شکل‌بندی(۱) و رهایی احساس‌ها

کارل مارکس

انسان ذات کل(۲) خویش را به شیوه‌ای کلی به‌عنوان انسان کل خاص خود می‌کند. هریک از روابط انسانی او با جهان مادی، یعنی دیدن، شنیدن، بوییدن، چشیدن، لمس کردن، فکر کردن، آگاه شدن، حس کردن، خواستن، عمل کردن، عشق ورزیدن و خلاصه تمام‌اندام‌ها، مانند اندام‌هایی که در شکلشان مستقیماً اجتماعی هستند، در جهت‌گیری عینی‌شان یا جهت‌گیری‌شان به‌عین، تملک آن عین یا جهان انسانی است، جهت‌گیری‌شان به‌عین نمود جهان انسانی است، ثمربخشی و رنج انسانی است، زیرا رنج در فهم انسانی لذت شخصی انسان است.

مالکیت خصوصی آن‌قدر ما را احمق و بی‌انصاف کرده است که شیء فقط زمانی مال ماست که آن را داشته باشیم، یا چون سرمایه در اختیار ما است، یا مستقیماً صاحب آن باشیم، آن را داشته باشیم، آن را بخوریم، بنوشیم، بپوشیم، در آن ساکن باشیم، خلاصه زمانی که از آن استفاده کنیم. اگرچه خود مالکیت خصوصی دوباره تمام این تحقق‌یافته‌های مستقیم تملک را به‌مثابه ابزار حیات تلقی می‌کند، وزندگی‌ای که آن‌ها به‌عنوان ابزار خدمت می‌کنند، زندگی مالکیت خصوصی، یعنی کار و تبدیل آن به سرمایه است.

بنابراین جای تمام این احساس‌های مادی و ذهنی را بیگانگی صرف یعنی حس داشتن گرفته است. انسان باید به این فقر مطلق کاهش داده می‌شد تا بتواند ثروت درونی‌اش را به جهان بیرون تسلیم کند…

 ازاین‌رو فراتر رفتن از مالکیت خصوصی، رهایی کامل تمام احساس‌ها و ویژگی‌های انسان است، این دقیقاً رهایی است به این دلیل که احساس‌ها و ویژگی‌ها به لحاظ ذهنی و عینی – انسانی می‌شوند. چشم به چشم انسانی تبدیل می‌شود، همان‌طور که عین آن به‌عین اجتماعی و انسان تبدیل می‌شود – عینی که از انسان برای انسان پدید می‌آید. بنابراین حواس مستقیماً  در عملشان تئوریسین می‌شوند. حواس خودشان با شیء به خاطر شیء رابطه می‌گیرند، اما شیء خودش رابطۀ عینی – انسانی با خود و انسان است، و برعکس درنتیجه، نیاز و لذت‌جویی ماهیت خودخواهانه‌شان را ازدست‌داده‌اند و طبیعت با تبدیل مصرف به مصرف انسانی بهره‌مندی صرف‌اش را ازدست‌داده است.

به همان طریق، حواس و لذت‌جویی‌های انسان‌های دیگر مایملک خودم می‌شود. بنابراین، افزون بر اندام‌های مستقیم، اندام‌های اجتماعی به شکل جامعه رشد می‌کنند، به این طریق، برای مثال، فعالیتی که در رابطۀ مستقیم با دیگران است به اندامی برای بیان زندگی خودم و شیوۀ تملک زندگی انسانی تبدیل می‌گردد.

آشکار است که چشم انسانی به روشی متفاوت از چشم غیرانسانی و معیوب(۳) لذت می‌برد، گوش انسانی نیز متفاوت از گوش غیرانسانی و معیوب خوشنود می‌گردد، و غیره.

خلاصه مطلب این است که انسان در عین‌اش از دست نمی‌رود مگر آن‌که این عین برای او به‌عین انسانی یا انسان عینی تبدیل گردد، این کار زمانی ممکن است که عین برای او عین اجتماعی و او خود نیز برای خودش موجود اجتماعی گردد، همان‌گونه که جامعه در این عین برای او هستی می‌یابد.

بنابراین ازیک‌طرف، این امر تنها زمانی انجام می‌گیرد که جهان عینی در همه‌جا برای انسان در جامعه به جهان نیروهای ذاتی انسان، یعنی واقعیت انسانی تبدیل گردد، و به این دلیل واقعیت نیروهای ذاتی‌اش یعنی همه عین‌ها برای او به عینیت یافتگی خودش تبدیل‌شده، عین‌هایی می‌شوند که فردیت او را تأیید می‌کنند، می‌پذیرند و عین‌های از آن او می‌شوند وابسته به ماهیت عین‌ها و نیروهای ذاتی‌ای هستند که منطبق با آن است، زیرا دقیقاً تعین این رابطه است که شیوۀ ویژه و واقعی تأیید را شکل می‌دهد. عینی که به چشم می‌رسد، متفاوت از آنی است که به گوش می‌رسد، و عین چشم متفاوت از عین گوش است. ویژگی هر یک از نیروی ذاتی دقیقاً ذات خاص آن است، بنابراین همچنان شیوۀ خاص عینیت یافتگی آن و هستی زنده و عینیت بالفعل آن است. زیرا، انسان در جهان عینی نه‌فقط با عمل تفکر بلکه با همۀ حواس‌اش اثبات می‌شود.

از سوی دیگر، از جنبۀ ذهنی به موضوع نگاه می‌کنیم. همان‌گونه که موسیقی به‌تنهایی در انسان حس موسیقی را بیدار می‌کند، به همان‌گونه نیز زیباترین موسیقی هیچ احساسی را در گوش غیر موسیقایی ایجاد نمی‌کند و هیچ عینی بر آن نیست، زیرا عین من فقط می‌تواند تأیید یکی از نیروهای ذاتی من بوده باشد که به‌خودی‌خود به‌عنوان ظرفیت ذهنی وجود دارد، زیرا مفهوم عین برای من تا جایی مفهوم می‌یابد که دامنه احساس من گسترش می‌یابد (یعنی حسی منطبق با آن عین برای حسی داشته باشد). برای همین حس آدم اجتماعی با آدم غیراجتماعی دیگر گون است. تنها از طریق غنای آشکار و عینی ذاتی انسان، غنای حساسیت ذهنی انسان (گوش موسیقایی، چشم زیبایی، خلاصه حواسی که می‌توانند از لذت‌های انسانی بهره‌ گیرند و خودشان را به‌عنوان نیروهای ذاتی انسان اثبات کنند) یا پرورده می‌شوند یا هستی می‌یابند. زیرا نه‌تنها حس پنج‌گانه بلکه همچنین به‌اصطلاح حواس ذهنی – حواس عملی (اراده، عشق، غیره) و در یک‌کلام، حس انسانی – انسانگی حواس (۴)- به خاطر عین خود و به خاطر ماهیت انسانی هستی می‌یابند. شکل‌گیری حس پنج‌گانه انسان، کار تاریخ سراسر جهان تا همین اواخر بوده است.

۱ Formation

۲Total essence

۳Crude

۴Humannes of senses

شکل‌بندی و رهایی احساس‌ها، کارل مارکس ص ۱۱- ۱۴

دربارۀ ادبیات و هنر، ترجمه اصغر مهدی زادگان، موسسه انتشارات نگاه، تهران ۱۳۸۳

POST A COMMENT.