“در اين زمين پست بیانتها که مکان زيست انسان است، موقعيت زن فقط به عنوان کالای مصرفی، کنيز عشق بازی و کارخانه توليد مثل شناخته شده است. رابطه يک انسان با انسان ديگر بيان قطعی خود را در رابطه بين زن ومرد آشکار میکند که رابطهای است طبيعی، مستقيم، مشخص و لازم. از نوع اين رابطه میتوان فهميد که مرد بهعنوان نوع بشر چقدر انسان شدهاست.”
اين سخنان مارکس بيان واقعی موقعيت زن در جامعه طبقاتی امروز است. جامعهای که انسان را به فراموشی سپرده و در آن انسانها نه به عنوان اعضای جامعه بشری بلکه به عنوان حاکم و محکوم، برده دار و برده سرمايهدار و کارگر هويت يافتهاند. از زمانی که چنين رابطهای جای رابطه حقيقی انسانها را گرفته است، زنان به عنوان نيمی از جامعه بشری به موقعيتی پست و درجه دوم سوق داده شدهاند. در چنين جامعهای تارهای درهمتنيدهای از مقررات حقوقی، مذهبی، سنتی و اخلاق طبقاتی، بر پايه قيود اقتصادی بر دست و پای زنان پيچيده است. جامعه بورژوايی هرچند که اين جامعه مناسبات انسانها را به پيچيدهترين شکل ممکن در زير آواری از روابط حقوقی کاذب و رياکارانه مستور میسازد و تساوی صوری را با نابرابری اقتصادی و اجتماعی درهم میآميزد، اما حتا در مورد اين تساوی صوری نمیتوان ثابت قدم باشد و يکی از مشمئز کنندهترين تظاهرات اين عدم ثبات، نابرابری زنان و مردان است. مسئله زنان و ستمی که در جامعه بورژوايی بر زنان زحمتکش روا میشود، در وهله نخست ريشه در عوامل مادی دارد و رابطه زن و مرد از آنجا که رابطهای طبيعی، مستقيم، مشخص و لازم است، به عريانترين شکل ممکن، مناسبات انسانها در يک جامعه را بازتاب میدهد. از اينروست که طرز تلقی جامعه، دولت و قوانين نسبت به زن به شاخصی برای ارزيابی يک جامعه تبديل میشود. جامعه خودمان را در نظر بگيريم، در اين باره که زنان در چه شرايطی به سرمیبرند، نيازی به توضيح نيست. اين که جمهوری اسلامی پس از انقلاب ۵۷، چه سياستی در رابطه با زنان، در رابطه با حق حيات، تصميمگيری و زندگی آنان به عنوان انسان در پيش گرفته است، روشن است. اين نيز روشن است که امروز زنان زحمتکش ايران بايد برای به دست آوردن حقوقی مبارزه کنند که دهها سال پيش حتا در جوامع بورژوايی در اثر مبارزه زنان به رسميت شناخته شده است. در اينجا فقط عوامل عينی را که جمهوری اسلامی بر مبنای آن و در تلفيق با تفکر ارتجاعی و ضد بشری مذهبی نسبت به زن توانسته است حتا به لحاظ صوری و حقوقی آشکارا نابرابری زن ومرد را فرموله نموده و به زنان حقنه نمايد، با استفاده از آمار موجود برمیشمريم.
مطابق آمار رسمی موجود، در خلال سالهای ۵۵ تا ۶۵ اشتغال زنان کاهش چشمگيری را نشان میدهد. از جمله طی دوره مورد بحث اشتغال زنان در امور خدماتی ۶/۵۲ درصد در امور دفتری و اداری ۱/۲۶ درصد کاهش نشان میدهد، دراين دوره درصد زنان کارگر (شاعل در شهر و روستا) ۹/۶۳ درصد کاهش يافته است. در دوره فوق اشتغال زنان در صنايع خانگی واشتغال زنان به عنوان کارکن فاميلی بدون مزد کاهش چشمگيری نداشته است. بههر رو آخرين آمار از وضعيت اشتغال زمان چنين است:
طبق آخرين آمار ۹۳ درصد زنان ايران که از ۱۰ ساله به بالا هستند، خانه دارند. منابع آماری به اين زنان لقب «بدون شغل» دادهاند، يعنی نانخور، يعنی سربار. زن «بدون شغل» يا زن خانهدار زنی است که وظايفش در زائيدن و بزرگ کردن فرزندان و فراهم آوردن وسايل راحتی شوهر خلاصه میشود. وی موظف است صبح زود قبل از ساير افراد خانواده از خواب برخيزد، رفت و روب، گردگيری، لباسشويی، ايستادن در صف مواد غذايی، آشپزی و کهنه شويی از اقلام دائمی فعاليت روزانه او هستند که روزانه ۱۴،۱۶ تا۱۸ ساعت وقت او را میگيرند. البته اين فعاليتهای او غيرمولدند و او هر چه قدر جان بکند چيزی توليد نمیکند که دارای ارزش باشد. چنين زنی که تمام اوقات خود را به جانکنی وحشيانه غيرمولد، به انجام وظايف يکنواخت، کسالتآور، بیاثر، خستهکننده و تحميقکننده خانهداری اختصاص داده است، از اجتماع، از مسايل اجتماعی و برخورد با افراد ديگر محروم است. او در دايره تنگ روابط خانوادگی محصور است، از اخبار و مسايل بی اطلاع است، چنين زنی از نظر روحی خسته، از نظر فکری عقب مانده و محدودنگر و از نظر مادی بدون تامين و پشتوانه است ودر وضعيت متزلزلی قراردارد. يک بيماری او کافی است تا کارهای خانه فلج شود، عيش شوهر منقض میشود و شوهر که اساسا از زن درکی جز مامور پخت و پز، بچه داری و رسيدگی به مرد ندارد، پس از مدت کوتاهی به سراغ زن ديگری برود. چنين زنی ناگزير است تابع اوامر شوهرش باشد چرا که در غير اين صورت نه جايی برای رفتن و نه ممر درآمدی برای گذران زندگی دارد. چنين زنی در صورتی که کارد به استخوانش برسد و تصميم بگيرد از شوهرش جدا شود و يا در صورتی که شوهرش فوت کند، آواره و بی سرپناه و بدون تامين است. به اين ترتيب ۹۳ درصد زنان جامعه ما يعنی اکثريت قريب به اتفاق آنان محکومند و بنا به شرايط عينی و اقتصادی محکومند که مطيع اوامر همسرشان باشند، به هر تحقير و توهينی تن دردهند، روز به روز شاهد از دست رفتن توان، انرژی و جوانيشان و زوال شخصيتشان باشند چرا که جز اين راهی ندارند. چرا که در صورت جدايی از همسری که به خشنترين شکل ممکن تحقيرشان میکند، آواره و بی سر پناه در خيابانها رها میشوند و در مواقع بسياری ناگزير به فحشاء کشيده میشوند. در چنين جامعه بی رحمی خودفروشی مجازات زن گرسنه است.
همان آمار رسمی تعداد زنان شاغل را ۹۸۷ هزارنفر نشان میدهد که ۲/۶ درصد زنان بالای ۱۰ سال را تشکيل میدهند. اين زنان که مجموعه زنان شاغل در شهر ورستا و در کارخانهها، ادارات، بخش خدمات و کارکنان فاميلی بدون مزد را تشکيل میدهند، به عنوان زن، در جامعه ايران با معضلات و مشکلات خاص خود دست به گريبانند. اينان زنانیاند که از صبح تا غروب در روستاها به کار کشاورزی، دامداری و قاليبافی مشغولند و يا در شهرها در کارخانه، بيمارستان و غيره کار میکنند. اينان بعد از فراغت از کار بيرون، انبوهی از وظايف خانه بر عهده دارند که خانواده بر دوششان گذارده است. يعنی پس از ۸ يا ۱۰ ساعت کارکه همپای مردان در بيرون از خانه کار میکنند، بايد چندين ساعت به امور خانهداری بپردازند، به نظافت منزل، آشپزی و نگهداری فرزندان برسند و پس از چند ساعتی خواب دوباره راهی کار شوند. چنين زنانی در محيط کار نيز با محدوديتهايی که جامعه بورژوايی بر آنان تحميل میکند روبرو هستند. علیرغم کار مساوی با مردان، دستمزد کمتری دريافت میکنند. از امکاناتی که بايد فراهم باشد تا با خيال آسوده به کار بپردازند، محرومند. سرمايهدار برای صرفهجويی در هزينه توليد حاضر نيست بودجه اندکی را به تاسيس شيرخوارگاه يا مهدکودک اختصاص دهد و زن کارگری که دارای فرزند خردسال است، ناگزير است يا کودکش را در خيابانها رها کند وبه سر کار برود و يا برای مراقبت از فرزندش دست از کار بکشد و در اين صورت فقر و گرسنگی را تحمل نمايد. بر پايه اين عوامل عينی است که حقوق زنان به لحاظ قانونی نيز نفی میشود و زنان بر سر ابتدايیترين مسايل زندگی شخصی و اجتماعیشان نيز تابع مرد میشوند. زنان ايران از شرايطی که به آنان تحميل شده است، خسته، دلزده و منزجرند. آنها میخواهند که توسط جامعه به عنوان نيمی از نژاد بشری به رسميت شناخته شوند نه به عنوان برده، کنيز و انسان درجه دومی که حيات و مماتش در دست ديگری است. آنان میخواهند از رده زنان «بدون شغل» خارج شوند، آنها از «سربار بودن» و از «نانخور» بودن خسته شدهاند، میخواهند در توليد اجتماعی سهم داشته باشند، روی پای خود بايستند وخود در مورد سرنوشت و نحوه زندگيشان تصميم بگيرند. آنان برای مشارکت در امور اجتماعی و تاثيرگذاری بر کليه مناسبات اجتماعی مبارزه میکنند. زنان به نابرابری حقوقی واقتصادی و به پيشداوریهای مذهبی، سنتی و اخلاق بورژوايی در مورد زن قاطعانه، نه میگويند و مصمماند مقام خود را به عنوان يک انسان در جامعه به دست آورند.
نشريه کار شماره ۲۵۶؛ اسفند ماه ۱۳۷۰
نظرات شما