باد در گوشم میپیچد. چند برگ به زمین میافتد. تو برگها را جمع میکنی. کنار حوض از دستت سرمی خورند. روی آب مینشینند. رقص برگها را روی آبدوست داری. مثل من که وقتی چشمهایت تابش خورشید را انعکاس میدهند عاشق چشمانت میشوم و به تماشایت مینشینم. در لایههای روشن چشمهایت زندگی میکنم. از روزهای پیش رو، با سرمستی کودکانهات حرف میزنی. ترسیم روزهای شاد تو لبهایم را پر خنده میکند. با قصههای طنزگونه خوابت میکنم. شبها نگاهت بهروشنی ماه خیره میشود. تسلیم خواب میشوی. رویت را میپوشانم. در خوابهایت پیچوتاب میخوری رواندازت کنار میرود. هر بار همان لحظه از خواب میپرم. دوباره پتو را به روی تو میکشم. چشمهایت را میبینم. نفسهایت را میشمارم. گاهی خواب میبینی. یواشکی خوابهایت را نگاه میکنم. در خواب میخندی. برای خندههای شیرینت دلم ضعف میرود. خوابم میبرد. فانوس را کجا گذاشتهام؟ یکبار ناگهان اگر از خواب بپرد، در این هوای تاریک نیمهشب پایش به پله گیر نکند؟ زمین نخورد؟ به خودم نهیب میزنم داری بزرگ میشوی و من هنوز دلواپس زمین خوردن توام! راستی تو بزرگ شدی؟ یادم نمیآید. کاردستیهایت را چرا پخش کردهای؟ دیر کردهای. در انتظار تو چنگی به موهایم میزنم. نیامدی و برگها در کوچههای بنبست زیر شلاقهای باد شیون میکنند. دیشب کجا بودی؟ رنگینکمانی از خون در حوض فواره زد. در کوچه همهمه است. گرگها زوزه کشان مردم را میدرند. قلبم بهیکباره ریخت. سرگیجه بدی گرفتهام. دردی درون من رخنه کرد. تسکین دردهای من چرا دیر کردهای؟ چشمهایت کجاست؟ اسباببازیهایت چرا در حیاط سرگردان ماندهاند؟ کیف کتاب دفتر و مشقات چه میشود؟ ناگهان همهچیز رنگ باخت. تو به خانه نیامدی. گلدانی را که کاشته بودی باد شکست. عصر پائیز است. شهر از بوی خون تو سرش گیج میرود. ارابههای قدرت مردم گرسنه در خیابان، حامیان سرمایه را زیردست و پایشان له میکنند. وقتیکه شب چشمهایت به ماه خیره نشد، احساس کردم که ماه مرده است. فانوس هم گمشده. تنها نگاه پریشان شب به من یا من به شب یادم نمیآید. تنها حقیقتی که بود همین نگاه خیره بود. شک کردم من مردهام یا تو؟ در پشت در صدای چکمه آدم کشان دزد کثیف به گوش میرسد. گرگان حریص حافظ منافع سرمایه، از اندام کوچک خونین تو هم سود میبرند. ای نازنینترینم دیدی چه کردم؟ شبها وقتیکه خفته بودی خانه را گرم نگه میداشتم. رویت را میپوشاندم. امشب ولی ترا در ظرف یخ گذاشتهام. باید دور تو را با یخ حصار بکشم. یخ بیاورید. آخر اگر شبی نیمهشبی تو را از من بدزدند چه؟ بیشتر یخ بیاورید. پسرم را به دست جنایتکاران دزد نمیسپارم. تا صبح نگهبانی میدهم. زنده و مرده فرزندان مردم را میدزدند. آیا این منم که زیر سرت بالشتی از یخ گذاشتم؟ روی تن مجروح بیجان پسرم یخ میگذارم؟ تو آب میشوی و من از سوز سینهام ذرهذره تبخیرمی شوم. یککم صبور باش آرامش دلم. آرامتر بخواب. من در کنار تو تا صبح به یخزدگی صورت روشنت زل میزنم. شوریدگی من تو را بیدار نکرد؟ در صورتم دو کاسه خون بهجای چشم نشسته است. با اشکهای سوزان من کمی گرم شدی؟ در خانه زیر درخت سرو مردم از سیاهی شب به ستوه آمده، بیزار و خشمگین از جنایات حاکمان کودک کش فریاد میزنند، نابود باد نظام فاسد جمهوری اسلامی، مرگ بر خامنهای جنایتکار، مرگ بر دیکتاتور. شب رو به پایان است. اما نمیدانم دیشب من مرده بودم یا تو؟ یادم نمیآید. گهواره کودکیات آماده است. آغوش مادرت همیشه دلتنگ توست. من در مسیر توام باهم سفر کنیم. درراه برایت لالائی میخوانم. یادم افتاد. ما هردو باهم مردهایم. اول تو که تیر جانیان به قلبت نشست. بعد هم من که جای خالی وجود عزیزت حفرهای در قلبم بهجا گذاشت. به پشت سرم نگاه نمیکنم. تصویر مرگ هردوی ما در قاب روبهروست.
نابود باد رژیم جنایتکار و کودک کش جمهوری اسلامی
زندهباد حکومت شورایی
۳۰ آبان ۱۴۰۱
کنشیار
نظرات شما