دم غروب پرندگان فوج فوج شاخههای درختان را رقص کنان ترک میکنند. در بیکران آسمان نه چندان آبی چرخ زنان، اوج میگیرند، دورمیشوند. صدای بالهایشان ترنم گوش نوازی است. در آخرین لحظات روز ناپیدا میشوند. برای پشت سر گذاشتن شب تا نهایت دور میشوند اما اسارت را نمیپذیرند. باز میگردند و طلوع صبح را نوید میدهند. دم غروب خورشید هم سر درجاده ای مه آلود میکشد. تا دور شود ازهمهچیز، هنوز جان گرمش را اززندگی دریغ نمیکند. وقتی که خورشید پا پس میکشد، چشم آسمان ابری میشود.
دم غروب خستگان کار نیز همانند تمام عمرشان درصف ایستادهاند. اکنون درانتظار اتوبوسی که به کندی حرکت میکند. تیره روشن هوا درغروب، اندوه نگاههای خسته را لاپوشانی میکند. اما چین های پیشانی، خطوط عمیق دورچشم از زخم کهنهای حکایت دارد. از زخمی به قدمت تاریخ بهره کشی و کار دستمزدی. دردستانشان چند قرن سیاهی کار های سخت و سنگین، حک شده است. با رسیدن اتوبوس، ازدحام جمعیت صف را به هم میریزد. عدهای با فشردگی پایشان را به لبه درمی رسانند. عدهای جا میمانند. در سایه روشن هوای دم غروب، چهره جا ماندگان ترک خورده است. نم نم باران، غربت غروب را دوچندان میکند.
درگرگ ومیش غروب تغییررنگ آسمان بین سرخ وزرد و آبی کم رنگ، چشمها را به سمت خود میکشاند. چشمهایی که ازفرط خستگی مانند دوحفره درگودالی تهی از نقش، دو دو میزنند. مسافران ازپشت شیشه اتوبوس شکوه این لحظه زیبا را با نگاهشان دنبال میکنند. نقطه تلاقی روز و شب. لحظه نبرد دیرینه نور و تاریکی. درواپسین دم روز هنوز خورشید هنرنمایی میکند رنگ میپاشد. رؤیاهای گمشده را رو میکند. خستگان راه، دمی چشمههای تشنه وجودشان غلغل میجوشد. دست میبرند رؤیاهایشان را لمس کنند، اما دستشان به میلههای سرد اتوبوس میخورد. هنرمندان راستین زندگی، مسافرین خسته اتوبوس هستند. میتوانند شبهای پرستاره دردشت، رؤیا بکارند. تربچههای قرمز خاک را با ظرافت شاعرانه وصف کنند، اما افسوس گرسنگان، دستشان به قرص ماه نمیرسد. مهتاب، جایی در آسمان زندگی خستگان کار، پیدا نمیکند. گرسنگی جایی برای بروز زیباییهای احساسشان باقی نگذاشته است. کار برای داشتن نان، زندگیشان را احاطه کرده است.
درمسیر راه کسی به فکر زمزمه سرود هستی نیست. هیاهوی دنیای پوچ سرمایه داری نمیگذارد صدای خوش زمزمه نغمههای آزادی شنیده شود. خستگان راه تنها به فکر پشت سرگذاشتن شبهای تیرهاند. اندیشه روزهای آفتابی را دردلگرمی خورشید دنبال کنند. هنرمندان راستین، مسافران خسته این اتوبوس هستند. روز را تا پایانش کارمی کنند. ازنان گرم ناشتایی صبح، تا زدودن زبالههای شهر درشب هنگام، ازآسفالت خیابان تا ساخت برجهای سربه فلک کشیده شهر. هنر دست کارگران هنرراستین در دست خسته مسافرانی است که برای داشتن کار هر صبح زود سوار اتوبوس میشوند وشب هنگام با تنی بی رمق با اتوبوسی دیگر راهی خانه میشوند. تولید میکنند. چرخ های زندگی را میچرخانند. اثر انگشتان چندین نسل از کارگران برروی ماشین کارخانهها نقش بسته است. درد استخوانهای فرورفته درشالیزارها ی پرآّب برنج هنوز تیر میکشد. کدام نیاز انسانی بدون وجود کارگران و زحمت کشان برآورده شده است.
عرق تن کارگران هنگام بالا انداختن آجر کاخهای شاهنشاهی هرگز خشک نشد. هزاران کارگر ازداربست های ساختمانی سقوط کردند و جان عزیزشان را از دست دادهاند تا نمای کاخهای سلطنتی بدرخشد. هزاران هزار کارگر زحمت کش برای ساختن برجهای عاج نشان عمامه داران سرمایه دار، از ارتفاع به زمین افتاده وجانشان را از دست دادهاند. زمین گیر و خانه نشین شدهاند. که تا آخر عمر محکوم به فنا و تحمل رنج گرسنگی شدهاند. تاجداران و عمامه دارن همه ازیک ایل وطایفهاند. با یک شیوه و روش کارگران را استثمار میکنند. انگلهای مفتخوری که کاری به غیراز دزدی وغارت هست ونیست مردم زحمت کش ندارند. قرار باشد به تنهایی دراین جهان زندگی کنند حتی عرضه کوبیدن یک میخ به دیوار را ندارند. این کارگران هستند ک گرانبهاترین کالای زندگیشان را نیروی کارشان را در ازای یک لقمه نان پرداختهاند. ازساختمان های نیمه کاره به زمین افتادهاند. جانشان را ازدست دادهاند. زمین گیر و ازکار افتاده شدهاند. تمامی چرخ های تولید به دستان توانمند کارگران وابسته است.
اما همین دستهای خسته آخر شب به ته جیب خالی میخورد. گوشهایشان تنها صدای گوشخراش اتوبوس زهوار در رفته را میشنود. دستانی که تمام عمر سخت کارمی کنند خالی است. تنهایی که عرق میریزند و زندگی را هنرمندانه جان میدهند شب را درمخروبه های ویرانی به نام خانه سرمی کنند. مناطقی که زمستانها درسیلاب راه میروند و باقی فصول محل جولان موشهاست. زمان ستم شاهی اسم این خیابانها خارج از محدوده بود، زمان عمامه داران به حاشیههای شهر معروفاند. درطول این سالها نام ها تغییر کردهاند. استثمار و دزدی و غارت جیب زحمتکشان سرجای خودش باقی است. چقدر تأسف بار است که انسانهای زحمت کش شریف تحت ستم و استثمار قادر به داشتن یک سرپناه مناسب هرگز نبودهاند. تا چه اندازه دردناک است که کارگران و مردم زحمت کش به جایی از درد رسیدهاند که امید به آینده درآنان ازشدت گرسنگی مرده است و دست به خودکشی میزنند. این مرگها خودکشی نیست بلکه قتلهای بی صدای جهان کثیف سرمایه داری است.
ازیاد نبریم چگونه تمدن بزرگ شاهنشاهی سر از دروازههای مناطق محروم درآورد و درگنداب جویهای متعفن سر ریز شد. جیب فراخ سرمایه داران عمامه دار حامی” مستضعفین ” نیز لبریز ازاختلاس و رشوه و فساد شد. در شیوه تولید سرمایه داری استثمار کارگران و زحمت کشان الزامی است. چه فرق میکند پادشاهان تاجدار کارگران را استثمار کنند یا فقهای ریش دارسود روی سود بچینند و جیب زحمتکشان را غارت کنند. درهر صورت هم چنان کارگران کارمی کنند و گرانبهاترین کالای وجودشان یعنی نیروی کارشان را تنها درازای لقمه نانی دراختیار سرمایه داران قرار میدهند. برای داشتن آزادی، سرکوب میشوند. چه تفاوت دارد چه با تیربارانهای شاهنشاهی چه طنابهای دار عمامه داران. انگلهای سرمایه داری ازشط خونی که به راه انداختهاند مست میکنند وعربده میکشند. زندانها را پر میکنند. وکارگران و زحمت کشان را سر میبرند.
سرچهار راه اتوبوس میایستد. تنهای خسته، به هم میخورند. بین خودشان راهی بازمی کنند. تعدادی پیاده میشوند. راننده از مسافرین خستهتر، و شهر ماتم زده، ازهمه خستهتر. پیمودن این راه تکراری هر روزه همه را به اندیشه فرو میبرد. مقصد کجاست؟ آخرخط. آخرخط کجاست؟ این ایستگاه پایانی است. این جا آخر خط است. ای خستگان جادههای سخت و تلخ، ما به آخر خط رسیدهایم. دیگر نه نانی برایمان مانده است ونه امیدی به بهروزی. هنگام سر دادن بانگ آزادی و برابری است. مگر نه این که کار یکنواخت، درد مشترک، تمامی زحمت کشان و کارگران را عضو یک خانواده بزرگ کار کرده است. مگر نه این که پشتمان خمیدهٔ رنج و کار و محنت است. بلند شویم اکنون به آخر خط رسیدهایم. دم غروب پرندگان به اتفاق اوج گرفتند، ما نیز دست دردست هم در یک زمان پرواز کنیم. در کنار هم و با همبستگی اوج بگیریم جهان به یک پاکسازی ژرف نیاز دارد. به یک انقلاب بزرگ. به دستان نیرومند و توانای شما است که جهان رنگ برابری و آزادی خواهد دید. بپا خیزید و بانگ برآورید نابود باد نظام سرمایه داری درجهان. کارگران جهان متحد شوید.
روز جهانی کارگر بر تمامی کارگران جهان خجسته باد.
اردیبهشت ۱۴۰۳
کنشیار
نظرات شما