حق ملل در تعیین سرنوشت خویش و موضع رفیق توکل
حضور محترم رفیق توکل و دیگر رفقای عزیز سازمان فدائیان (اقلیت) من یکی از کمونیستهای ایرانی هستم که ۵۸ سال از زندگیم را با افتخار در خدمت به طبقه کارگر پشت سر نهادهام. تحلیل امروز من از
حضور محترم رفیق توکل و دیگر رفقای عزیز سازمان فدائیان (اقلیت) من یکی از کمونیستهای ایرانی هستم که ۵۸ سال از زندگیم را با افتخار در خدمت به طبقه کارگر پشت سر نهادهام. تحلیل امروز من از
چرا حرفهایم تمام نمیشود؟ چرا گاه و بی گاه دلم میخواهد حرف بزنم؟ من که نه شاعرم و نه نویسنده چرا مینویسم؟ شاید گمان میکنم آنچه باید مکرر نوشته شود اتحاد است و اتحاد. خودکار قرمزی دارم. دور
بارها همهچیز را مرور کردم. از ظاهرم گرفته تا آدرس. از سلام گفتنم تا جواب دادنم. از مقدمه معرفی و توضیح کارنامه کاریم تا آمادگیام برای انجام هرگونه کاری. شاید هم اصلاً احتیاجی به توضیحات مفصل
صبح میشود. نه با نغمه پرندگان خوشآواز. نه با امید به گرمی خورشید. نه با عشق به زندگی. صبح میشود. نه با رقص غنچههای سرخ در نسیم صبحگاهی. نه با امید تقسیم گل و گندم. نه با امید به صلح و آزادی.
۲۵ آبان سال گذشته، یادآور یکی از تلخترین روزها برای مردم ایذه است. از آن روز تاکنون مردم ایذه زیر شدیدترین فشار سرکوبهای رژیم قرارگرفتهاند و لحظهای سرکوب، پیگرد و تعقیب و زندان مردم ایذه
مطلب زیر را یک رفیق کارگر از داخل کشور برای سازمان ارسال نموده است روند تحولات و پیشاهنگان طبقه کارگر سیر وقایع و روند تحولات اخیر بهوضوح و روشنی نشان میدهد که جامعه ما دریک موقعیت انقلابی بسر
دلم برای روزهای سردی که کنار بخاری جمع میشدیم تنگشده. برای قصههای بیبی شبهایی که تب میکردم، برای صدای پنکه در بعدازظهرهای گرم تابستان تنگشده است. تو میخوابیدی و من آهسته بهپای فرهاد
هر راهی را که انتخاب میکردم، میدیدم دریک گردونه بدبختی افتادهام. این را زمانی فهمیدم که دیدم تنها نانآور خانه شدهام. زمانی که آن مرد بلندقد و لاغر را مقابل خودم دیدم. دانستم بدون حضور من
امروز آخرین یکشنبه پایان سال است، یعنی چهل و هشتمین باری است که بازنشستگان و مستمریبگیران اهوازی طی سالی که به پایان آن رسیدیم جلو اداره بیمه، تجمع اعتراضی برگزار میکنند. دهها نفر بازنشسته،
اهل کرهٔ خاکیم. ساکن زمین. سرخم، سیاهم، سفیدم. زنم. کارگرم. در شالیزار کارمی کنم. دستم تا آرنج در آب و گل است. دانهدانه برنجها را در آب مینشانم. تا دانهها سر از خاک درآورند، خمیده میشوم.
نظرات شما