تاریخ یکصد سال اخیر جامعه ایران، آشکارا نشان داده است که طبقه حاکم بر این کشور، برای حفظ موجودیت خود، راه دیگری جز اعمال دیکتاتوری عریان ندارد و برای سرکوب مخالفین نظم ستمگرانه سرمایهداری، استبداد و بی حقوقی از هیچ جنایت و کشتاری فروگذار نیست.
ایران نمونه برجسته کشوری است که در طول این سالها، طبقه حاکم نه یکبار، بلکه مکرر، زندانیان سیاسی را که حتی بر طبق قوانین ارتجاعی پاسدار نظم موجود، به حبس محکوم شدند، به قتل رساند و کشتار کرد. ماجرایی که از دوران دیکتاتوری رضاخانی آغاز گردید و جمهوری اسلامی در سال ۱۳۶۷ با کشتار وسیع زندانیان سیاسی آن را به اوج خود رساند.
این واقعیت نشان میدهد که در نظم استبدادی حاکم بر ایران، تا جایی که مسئله به مخالفین این نظم، ارتباط مییابد، هیچ قانونی حاکم نیست. آنچه تحت عنوان دادگاه و صدور حکم علیه مخالفین مطرح میشود، فقط یک ظاهرسازی رسوا است. کسی که به حبس محکوم میشود، هرلحظه بنا به اراده فراقانونی فرمانروایان مستبد درخطر مرگ قرار دارد. راز تمام این نظم استبدادی را که هر مخالفی باید نابود شود، خمینی در سال ۶۷ عریان و آشکار برملا کرد، وقتیکه دستور داد هزاران زندانی سیاسی مخالف رژیم را کشتار کنند.
رژیم جمهوری اسلامی، استثنایی در این تاریخ نیست. این رژیم میراثخوار رژیم استبدادی سلطنتی است و آنچه در این کشتارها انجام داده و میدهد، برگرفته از تجربه و شیوه عمل رژیم سلطنتی است.
رژیم سلطنتی محمدرضا شاه در طول دوران زمامداریاش، گوی سبقت را در اختناق، سرکوب و کشتار از دیکتاتوری رضاخانی ربود. در این دوران نه دهها و صدها، بلکه هزاران تن از مخالفین نظم حاکم به قتل رسیدند.
یکی از وحشیانهترین و بیرحمانهترین جنایات این رژیم، کشتار ۹ تن از زندانیان سیاسی ایران بود که به حبس محکومشده بودند و سالها از دوران محکومیت خود را در زندان سپری کرده بودند.
روز ۲۹ فروردین سال ۱۳۵۴، ۷ تن از کمونیستهای ایران، پیشگامان جنبش فدائی، رفقا بیژن جزنی، حسن ضیاء ظریفی، سعید (مشعوف) کلانتری، عباس سورکی، عزیز سرمدی، محمد چوپانزاده، احمد جلیل افشار، به همراه دو مجاهد خلق، کاظم ذوالانوار و مصطفی جوان خوشدل، توسط جلادان دستگاه شکنجه و کشتار رژیم شاه، در تپههای اوین تیرباران شدند.
روز ۳۰ فروردین، روزنامههای وابسته به رژیم، خبری را که ساواک برای انتشار در اختیار آنها قرار داده بود، منتشر کردند. در این خبر ادعا میشد که ۹ نفر از زندانیانی که قصد فرار داشتند، کشته شدند. در توضیح این خبر آمده بود که طبق اطلاعات مقامات انتظامی “تعدادی از زندانیان ماجراجو در داخل زندان مبادرت به تحریک سایر زندانیان میکردند. مقامات زندان تصمیم گرفتند آنها را به زندان دیگری منتقل نمایند. هنگامیکه اتوبوس حامل زندانیان مورد بحث جهت انتقال آنان به زندان دیگر درحرکت بوده، زندانیان ضمن حمله به مأمورین مستقر در اتوبوس، زندانی و مجروح کردن دو نفر از آنها موفق میشوند که از اتوبوس خارج شوند و مبادرت به فرار نمایند. در این موقع مأمورین مستقر در دو خودرو متعاقب اتوبوس که مأموریت مراقبت و محافظت از اتوبوس را به عهده داشتند، اقدام به تیراندازی بهطرف زندانیان فراری کردند و درنتیجه، ۹ نفر از زندانیان کشته شدند و هیچیک موفق به فرار نگردیدند” و بعد هم اسامی ذکر شده بود.
ساختگی بودن خبر آنچنان عیان بود که حتی مردمی که غیرسیاسی بودند و از جزنی و گروه وی چیزی نمیدانستند، پیش از آنکه بازجوی ساواک، بهمن نادری پور، موسوم به تهرانی، پس از قیام، واقعیت این کشتار را در جریان محاکمه خود برملا سازد، آن را باور نکردند. انعکاس آن را هم میتوان حتا در خاطرات علم، وزیر دربار رژیم شاه بهوضوح دید. وی چند روزی پس از این کشتار به محمدرضا شاه میگوید: “بیجهت این وجهه عالی در بین مردم و در دنیا با ندانمکاریها لکهدار میشود”. شاه هم که درواقع بدون نظر و تصویب وی این کشتار نمیتوانست انجام بگیرد در پاسخ به وی میگوید: “چاره نبود، همه خرابکار بودند و فرار میکردند، آن بدتر بود”.
گرچه در این کشتار بیرحمانه، دو تن از مجاهدین خلق نیز به قتل رسیدند، اما هدف اصلی شاه و ساواک او، نابود کردن گروه رفیق جزنی بود. برای اینکه خبر جعلی این جنایت عادیتر جلوه کند، دو مجاهد نیز به همراه گروه رفیق جزنی به گلوله بسته شدند.
تهرانی بازجوی ساواک، در جریان توضیح چگونگی این کشتار افزود، حسینزاده که منظوراش رضا عطارپور جلاد معروف ساواک است، برای آنها سخنرانی کرد و گفت: “همانطور که دوستان و همکاران شما که شمار رهبران فکری آنها هستید و از زندان با آنها ارتباط دارید، همکاران و دوستان ما را اعدام میکنند و از بین میبرند، ما نیز شما را محکوم به اعدام کردهایم”. اگر حتی اندکی هم این ادعای جلاد ساواک حقیقت داشته باشد، در واقعیت اما، این کشتار نه به انتقام مرگ این یا آن مقام و مزدور ساواک و دستگاه سرکوب رژیم، بلکه انتقام شکست دستگاه سرکوب رژیم شاه در نابودی سازمانی بود که رفیق جزنی و گروه وی از بنیانگذاران آن بودند. این ترور وحشیانه دولتی، در شرایطی به مرحله اجرا درآمد که بهرغم تمام وحشیگری، کشتار، دستگیری، شکنجه، زندان و اعدامهای رژیم، سازمان چریکهای فدائی خلق ایران، تا اواخر سال ۵۳ به درجهای از رشد و قدرت رسیده بود که دیگر آرزوی رژیم شاه و دستگاه امنیتی و سرکوبش برای نابودی آن، نقش بر آبشده بود.
رژیم شاه، با این وحشیگری انتقام شکستش را از رفیق جزنی و یاران او میگرفت که آغازگر حرکتی بودند که در سیاهکل به ثمر نشست. حماسهآفرینان سیاهکل، آن بخش از گروه رفیق جزنی بودند که ساواک نتوانسته بود در جریان ضربات سال ۴۶ و اوایل ۴۷ به آنها ضربه وارد آورد.
اما نقش رفیق جزنی و گروه او به همینجا خلاصه نمیشد و آنچه خشم و وحشیگری رژیم شاه را برمیانگیخت، نقشی بود که وی در سازماندهی مقاومت زندان، آموزش و آمادهسازی زندانیان با محکومیتهای پائین برای پیوستن به سازمان و تأثیرگذاری بر مواضع و نظرات سازمان داشت.
تجربه مبارزاتی و آگاهی سیاسی رفیق بیژن که حاصل سالها مبارزه از دوران کودکی تا دهه پنجاه بود، به وی اتوریته منحصربهفردی در زندان داده بود که فرد دیگری از آن برخوردار نبود. بهرغم اختلافنظرهایی که وجود داشت، او از حمایت اکثریت نیروهای وابسته به سازمان برخوردار بود، ولو اینکه با برخی نظرات سیاسی وی نیز موافق نبودند. این اتوریته و اعتبار، برای دستگاه امنیتی رژیم شاه تحملناپذیر بود.
علاوه بر این، رفیق بیژن، هم از طریق آموزش زندانیان سیاسی که پس از آزادی به سازمان میپیوستند و هم از طریق نوشتههای متعدد خود که آنها را به سازمان میرساند، ازنظر سیاسی حضوری مستقیم در سازمان داشت و رهنمودهای سیاسی – عملی وی برای بهبود فعالیت سازمان و رفع برخی نواقص و انحرافات، تأثیر غیرقابل انکاری داشت. از این بابت نیز ساواک رژیم شاه، در پی لحظه مناسب برای از بین بردن وی و یاران دیگرش بود که دوران محکومیت آنها نزدیک به اتمام بود. تصمیم شاه و ساواک او به کشتار این رفقا، باید احتمالاً در اواخر سال ۵۳ گرفتهشده باشد که اعضای گروه جزنی و تعداد دیگری از زندانیان سیاسی در اواسط اسفند ماه از زندان قصر به زندان اوین منتقل شدند. چند روزی پسازآن، رفقا چوپانزاده و جلیل افشار نیز که در زندانهای شهرهای دیگر تبعید بودند، به زندان قصر منتقل شدند و ازآنجا به اوین انتقال داده شدند. هنوز کسی نمیدانست که علت انتقال این دو رفیق و دیگر زندانیان به اوین چیست، تا روزی که خبر کشتار این رفقا در روزنامهها انتشار یافت.
این جنایت هولناک، که انعکاس وسیعی در داخل و خارج از ایران داشت، بر خشم مردمی که آرزوی رهایی از یوغ رژیم ستمگر حاکم را داشتند، افزود.
رژیم شاه، این برجستهترین مبارزین و مدافعین خواستها و آرزوهای تودههای تحت ستم مردم ایران را کشتار کرد، اما نتوانست بهرغم تمام کشتار و سرکوب، در برابر مردمی که خواهان نابودیاش بودند، دوام آورد. ۴ سال پسازاین کشتار، دیگر نام و نشانی از رژیم سلطنتی باقی نمانده بود.
اکنون ۴ دهه پس از کشتار رفیق جزنی و یاران او، اوضاع سیاسی ایران و جهان بسیار متفاوت از دورانی است که در ایران مبارزات چریکی سازمان در جریان بود و نظراتی از سوی رهبران سیاسی و نظری سازمان، ازجمله رفیق جزنی مطرح گردید.
این نظرات محصول همان دوران بود. دورانی که دیگر پس از تجربیات و اشکال مبارزاتی تودهای که به سرنگونی رژیم شاه انجامید، تکرار نشد و نخواهد شد.
از آنجائی که این نظرات مختص شرایط سیاسی مشخص و دوران معینی از مبارزات بودند، دیگر نمیتوانستند پس از دوره قیام، کارآئی داشته باشند. بنابراین بدون دلیل نیست که امروز هم در واقعیت هیچ جریانی طرفدار این نظرات نیست. البته هستند جریانات حاشیهای که ظاهرا خود را طرفدار نظرات رفیق جزنی یا رفیق احمدزاده مینامند. اما در حقیقت، آنها هم چنین باوری ندارند. اینان فقط میخواهند از نام و اعتبار سیاسی مبارزین برجسته سازمان سوء استفاده کنند. والا اگر چنین باوری میداشتند، گذشت متجاوز از سه دهه کافی بود که مشی سیاسی رفقا را عملی کنند و مبارزه چریکی را در ایران سازمان دهند. اما در جائی که نیروی سیاسی حاضر در صحنه مبارزه، طبقهکارگری است که مبارزات آن لاینقطع ادامه و رشد دارد، مسخره است که کسی ادعای مبارزه چریکی داشته باشد. وقتی که هر کوری هم دامنه وسیع جنبشهای کارگری را در ایران میبیند، کسی که ادعای مبارزه چریکی را داشته باشد، نشانمیدهد که حتا از مواضع و نظرات احمدزاده، پویان و جزنی هم چیزی نفهمیده است. نظرات رفقا مسعود و بیژن در دوران خود نقش داشتند و به پراتیک مبارزاتی یاری رساندند. تأثیر مثبت یا منفی آنها در مبارزه نیز، مختص همان دوران است. برخی نظریات رفیق جزنی بر روند مبارزه سازمان بهویژه از سال ۵٣ به بعد تأثیرات مثبت داشت. رفیق جزنی برخی مواضع و اشتباهات سازمان را که مرتبط با نظرات رفیق احمدزاده بود اصلاح کرد. ازجمله نگرش نادرست در ارزیابی شرایط عینی انقلاب، پربها دادن به عمل مسلحانه که از این تز اشتباه برمیخاست که در اینجا اعلانجنگ، خود جنگ است، کمبها دادن به عامل عینی و تأکید بیشازحد بر عامل ذهنی، نادیده گرفتن مبارزات صنفی، اقتصادی و سیاسی تودهای. اما رفیق جزنی برخی نظرات و مواضع اشتباه نیز داشت که تا پیش از ضربات سال ۵۴ و ۵۵ یعنی دورهای که سازمان یک رهبری و کادرهای باسواد و قدرتمند داشت و رفقا حمید اشرف و حمید مؤمنی نقش مهمی در هدایت سیاسی و عملی سازمان داشتند، پذیرفته نشدند.
درست در شرایطی که سازمان به این نتیجه رسیده بود که تقریباً تمام انرژی خود را معطوف به جنبش کارگری نماید، تضاد کار و سرمایه در مواضع سازمان برجستگی ویژهای یافته بود، نظرات رفیق بیژن در مورد تودهای شدن مبارزه مسلحانه ، پای سیاسی و نظامی جنبش، تز مبارزه با دیکتاتوری فردی شاه که به یک مرحله استراتژیک ارتقاء یافته بود، نقشی که اقشار غیر کارگر حتی بورژوازی بهاصطلاح ملی پیدا میکردند، راهگشا نبود و کمکی به پیشبرد مبارزه سازمان نمیکرد. از همین روست که این مواضع نمیتوانستند موردپذیرش سازمان قرار گیرند. رفیق بیژن درک نادرستی از تضادها داشت و تضاد کار و سرمایه در نظرات وی فرعی شده بود. یکی از اشکالات جدی در نظرات رفیق جزنی این بود که وارد یک مرزبندی ایدئولوژیک با رویزیونیسم خروشچفی نشد. همین مسئله در مورد مرزبندی با حزب توده نیز صادق بود. مرزبندیهای رفیق بیشتر یک مرزبندی سیاسی بود که گاه تا حد یک اختلاف تاکتیکی تقلیل مییافت.
وقتیکه در سال ۵۶، افرادی در درون سازمان با ضعف نظری – سیاسی مفرط و آنچه در زندان از نظرات رفیق جزنی فهمیده بودند، کل نظرات رفیق را بدون نقد و بررسی جدی پذیرفته و آن را نظر رسمی سازمان اعلام کردند، عناصر فرصتطلب از همین نقاط ضعف نظرات رفیق بیژن به نفع افکار و نظرات ضد مارکسیستی خود بهره گرفته و بعداً به جریانی در درون کمیته مرکزی و سازمان شکل دادند که سرانجام آن، اکثریت هوادار حزب توده از کار درآمد. اینان به نام طرفداران نظرات بیژن جزنی، به حیثیت و اعتبار رفیق جزنی لطمه زدند.
اشتباهات و انحرافات در نظرات رفیق جزنی غیرقابلانکار بود. اما خدمات او به جنبش و مبارزات سازمان نیز بهجای خود باقی است و همواره باید بر آنها ارج نهاد. نام و یاد رفیق جزنی و گروه جزنی بهعنوان بنیانگذاران سازمان چریکهای فدائی خلق ایران همواره در جنبش کمونیستی ایران باقی خواهد ماند.
بهجاست که این نوشته را با نقلقولی از رفیق جزنی خاتمه دهیم که امروز همچنان اعتبار خود را حفظ کرده است.
“آنها که منتظرند تا در ایران ضرورتاً دموکراسی بورژوائی حاکم شود و راه برای فعالیت سیاسی آزادانه باز شود، بیهوده انتظار میکشند”. این جمعبندی جزنی از علل و عواملی است که دیکتاتوری عریان را به جزء لایتجزای سلطه طبقه حاکم بر ایران تبدیل کرده است.
پس از نزدیک به نیمقرن از این جمعبندی، مردم ایران همچنان با یک دیکتاتوری عریان، اما مخوفتر از دیکتاتوری رژیم رضاخانی و محمدرضا شاهی مواجهاند، اما کم نیستند کسانی که هنوز به انتظار یک دمکراسی بورژوائی نشستهاند. آنها به قول رفیق جزنی همچنان باید در انتظار بمانند.
دمکراسی بورژوائی در ایران تحققناپذیر است. خصلت فوق ارتجاعی بورژوازی ایران با چیز دیگری جز دیکتاتوری عریان و استبداد عنانگسیخته سازگار نیست. از همین روست که از شکست انقلاب مشروطیت تا به امروز، اختناق، دیکتاتوری و سرکوب نه تخفیف بلکه مدام تشدید شده است.
تا وقتیکه در ایران، این طبقه ارتجاعی با یک انقلاب اجتماعی سرنگون نشود، تا وقتیکه کارگران و زحمتکشان با درهم شکستن تمام دستگاه دولتی موجود و استقرار دولتی شورایی، دمکراسی و آزادی را برقرار نکنند، ۵۰ سال دیگر هم که بگذرد، دیکتاتوری عریان، اختناق و استبداد، بر ایران حاکم خواهد بود و طبقه ستمگر بورژوازی ایران همچنان به سرکوب و کشتار ادامه خواهد داد.
نظرات شما