«چاقو» نام بیست و دومین کتاب سلمان رشدی است که اخیرا منتشر شده است. برخلاف گذشته که مراسم رونمایی از کتابهای رشدی با حضور فیزیکی خودش و اقدامات امنیتی فراوان همراه بود، این بار وی بخاطر مسائل جسمی، به طور مجازی حضور یافت و با بذله گویی همیشگی به سوالات حضار و علاقمندان پاسخ داد.
او نگارش این کتاب را ۶ ماه پس از حمله ای که به او شد، آغاز میکند. سلمان رشدی خود هنوز قصد نوشتن نداشته زیرا تمام هم اش متوجه بهبود جسمیاش بوده و هنوز آمادگی این کار را نیز حس نمیکرده است. اما با اصرار ناشر دست به کار میشود و به زودی درمی یابد که حق با ناشر بوده و زمان مناسبی برای دست به قلم شدن است. به گفته خودش تنها ۳۰ صفحه از این کتاب ۲۰۰ صفحهای را میتوان جزو ادبیات داستانی محسوب کرد. مابقی صفحات به شرح واقعه روز ۱۲ اوت ۲۰۲۲ در انستیتوی «چوتاکوا» و تبعاتی که برای نویسنده داشته، اختصاص یافته است. میگوید در سایر آثارش او به عنوان نویسنده به شخصیتهای داستان شکل میدهد و هدایت شان میکند، اما در کتاب «چاقو» نویسنده و شخصیت اصلی در هم تنیده شدهاند و نویسنده نمیتواند در همه جای کتاب، سرانجام ماجرا را رقم زند.
رشدی میگوید این کتاب بر یک رابطه سه ضلعی استوار است: مثلثی که خودش یک ضلع آن، الیزا شریک زندگیش، ضلع دیگر آن است و ضلع سومش را هم «آ» تشکیل میدهد. رشدی عمدا از ذکر نام «هادی مطر»، مرد ۲۴ سالهای که ساعت ده و چهل و پنج دقیقه صبح روز ۱۲ اوت سال ۲۰۲۲ به مدت ۲۷ ثانیه او را مورد حملات چاقو قرار داد، خودداری میکند و همه جای کتاب او را «آ» مینامد. مینویسد مهاجم ارزش این را ندارد که به نام اصلیاش مشهور شود زیرا اشتهار وی فقط محدود به همان۲۷ ثانیهای است که روی صحنه رفته است و نه بیشتر.
کتاب به تفصیل واقعه روز ۱۲ اوت ۲۰۲۲ را به تصویر میکشد. رشدی به دعوت یکی از دوستان قدیمیاش که مدیر انستیتوی «چوتاکوا» است، برای شرکت در مراسم بیستمین سالگرد این موسسه دعوت می شود. این موسسه یکی از نهادهایی است که طی سالهای گذشته همواره از نویسندگانی که جانشان در خطر بوده حمایت و سقف و مکانی برای اسکان موقت آنها فراهم کرده است. درسالهای نخست توانسته با دادن اتاقی، نویسنده ای را موقتا اسکان دهد. سالهای بعد خانه ای در اختیار نویسنده دیگری قرار می داده و در بیستمین سالگرد این موسسه موفق شده چندین خانه واقع در یک خیابان را برای نویسندگان میهمان فراهم کند. موسسه «چوتاکوا» بمناسبت این دستآورد بزرگ و همچنین گرامیداشت دو دهه فعالیتش مراسمی را سازمان میدهد و از رشدی – که خود مبتکر راه اندازی چنین امکانی برای نویسندگان بوده- دعوت میکند. رشدی مینویسد که ابتدا اشتیاق چندانی برای رفتن به این مراسم نداشته، اما نمیتوانسته دعوت دوست قدیمی خود را رد کند. رشدی چند شب قبل ازشرکت در این مراسم، خواب دیده بود که هنگامی که در حال سخنرانی در «کلوسيوم» (آمفی تاترهای روم باستان) بوده توسط گلادیاتوری مورد حمله قرار میگیرد. با این وجود، نه آن خواب و نه آن تردید اولیه، هیچیک مانع حضور وی نمیشوند. میگوید اولا که اجازه نمیدهد یک خواب و رؤیای شبانه زندگیاش را رقم بزند ، دوما به پاداش نقدی قابل توجهی هم که به او پیشنهاد شده بود، احتیاج داشته تا بتواند تعمیرات خانهاش را انجام دهد. راهی میشود و روز برنامه فرا میرسد. روی صحنه میرود و در فاصله زمانی کوتاهی میبیند که مرد مهاجمی که ماسک سیاه به صورت داشته با سرعت خود را به صحنه میرساند. خودش را روی رشدی میاندازد و به مدت ۲۷ ثانیه با ضربات چاقو به جان رشدی میافتد، گلو و گونه وی را هدف میگیرد. خون جاری میشود و صحنه را فرا میگیرد. رشدی بعدها در گزارشات پلیس خوانده موقعی که چاقو به گلویش زده میشده فریاد می کشیده، اما خودش این صداها را بیاد نمی آورد و فقط آنچه در سرش میگذشته بخاطر دارد ومیداند که بعد از ضربات چاقو آنقدر هشیار بوده که بداند خونهای ریخته شده روی صحنه، خون خود اوست. با مداخله مدیر انستیتو – که خود نیز روی صحنه بوده – و چند تن از شرکتکنندگان، پیکر نیمه جان رشدی از زیر دست مهاجم بیرون کشیده میشود. بسرعت با هلیکوپتر به بیمارستان منتقل میشود و به مدت ۸ ساعت مورد عمل جراحی قرار میگیرد. سه روز بعد از این حمله، تیم پزشکان اعلام می کنند که خطر مرگ برطرف شده، اما رشدی یک چشم خود را از دست داده، یک دستش از کار افتاده و ضربات چاقو زبانش رو نیز شکافته است.
روند بهبود جسمی رشدی و نقش الیزا شریک زندگیش در این مسیربخش دیگر کتاب را تشکیل میدهد. رشدی مینویسد که الیزا هفتهها مانع از این میشده که وی در آئینه نگاه کند. الیزا که خود نویسنده، شاعر و عکاس است، با شخصیت قوی خود فاکتور مهمی در تقویت روحیه رشدی و از سرگذراندن این دوره سخت بوده است. از همان روزهای اول پس از حمله، الیزا دوربین خود را بر میدارد و وضعیت جسمانی سلمان رشدی را فیلم میگیرد. الیزا، آن ضلعی از مثلث است که رشدی آن را عشق می نامد. عشقی که برای رشدی انگیزه مقاومت و ادامه زندگی ایجاد کرده است. در حالی که ضلع «آ»، ضلع تنفر است. تنفر کوری که جوان ۲۴ ساله را به آنجا میکشاند که با ضربات چاقو به جان رشدی بیفتد آنهم بدون آنکه کتابی از رشدی خوانده باشد و یا شناختی از او داشته باشد.
دیالوگ رشدی با مهاجم، تنها بخش داستانی (فیکشن) کتاب است که در آن با «آ» به گفتگو مینشیند تا از انگیزه وی باخبر شود. طبق گزارشات پرونده پلیس، «آ» فردی است که با خواندن یک توئیت در توئیتر باخبر شده بود که رشدی در ۱۲ اوت در انستیتوی «چاتاکوا» حضور خواهد داشت. «آ» نه کتابی از رشدی خوانده، نه او را میشناسد. در یوتیوب یکی دو فیلم از رشدی دیده و بس.
بذر کینه و نفرتی که بیش از سی سال پیش با فتوای خمینی در سراسر جهان کاشته شده بود، سرانجام پس از گذشت بیش از سه دهه در شهری در آمریکا عملی شد. رشدی در مراسم رونمایی از «چاقو» میگوید: اگر من به روال معمول آثارم -که جنبه داستانی و فیکشن دارند- مینوشتم که یکی از شخصیتهای داستان بدون شناخت و بدون مقدمه و فقط با خواندن یک توئیت سراغ شخصیت دیگر رمان رفته و او را با چاقو لت و پار کرده، قطعا ناشر با من تماس میگرفت و میگفت داستان را بپروران چون مشخص نیست که چرا مهاجم چنین کاری را کرده است. اما میبینیم در دنیای واقعی این اتفاق افتاد. رشدی میگوید در این سی و چند سال بارها و بارها فکر کرده بودم که چهره کسی که ممکن است روزی به من حمله کند، چه شکلی است. روزی که «آ» دوان دوان خود را به صحنه میرساند، در یک صدم ثانیه با خودم فکر کردم :آهان، پس این است آن فردی که بالاخره فتوا را اجرا کرد!
سلمان رشدی در مراسم رونمایی «چاقو» در پاسخ به این سوال که چرا دیالوگ با مهاجم را بصورت تخیلی نوشته و مستقیم با مهاجم به گفتگو ننشسته است، گفت:هدفم در وهله اول این بود که در این بخش کنترل داستان را در دست بگیرم. در بخشهای دیگر کتاب این امکان وجود نداشت. چون سرنخ کار در دست فرد دیگری بود. یک جا در دست «آ» بود و جایی دیگر در دست الیزا. در ۳۰ صفحه دیالوگ با مهاجم، این منهستم که داستان را رقم می زنم. منظور از من، فرد سلمان رشدی نیست که مورد حمله قرار گرفته بلکه من بعنوان نویسنده است. علاوه بر این من تجربه سایر نویسندگانی را که تجارب مشابهی داشته اند هم مد نظر قرار دادم. بطور مثال ساموئل بکت – نویسنده ایرلندی که در سال ۱۹۳۸ در پاریس با چاقو در ناحیه قفسه سینه مورد حمله قرار گرفت – بعد از بهبودش به دیدار مهاجم رفت. مهاجم هم فوری گفته بود ببخشید! اشتباه کردم! من دیدم که اگر بخواهم به دیدن «آ»بروم اولا ممکن است تن به این کار ندهد. الیزا هم مرا از این کار منصرف کرده بود. ثانیا فکر کردم مثلا هم اگر «آ» بگوید از کارش متاسف است برای من کافی و حتی لازم نیست. برای همین من نه از او، نام می برم، نه به دیدارش میروم و نه نیازی به دیالوگ با وی دارم. من در ماههایی که در پروسه درمان و بهبود بودم روزی با الیزا به نزدیکی محل زندان «آ» رفتیم و از همان جا با صدای بلند داد زدم و گفتم: می بینی که تو اسیری و من آزاد. این برای من کافی بود. دیالوگ تخیلی با «آ» در کتاب، راهی است برای ادامه کار نویسندگی داستانی و فیکشن. واقعیت این است که پس از فتوی خمینی علیه من، سالهای سال تمام مباحث و گفتگوها با من حول فتوا بود و کارهای ادبی من در حاشیه بودند. چند سالی بود که این روند تغییر کرده بود و من خوشحال بودم که بالاخره بحث بر سر آثار من برگشته است. بعد از ۱۲ اوت هم حتما مدتی بحثها حول این حمله خواهد بود اما امیدوارم این روند کوتاه باشد.
سلمان رشدی که بیش از سه دهه با شبح مرگ زندگی کرده، در بخش پرسش و پاسخ به علاقمندانش میگوید: وضعیت من با وجود تمام تهدیدات بد نبوده و نیست، من از امکانات و کمک های فراوانی برخوردار بودهام، گرچه آن زمان که فتوا علیه من صادر شد نویسندگان زیادی مرا سرزنش میکردند که چرا «تندروی» کرده ام. آنها عمدتا کسانی بودند که شناختی از اسلام نداشتند و نقد و روایت من را تحریک کننده ارزیابی می کردند. من اسلام را میشناسم و ضمنا یک آتئیست هستم و زندگیام را به دست دین و مذهب نمیسپارم. امروز بیش از هر زمان دیگری آزادی بیان در جهان در خطر است و به بهانه های مختلف این آزادی تهدید و تحدید میشود. سانسور و محدودیت بیشتر شده است. علاوه بر سانسور و زندان و کشتار نویسندگان توسط دیکتاتورها، در اروپا هم شاهدیم که انتشار آثار نویسندهای را محدود میکنند، جائی جلوی سخنرانی فرد دیگری را میگیرند و تحریمش میکنند. رشدی میگوید با وجود این که با بکارگیری ابزار تحریم اقتصادی، سیاسی و حتی ورزشی موافق است اما شدیدا با تحریم فرهنگی مخالف است. او علاوه بر طرفداری پیگیر از آزادی بیان و حمایت از نویسندگان و همکاری با انجمن قلم و سایر نهادهای ادبی، در جنبش مبارزه با نژادپرستی و جنبش دفاع از محیط زیست نیز فعالانه شرکت میکند. میگوید به نوشتن ادامه خواهد داد و در تدارک است تا در سال ۲۰۴۷، جشن تولد صد سالگیاش را برگزار کند و از «چاقو» نه برای بریدن گلو، بلکه برای بریدن کیک تولدش استفاده کند.
نظرات شما