سربدار
روزگاریست که طوفان زده شد منزل ما جای ما گوشه زندان شده در منزل ما دل دیوانه نداریم چو منصور رویم برسردار دارها میزند این مرتجعین بر سر ما بکش آزاد شود میهنم از دست عدو بیرق سرخ زنند بر سر
روزگاریست که طوفان زده شد منزل ما جای ما گوشه زندان شده در منزل ما دل دیوانه نداریم چو منصور رویم برسردار دارها میزند این مرتجعین بر سر ما بکش آزاد شود میهنم از دست عدو بیرق سرخ زنند بر سر
زمانی که نامت را خواندم دیوارهای شهرم گاهکلی بود نمی دانستم آزادی را باید دزدید حتی دریغ از یک نگاه سو سو زنان به فردا رسیدیم دست در دست هم بر فراز قله ای ایستادیم لحظه های مرگ هستی تو
از دیار سرودهای آزادی می آیی با کوله باری از تجربه های خشکیده کاغذی برای خواندن شعر سروده نشده با قلم و چکش برگی از زوال می افتد وه چه آرام خموش با چندین قطره خون سرخ آلاله ها
آهای سرمایه داران میلیادرهای نگران صدای رنجبران خشمگین را بشنوید آنان با پرچم سرخ کموناردها ی پاریس می آیند اول ماه می رویا نیست قصه نیست رنج نامه کار است تلاش آهن و بازوست پتک کارگر وعده
نعش خونین کسی خفته در خون فتاده در میدان یک سو کفش کتانی است هنوز هق هق گریه رفیقان در کنار کاج نیلوفر هنوز قهقهه تفنگ می غرد آهای رهگذران که قلب تان به راحتی می زند انگار در
در یوزگان سرمایه شما را از پشت نقابتان می بینم در داخل قصر تان پنهان می شوید ؟ حافظه تاریخ کور نیست سال ۵۸ فرودگاه سنندج را بخاطر بیاور اعدام انسانیت در سکوت بی خبری تیر خلاص کاک رحمان
فردا می آییم در ساز های عاشقان آذربایجان وقتی سپیده بر دمد با صف های فشرده از یال کوهساران از قله های بلند پر برف از دشت های نیشگر هنوز قهقهه کهنه تفنگ سیاهکل زنگ نخورده می روئید
تابستان ۶۷ را به یاد داری؟ تاریخ جوخه های آتش را می گویم کلمات توقیف شده را زبانهای بریده را چندین هزار گل نسترن را خاوران را تابستان ۶۷ را به یاد داری ؟ درناهای بی خواب در شور
اسبی سر کش از تبار بابک با یالههای درخشآن به بلندی سهند و سبلان به عظمت ارک نسیمی با استخوان خون آلود با بیرقی وصله دار با شفق سرخ ان الحق با سینههای آبکش از فقر اسبی سرکش از تبار مزدک طلایه
خوشا آنانکه با شب درستیزند قلم بر کف ولی با خون نویسند خوشا آنانکه پا در بند زنجیر به یاد فقر محرومان نویسند خوشا آنانکه در سرمای سلول چو شمع بر ظلمت شبها نویسند خوشا بر آن قلمهای شکسته چو
نظرات شما