جمعه ۲ شهریور جمعی از خانوادههای عاشقان خفته در خاوران با یک دست گُل و دستی دیگر تصویر عزیزانشان در قاب، همچون تمامی سالهای سپری شده به گلزار خاوران رفتند. رفتند تا خاوران را گُلباران کنند، قاب تصویرعزیزانشان را در خاک خاوران بنشانند، در کنارشان بنشینند و سیر نگاهشان کنند. انگار همین دیروز بود، چهرههایی که میخواهیم با لبخندهایشان در یادها بماند.
بیش از چهل سال است که خاوران آخرین میعادگاه جانهای شیفتهای همچون سعید سلطانپور شاعر و نویسندهی کارگران و دیگر تودههای ستمدیده شده است. خاورانی که سالهاست با تلاش دلاورانه و خستگیناپذیر مادران، پدران، خواهران، همسران و فرزندان خاوران، به نماد جنایات حکومت فاشیستی و استبدادی جمهوری اسلامی در طول حیات خود، و نماد قتل عام زندانیان سیاسی در دههی ۶۰ و به طور اخص تابستان ۶۷ تبدیل شده است.
جمعه ۲ شهریور ۱۴۰۳، اولین جمعهی شهریور، همچون تمامی این سالهای سپری شده جمعی از خانوادهها به خاوران رفتند. اما بسان هفتههای گذشته، شبپرستان درب خاوران را غُل و زنجیر کرده بودند، همانگونه که مردم ایران را به گُمان خود غُل و زنجیر کردهاند. خانواده خاوران عکسها و گلها را پشت درب بسته خاوران گذاشتند. اما شبپرستان حتا همین حد از یادبود سربدارشدگان دهه ۶۰ را برنتابیدند و یکی از شبپرستان، “مؤمنی” آمد تا عکسها را به تاراج ببرد که خانوادهها شوریدند و بانگ برآوردند: “عزیزان ما را کشتید و حال مانع رفتن ما بر سر خاکشان میشوید”. “مؤمنی”، دیگر شب پرستی را صدا زد تا به کمک او بیاید و با هم گلها را نیز جمعآوری کنند. خانوادههای خاوران اما تسلیم نشدند و گلها را بار دیگر جلوی درب بستهی خاوران، درب غُل و زنجیرشدهی خاوران پراکندند. آنگاه با خواندن سرود خاوران و آفتابکاران یاد آن جانهای شیفته خفته در خاک را گرامی داشتند.
حاکمان جدید که نام رژیم خود را جمهوری اسلامی نهادند، از ابتدای رسیدن به قدرت مهمترین رسالت خود را به شکست کشاندن انقلاب و نابودی دستاورهای تودهها در جریان سرنگونی رژیم سلطنتی تعریف کرده بودند. حمله به کردستان قهرمان، حمله به ترکمنصحرای خونین، حمله به خوزستان مبارز، حمله به دانشگاهها سنگر آزادی و مقاومت، حمله به دفاتر و ستادهای نیروهای سیاسی مخالف، حمله و تصرف خانه کارگر، حمله به شوراهای کارگری، برپا کردن چوبههای دار، دادگاه های خلخالی، ترور رهبران خلق ترکمن، و بالاخره آغاز تهاجم سراسری و کشتار و اعدام که از ۳۱ خرداد ۶۰ شروع و در تابستان ۶۷ به نقطه اوج خود رسید.
خمینی که ۲۶ مرداد ۵۸ از “برپاکردن چوبههای دار در میدانهای بزرگ”، “شکستن قلم تمام مطبوعات و ممنوع کردن احزاب” سخن گفته و از علی امام اول شیعیان مثال آورده بود که “در یک روز ۷۰۰ نفر را از دم شمشیر گذراند”، ۹ سال بعد به نام جانشین امامان شیعه و قبای ولیفقیه بر تن، فتوای قتلعام هزاران زندانیان سیاسی را در تابستان ۶۷ صادر کرد، در همان روزها که جنگ هشت ساله با صدها هزار کشته بدون هیچ نتیجهای پایان یافته بود.
با گذشت ۳۶ سال از آن تابستان خونین، هنوز نمیتوان با اطمینان گفت که چه تعداد از زندانیان سیاسی به قتل رسیدند اما براساس نامهایی که تاکنون جمعآوری شدهاند، میتوان گفت حداقل حدود ۵۰۰۰ زندانی سیاسی توسط هیاتهای مرگ منصوب خمینی در سراسر کشور به قتل رسیدند.
بر زندانیان سیاسی در آن دو ماه خونین چه گذشت؟!
در رابطه با قتلعام زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷ پیش از هر چیز باید بر این نکته انگشت گذاشت که تصمیم به قتلعام زندانیان سیاسی از پیش گرفته شده بود. تمام تحرکات زندانبان در زندانها که از بهار ۶۷ سرعت گرفت گواه این واقعیت است. از جابجایی زندانیان گوهردشت و اوین تا فرمهای تفتیش عقاید و نیز حضور افرادی از حاکمیت برای گفتگو با زندانیان برای شناخت دقیقتر از مواضع زندانیان سیاسی که از جمله میتوان به حضور عطاءالله مهاجرانی در زندان اوین اشاره کرد.
پوشیده نیست که جمهوری اسلامی با قطع ملاقات، بردن تلویزیونها از بندها و ندادن روزنامه تلاش داشت تا زندانیان را در بیخبری محض از تحولات سیاسی از جمله پذیرش قطعنامه ۵۹۸ از سوی خمینی، به قتلگاه ببرد.
نوع سؤالات هیات مرگ از زندانیان نیز گواه روشن این واقعیت است که جمهوری اسلامی قصد داشت تمامی زندانیان سیاسی مخالف را بر سر دار کند. به زندانی گفته نمیشد که برای چه در برابر هیات مرگ قرار گرفته و چرا این سوالات از سوی هیات مرگ مطرح میشود. به هیچکس گفته نشد که این هیات مرگ است، حتا به برخی از زندانیان گفته شده بود که این هیات عفو است. در یک مورد در زندان گوهردشت، وقتی که هیات مرگ از زبان یک زندانی فهمید که خبر کشتار زندانیان به بند آنها رسیده، زندانی را تحتفشار قرار دادند تا بفهمند چگونه خبر به زندانیان رسیده است.
هیات مرگ از زندانیان مجاهد بعد از نام و نام فامیل اتهام آنها را میپرسید. اگر زندانی مجاهد بهغیر از “منافق” هر کلمهی دیگری را به عنوان اتهام ذکر میکرد، مثلاٌ میگفت “مجاهد” یا “سازمان” یا “هوادار” کلماتی که عموم زندانیان مجاهد سر موضع از آن استفاده میکردند، دیگر سوالی پرسیده نمیشد و زندانی مجاهد به اعدام محکوم میشد. حتا برخی از زندانیانی که اتهام خود را “منافق” گفتند، در برابر این خواست هیات مرگ قرار گرفتند که باید دو سر موضعی مجاهد را معرفی کنی که در صورت امتناع زندانی از معرفی دو سر موضعی باز حکم او اعدام بود، چرا که از نظر هیات مرگ “توبه” او اثبات نشده بود.
در مورد زندانیان غیرمذهبی از هواداران و اعضای سازمانهای چپ انقلابی تا هواداران و اعضای جریاناتی همچون حزب توده و اکثریت نیز بعد از اینکه نام و نام فامیل پرسیده میشد سوال بعدی مذهب بود. در آن زمان هواداران و اعضای این گروهها نیز عموما در پاسخ به این سوال میگفتند مذهبی ندارند. برخی نیز صریحا میگفتند مارکسیست هستند و برخی دیگر نیز از دادن پاسخ به این سوال بهعنوان تفتیش عقاید خودداری میکردند. برای این گروه از زندانیان نیز هر گونه پاسخی به جز این که مسلمان هستم نتیجهاش حکم اعدام بود. چرا که براساس مبانی اسلام و فتوای خمینی هر کسی که مسلمان بدنیا بیاید و از اسلام خارج شود “مرتد فطری” محسوب شده و باید کشته شود.
تنها کسانی که به اصطلاح در زمان دستگیری و یا هواداری از این گروهها براساس احکام فقهی “صغر سن” (کمتر از ۱۵ سال) داشتند و یا در این سنین پدر خود را از دست داده بودند، “مرتد فطری” محسوب نشده و حکم آنها “مرتد ملی” بود. هیات مرگ البته به این اکتفا نکرده و این افراد نیز باید با ضربات شلاق اسلام را پذیرفته و نماز میخواندند. براساس این حکم اسلامی و فتوای خمینی کسانی که مسلمان بدنیا آمده و بعداٌ از اسلام خارج شده بودند، حتا اگر به هیات مرگ گفته بودند مسلمان هستند، اما بر هیات مرگ روشن بود که زندانی فوق زمانی از اسلام خارج شده بود (مانند برخی از زندانیان سیاسی دوران رژیم سلطنتی که مجاهد بودند ولی بعد در زندان مارکسیست شده بودند)، حکم اعدام او را صادر میکردند که لااقل در یک مورد در زندان گوهردشت اینگونه عمل شد.
حداقل در یک مورد هم در برابر سوال زندانی که از هیات مرگ پرسیده بود “برای چه این سوال را از من میکنید” به او گفته شده بود که “میخواهیم بندها را از هم جدا کنیم بندهای مسلمانان و غیرمسلمانان” که او گفته بود “اگر اینگونه است من را به بند غیرمسلمانان بفرستید” و تنها همین پاسخ کافی بود تا حکم اعدام او را صادر کنند.
زندانیانی که پذیرفته بودند مسلمان هستند اما حاضر به نماز خواندن نشده بودند برای ۵ وعده نماز هر وعده ۱۰ ضربه شلاق میخوردند، یعنی ۵۰ ضربه شلاق در شبانه روز.
بهغیر از زندانهای اوین و گوهردشت در سایر زندانها عموما زندانیان غیرمجاهد به هیات مرگ برده نشدند. اما حداقل در برخی از این زندانها همچون لرستان و گیلان تعدادی از زندانیان چپ اعدام شدند که دلایل آن کاملا روشن نشده است. یکی از دلایلی که تاکنون ذکر شده ارتباط فرعی پروندهی آنها با سازمان مجاهدین بوده و یا در لرستان که باز حداقل دو زندانی سیاسی با اتهام سازمان فدائیان (اقلیت) که حکم ابد داشتند اعدام شدند.
در بندهای زنان نیز تنها زندانیان مجاهد اعدام شدند و زندانیان غیرمذهبی از گروههای مختلف بهدلیل نخواندن نماز باید هر وعده ۵ ضربه شلاق را تحمل میکردند. تنها در فروردین ۶۸ یکی از زنان که از اعضای رهبری سازمان مخفی حزب توده و زیر حکم بود اعدام شد که ربطی به اعدامهای تابستان ۶۷ و فتوای خمینی ندارد.
براساس اخبار منتشره تعدادی از زندانیانی که قبل از تابستان ۶۷ آزاد شده بودند نیز در تابستان ۶۷ اعدام شدند. در دهه ۶۰ زندانی سیاسی بعد از آزادی میبایست تا مدتی ماهانه (و بعضا حتا هفتگی) خود را به یکی از مراکز سرکوب (عمدتا کمیتههای انقلاب اسلامی و یا زندانهای محل زندگی) معرفی میکردند که در تابستان ۶۷ برخی از آنها در زمان معرفی دستگیر و سپس اعدام شدند.
اما چرا رژیم دست به این کشتار زد که منتظری در دیدار با هیات مرگ زندانهای اوین و گوهردشت از آن بهعنوان “بزرگترین جنایت در جمهوری اسلامی” نام برد و خطاب به اعضای هیات گفت: ” شما را در آینده جزء جنایتکاران درتاریخ می نویسند”.
ابتدا باید یادآوری کرد که حکومت اسلامی از ابتدا تا تابستان ۶۷ جنایات بیشماری مرتکب شده بود. شکنجه آنهم در وحشیانهترین اشکال آن در زندانها یک روال عادی بود. چه بسیار زندانیانی که در زیر شکنجه به قتل رسیدند و چه بسیار زندانیانی که هنگام سربدارشدن آثار شکنجه را با خود همراه داشتند.
شکنجه اما تنها به دوران بازجویی محدود نبود، درتمام دوران زندان شکنجه در اشکال گوناگون جسمی و روحی ادامه داشت. ادامه شکنجهها بعد از دوران بازجویی یک هدف مشخص داشت شکستن مقاومت زندانیان. آنچه که پروژهی “توابسازی” رژیم نامیده شده است.
همانطور که گفته شد اصلیترین هدف رژیم به شکست کشاندن انقلاب و نابودی دستاوردهای قیام بود. در راستای این هدف رژیم میبایست جریانات سیاسی مخالف را که بهویژه بعد از قیام ۵۷ تودهای شده بودند همچون سازمان چریکهای فدایی خلق و یا سازمان مجاهدین خلق در هم میکوبید. سازمان چریکهای فدایی خلق بعد از انشعاب خرداد ۱۳۵۹ به دو گروه اقلیت و اکثریت کمیته مرکزی تقسیم شد که جناح اکثریت کمیته مرکزی در کنار حزب توده در خدمت رژیم درآمد و اینگونه موازنه قوای سیاسی را به نفع رژیم تغییر داد. سرعت تحولات نیز بعد از انشعاب تا ۳۰ خرداد ۶۰ (یک سال) آنچنان بود که اقلیت هنوز نتوانسته بود قدرت و نفوذ گذشته سازمان را در میان تودهها بازسازی کند. بنابراین رژیم با استفاده از این فرصت و نیز جنگ ایران و عراق که خمینی آن را “نعمت الهی” نامیده بود، سرکوب سراسری جریانات سیاسی را با هدف به شکست کشاندن کامل انقلاب کلید زد.
بسیاری از هواداران و کادرهای سازمانهای مبارز و مخالف رژیم در این مدت یا کشته شدند، یا دستگیر و یا مجبور به خروج از ایران گردیدند.
همانطور که گفته شد در زندانها نیز هزاران نفر بعد از سی خرداد ۶۰ اعدام شدند. رژیم با اعمال شکنجههای جسمی و روحی وحشیانه و با استفاده از زندانیانی که به همکاری با زندانبان کشیده شده بودند برای گسترش و تشدید شکنجه به درون بندها، سعی کرد از زندانیانی که حکم اعدام نگرفته بودند “تواب” بسازد و اگر هم “تواب” یعنی همکار جمهوری اسلامی نشدند، از نظر روحی نابود کند، یک انسان شکست خورده و منفعل به تمام معنا.
اما آنچه که در زندانها پیش رفت، آن نبود که جمهوری اسلامی انتظار داشت. در این جا فرصتی نیست تا به روال مبارزه و مقاومت زندانیان سیاسی در دههی ۶۰ نگاهی بیاندازیم تنها به این بسنده میکنیم که مقاومت و مبارزه زندانیان مدام در حال اوج گرفتن بود و اشکال مبارزه نیز متناسب با آن رادیکالتر میشدند. اعتصاب غذا یکی از این اشکال است که برای نمونه در سال ۶۶ در زندان اوین زندانیان ملی کش دستهجمعی سه بار دست به اعتصاب غذا زدند.
حال با پایان جنگ، جنگی که هیچ دستآوردی برای جمهوری اسلامی نداشت، شعار “راه قدس از کربلا میگذرد” باد هوا شده بود. صدها هزار کشته و مجروح و ویرانی بخشی از ایران تنها نتیجهی واقعی جنگ هشت ساله بود. جدا از نارضایتی رو به رشد مردم، رژیم با یک معضل بزرگ دیگر روبرو بود: زندانیان سیاسی. در آن شرایط زندانیان سیاسی بهخاطر روحیه تشکلپذیری و تجاربی که در طول سالهای زندان به دست آورده بودند، میتوانستند با توجه به شرایط جامعه تمام دستاوردهای رژیم برای سرکوب و به شکست کشاندن انقلاب را به خطر بیاندازد. از همین رو بود که رژیم با کشتار سراسری زندانیان سیاسی در بی خبری و خفا، خواست این معضل بزرگ را از پیش رو بردارد. نه آزادی زندانیان سیاسی با آن روحیه مبارزاتی و تشکلپذیری، تجربه و آگاهی امکانپذیر بود و نه ادامه رو به رشد مبارزه در زندان میتوانست برای رژیم بعد از پایان جنگ تحمل پذیر باشد. این گونه بود که کشتار سراسری زندانیان سیاسی به تابستان خونین ۶۷ منجر گردید، تابستان خونینی که در سالهای اخیر و با خروش انقلابی تودههای ستمدیده و آگاهی عمومی از آن کشتار وحشیانه، در همه جا از آن بهعنوان یک نمونه از جنایت علیه بشریت یاد میشود و برای همهی ما، همهی مردم ستمدیدهی ایران یک دلیل مهم در ضرورت سرنگونی جمهوری اسلامی. این روزها همه باور دارند و همه باور داریم که آنها هرگز فراموش نشدند.
نظرات شما