اخیرا وزارت اطلاعات رژیم جمهوری اسلامی جلد دوم کتاب “چریکهای فدائی خلق“ را انتشار داده است. نشریه کار در مورد این کتاب مصاحبه ای با رفیق توکل انجام داده است که قسمت آخر آن از نظر شما می گذرد.
نشریه کار– در این کتاب،بر سر اختلافات اقلیت با اکثریت، ادعا شده است که “انشعاب در بستر اختلافات دیرپای درون سازمان شکل گرفت. در میان علل انشعاب، بیتردید نقش محوری مبارزه مسلحانه مهمترین آنها به حساب میآید.”
با وجود این که مسایل مربوط به اختلاف اقلیت و اکثریت، لااقل پس از انشعاب به خوبی توضیح داده شده و اسناد آن هم انتشار علنی پیدا کرده است، چون این کتاب در تیراژ وسیعی پخش شده و خیلیها ممکن است از این مسایل اطلاعی نداشته باشند، برای افشای این تحریفات مختصر هم که شده، توضیح دهید که اختلافات چه بود و از چه زمانی آغاز شد؟
رفیق توکل- اگر قرار باشد به تحریفات و جعلیات وزارت اطلاعات، در هر موردی پرداخته شود، واقعاً باید یک کتاب نوشت. قبلاً اشاره کردم که این کتاب تا جایی که به قبل از انشعاب و پس از آن در مورد جناح انقلابی سازمان “اقلیت” ارتباط پیدا میکند، تماماً جعل، تحریف و دروغپردازیست.
اما در مورد اختلافات، در سؤالات پیشین اشاره کردم که اختلاف از همان فردای قیام آشکار شد و این اختلاف نه بر سر ادامهی مشی چریکی و “نقش محوری مبارزه مسلحانه”، بلکه در رابطه با ماهیت قدرت حاکم جدید و نحوه برخورد با آن بود. سرنگونی رژیم شاه، وضعیت سیاسی جدیدی را پدید آورده بود و اصلاً نمیتوانست در شرایطی که تودههای وسیع کارگر و زحمتکش به سوی سازمان روی آورده بودند و عمده وظیفه ما سازماندهی تودهها بود، یک چنین بحثی مطرح باشد.
مدت کوتاهی پی از قیام، عملاً، دو ارگان رهبری موازی در سازمان شکل گرفته بود. یکی کمیته مرکزی که اکثریت آن، گرایش راست، رفرمیست و سازشکار بود و دیگری تحریریه نشریه کار که رهبری سیاسی سازمان را داشت و یک خط سیاسی انقلابی رادیکال را تبلیغ و ترویج میکرد. کمیته مرکزی هم هنوز قدرت آن را نداشت که این دو گانگی را به نفع خودش از بین ببرد، چون در آن مقطع، اکثریت اعضای سازمان، مواضع تحریریه و نشریه کار را تأیید میکردند. برخلاف ادعاهای بعدی کمیته مرکزی که حالا وزارت اطلاعات آنها را تکرار کرده است، اگر به شمارههای نشریه کار در تمام مدتی که جریان مارکسیست و رادیکال سازمان مسئولیت انتشار آن را بر عهده داشت رجوع شود، چیزی در مورد دفاع از مشی چریکی، محوری یا عمده بودن مبارزه مسلحانه نخواهید یافت. بالعکس تمرکز نشریه روی سازماندهی تودهای و افشای ماهیت بورژوایی و ضد انقلابی حاکمیت بود.
اختلافی هم که بر سر جزوه “پاسخ به مصاحبه با رفیق اشرف دهقانی” پیش آمد، مقدم بر هر چیز از زاویه نقض سانترالیسم دمکراتیک بود. کمیته مرکزی مجاز نبود به نام سازمان بر سر مسئلهای موضعگیری کند که در درون سازمان پیرامون آن بحث و تصمیمگیری نشده بود. در حالی که این نوشته خط بطلانی بر تمام مبارزات گذشته سازمان میکشید، کمی آن را تعدیل کردند و انتشار دادند و این هم تبدیل شد به یکی دیگر از اختلافات.
تحریریه نشریه کار، ارزیابی درستی از اوضاع سیاسی جامعه و روند تحولات پس از قیام داشت. هیئت حاکمه پس از بازسازی نیروهای مسلح و سر و سامان دادن به اوضاع داخلی خود، از اوایل تابستان سال ۵۸ آماده تعرض به دستاوردهای انقلابی مردم بود. در همین حال رویگردانی تودههای زحمتکش از جمهوری اسلامی سرعت گرفته بود و اعتصابات و اعتراضات کارگری مدام اعتلا می یافت. این شرایط، نیازمند یک خط سیاسی شفاف برای سازماندهی گسترده تودهها، مقاومت و مقابله با رژیم و جلوگیری از تثبیت آن بود. ما میدانستیم که اگر این رژیم خود را تثبیت کند، روزگار مردم ایران را سیاه خواهد کرد. اما اقدامی جدی از سوی گرایش راست در مرکزیت صورت نمیگرفت. در تیر ماه سال ۵۸، تحریریه نامهای به کمیته مرکزی نوشت و در آن هشدار داد که اگر اقدامات عاجلی برای سازماندهی و مقابله انجام نگیرد، به منزله هموار کردن راه برای تثبیت حاکمیت و استیلای ضد انقلاب خواهد بود.
اما جریان راست که موقعیت خود را تحکیم کرده بود، نه برای مقابله بلکه برای عقبنشینی و گام نهادن در مسیر سازش طبقاتی پیش میرفت. این عقبنشینی به وضوح در ۲۲ مرداد که رژیم چماقداران حزباللهی را برای حمله به ستاد سازمان در تهران بسیج کرده بود، خود را نشان داد. این یک نقطهی حساس بود که عقبنشینی در برابر رژیم نه فقط به معنای برچیده شدن امکانات علنی سازمان محسوب میشد، بلکه مقدمهای برای عقبنشینیهای بعدی بود. در حالی که صدها تن از نیروهای سازمان در مقابل ستاد، آماده مقاومت بودند و میشد هزاران تن دیگر را برای این دفاع و به عقب راندن حزباللهیها فرا خواند، مرکزیت جبون و بزدل، صاف و ساده، ستاد را به آنها واگذار کرد. در ملاقاتی که همان روز چند نفری از مرکزیت با صادق طباطبایی داشتند، فکر میکنم آن وقت معاون نخستوزیر بود، و من هم با آنها رفته بودم، برخوردشان بر سر این مسئله از موضعی بسیار ضعیف و پایین بود. او توجیهگری میکرد و ظاهراً میخواست وانمود کند که دولت موافق نیست و آنها هم از دولت میخواستند که مانع از حمله حزباللهیها به ستاد شود. یک جمله هم من در آنجا گفتم که به هر حال در نظر داشته باشید که اگر آنها به دفتر سازمان حمله کنند، هر اتفاقی که بیفتد، مسئولیتاش با ما نیست. این هم تهدیدی توخالی از کار درآمد. چون مدت کوتاهی پس از بازگشت خبردار شدیم که مرکزیت تصمیم به تخلیه ستاد و واگذاری آن گرفته است. این یک عقبنشینی مفتضحانه بود. ما میتوانستیم محکم در برابر این تلاش رژیم بایستیم و این تلاش را با شکست روبرو سازیم. توجیه مرکزیت برای عقبنشینی، اجتناب از درگیری مسلحانه بود. در واقعیت اما جمهوری اسلامی هنوز در موقعیتی نبود که بخواهد بر سر این مسئله، کار را به درگیری مسلحانه با سازمان بکشد. اما به فرض، اگر این درگیری هم پیش میآمد، ما با مقاومت، یک سنگر را از دست میدادیم و نه با فرار. ادعای مرکزیت جز یک توجیهگری چیز دیگری نبود. این یک سیاست عقبنشینی در تمام جبههها بود. چون پس از آن نوبت به کردستان رسید. در اینجا دیگر توده مردم یکپارچه در برابر رژیم قرار داشتند و بهانهای برای عقبنشینی وجود نداشت. جریان راست، اکنون دیگر میبایستی بی پرده ماهیت تمام خط مشی و سیاست خود را برملا کند. ترک صحنهی مبارزه در کردستان، سیاست مرکزیت بود. اما برای این که مخالفت جناح مارکسیست و رادیکال سازمان را خنثا کنند و به آن شکل یک تصمیم سازمانی بدهند، پلنومی را که اکثریت آن از میان عناصر راست طرفدار مرکزیت دستچین شده بود، برپا کردند. در حالی که رفیق هادی (احمد غلامیان لنگرودی) و من، به عنوان مشاورین مرکزیت در تمام جلسات وسیع مرکزیت حضور داشتیم، اکنون دیگر ما دو نفر را هم به پلنوم دعوت نکردند. پس از اعتراضاتی که صورت گرفت، بالاخره پذیرفتند که من هم در این پلنوم شرکت کنم، منتها بدون حق رأی. در برابر جناح انقلابی و رادیکال که از ادامهی حضور و مبارزه سازمان در کردستان دفاع میکرد، جناح راست برای این که شکلی به اصطلاح آبرومندانه به فرار بدهد، مبارزهی بدون نام سازمان را در کردستان طرح و تصویب کرد و چون این صرفاً یک پوشش برای فرار بود، عملاً به ترک مبارزه در کردستان انجامید.
موضوع دیگر مورد اختلاف، بحث بر سر بحران در سازمان و اختلاف پیرامون ماهیت این بحران و شیوه راه حل آن بود. اکثریت رفرمیست که خواهان پاک کردن خود از هر گونه مبارزه انقلابی و رادیکال برای پناه بردن به آغوش رژیم ارتجاعی جمهوری اسلامی و لجنزار حزب توده بود، ریشه بحران را در تضاد میان بینش گذشته و نوین ارزیابی میکرد و بر این عقیده بود که سازمان چریکهای فدایی خلق ایران در گذشته یک سازمان خرده بورژوایی بوده است و مبارزهاش نه فقط در خدمت جنبش نبوده بلکه به آن ضربه زده است و در یک کلام خط بطلانی بر تمام مبارزات گذشته کشید. منظورش از بینش نوین نیز همان خط رفرمیستی و سازشکارانه مرکزیت بود که به عنوان خط پرولتری جا زده میشد. راه حلاش هم برای غلبه بر بحران، از این قرار بود که اعضای سازمان ابتدا در اطاقهای در بسته، به بازشناسی اصول و انحرافات گذشته بپردازند و با سیستم ایدئولوژیک گذشته بر محور تحکیم اصول، مبارزه ایدئولوژیک و برخورد شود.
نگرش جناح مارکسیست سازمان به کلی متمایز از جناح اپورتونیست و رفرمیست بود. مبارزه ایدئولوژیک جدا از مبارزه طبقاتی حرفی بی پایه بود. تحریریه نشریه کار، پیش از برگزاری پلنوم در یک نوشته مفصل، نظر خود را به تشکیلات ارائه داد. از دیدگاه ما ریشه بحران، در اختلافات عمیق ایدئولوژیک – سیاسی، غیبت سیاست مشخص پرولتاریایی، و فقدان برنامه و تاکتیکهای روشن و منسجم در سازمان بود. راه حل بحران نیز نه در مبارزه ایدئولوژیک تجریدی بر سر اصول، آن هم در شرایطی که جامعه در بحران قرار داشت، بلکه بر سر سیاستها و تاکتیکهای مشخص در قبال وضعیت موجود و تدوین برنامه بود. برخورد با گذشته سازمان نیز از این کانال صورت میگرفت. چرا که وقتی ما تحلیل طبقاتیمان را ارائه میدادیم، وقتی که وظایف و تاکتیکهایمان را در قبال طبقه حاکم و قدرت سیاسی آن مشخص میکردیم، وقتی که تاکتیکها و شکلهای سازمانی و بسیج تودهها را تعیین میکردیم. وقتی که برنامه و اهداف فوری و دراز مدتمان را تدوین میکردیم، نه فقط گامی اساسی در جهت حل بحران و بازگرداندن وحدت به صفوف سازمان برداشته بودیم، بلکه نشان داده میشد که در قبال مبارزات، مواضع و تاکتیکهای گذشته سازمان چه نظر و نقدی داریم.
در این پلنوم، مواضع جناح انقلابی و مارکسیست سازمان در اقلیت قرار گرفت و مواضع جناح راست و رفرمیست، در اکثریت قرار گرفت.
با این پلنوم، کمیته مرکزی به هدفی که از برپایی آن داشت و اساساً علیه جریان انقلابی سازمان بود، دست یافته بود. تجدید سازماندهی ارگانهای تشکیلات آغاز شد و تعدادی از رفقای ما از مسئولیتهای خود برکنار شدند. تحریریه نشریه کار نیز با ترکیب جدیدی آغاز به کار نمود. جهتگیری مشخص به سوی حزب توده و طرفداری از حاکمیت به وظیفه فوری کمیته مرکزی تبدیل گردید. در چنین شرایطی، دیگر بودن یا نبودن ما در مرکزیت تأثیری نداشت. در اعتراض به تمام اقدامات کمیته مرکزی، رفیق حیدر (دبیری فرد) که عضور کمیته مرکزی بود و رفیق هادی و من که مشاور مرکزیت بودیم، از عضویت در این ارگان استعفا دادیم. در عین حال از آنجایی که قرار بود هر یک از دو جناح اقلیت و اکثریت بر طبق تصمیم پلنوم نظرات خود را ارائه دهند و ما فرصت محدودی در اختیار داشتیم، حیدر و من از تحریریه نیز کنار کشیدیم. اختلافات مدام افزایش مییافت. “اکثریت” مراحل نهائی ارتداد را طی میکرد. رژیم ضد انقلابی و ارتجاعی حاکم تبدیل شد به حاکمیت انقلابی و مترقی خرده بورژوایی؛ ارتجاع مذهبی موسوم به خط امام، تبدیل شد به متحد سازمان؛ سپاه پاسداران ارتجاع اسلامی، تبدیل شد به بازوی مسلح انقلاب؛ خمینی مرتجع هم رهبر مبارزات انقلابی و ضد امپریالیستی تودههای زحمتکش مردم. در حالی که جمهوری اسلامی برای فریب مردم و بنا به اعترافات بعدی دانشجویان طرفدار خمینی به منظور مقابله با جریانات کمونیست و چپ، اشغال سفارت آمریکا را سازماندهی نمود، این اقدام فریبکارانهی رژیم هم به عنوان بزرگترین اقدام مترقی و ضد امپریالیستی معرفی گردید. بی سر و صدا از ترکمن صحرا فرار کردند و سلاحهایشان را به رژیم تحویل دادند. مقاومت قهرمانانه دانشجویان در برابر یورش وحشیانهی رژیم را به دانشگاهها محکوم کردند و به دانشجویان پیشگام دستور دادند به مقاومت خود پایان دهند. خط سیاسی حزب توده، بی کم و کاست به خط سیاسی حاکم بر سازمان تبدیل گردید. از این پس، کمیته مرکزی صرفاً در نقش پادوی گوش به فرمان حزب توده عمل میکرد. سازمانی که زمانی دشمن آشتیناپذیر حزب توده و مواضع ایدئولوژیک – سیاسی آن بود، اکنون به بازیچهای در دست این حزب رسوا تبدیل شده بود. با این اوصاف، دیگر نشست و برخاست با سران مرتجع حزب توده هم کاری قبیح و شرمآور نبود، بلکه به امری عادی و متداول میان کمیته مرکزی سازمان و حزب توده تبدیل گردید. با این همه تا وقتی که ما هنوز در یک تشکیلات بودیم، تلاش میکردند که این رابطه را مخفی نگه دارند. چرا که جریان فداییان اقلیت به شدت علیه حزب توده، مواضع و نقش ضد انقلابی و خائنانه آن در جنبش موضع داشت. در همین جا به یکی دیگر از ادعاهای پوشالی وزارت اطلاعات در این کتاب اشاره کنم که از قول یک تودهای ادعا میکند که گویا رهبری اقلیت، پس از انشعاب تقاضای ملاقات با کیانوری را داشته است. این ادعای جعلی وزارت اطلاعات هم دیگر به تمام معنا مضحک است. رهبری اقلیت و تقاضای ملاقات با کیانوری! وزارت اطلاعات، لااقل میبایستی چیزی را میگفت که کسی آن را باور کند. اقلیت، حزب توده را یک جریان ضد انقلابی رسوا میدانست و یکی از دشمنان تودههای کارگر و زحمتکش مردم و انقلاب. چگونه میتوانست خواستار ملاقات با این عنصر مرتجع و ضد انقلابی باشد! نفرت از حزب توده در درون “اقلیت” به درجهای بوده و هست که حتا اگر یک نفر پیدا میشد که چنین تمایلاتی میداشت، مشکل میتوانست حتا یک روز در درون این سازمان باقی بماند. ادعای وزارت اطلاعات یک جعل رسوای دیگر است. به ادامه سؤال بازگردم.
تا اواخر سال ۵۸، مواضع راست و ضد انقلابی اکثریت تا جایی پیشرفت کرده بود که ما میبایستی تکلیف را با آنها یکسره کنیم. اکنون ما دو مجموعه از مواضع جناح اقلیت را آماده کرده بودیم. یک نوشته مفصل در مورد تحلیل ازماهیت ضد انقلابی و ارتجاعی جمهوری اسلامی و بحران اقتصادی و سیاسی و چشمانداز آن. نوشته دیگر تحت عنوان “دیکتاتوری و تبلیغ مسلحانه” که تحلیل و نقد همهجانبهای بود از مواضع و مبارزات گذشته سازمان. در این نوشته نشان دادیم که برخلاف یاوهسراییهای جریان راست و مرکزیت موسوم به اکثریت، سازمان ما از همان آغاز شکلگیریاش، رادیکالترین جریان کمونیست در ایران بوده است. قهرمانانه در شرایط دیکتاتوری مخوف رژیم شاه به مبارزه ادامه داده است. پذیرفتیم که آنچه در مبارزات گذشته سازمان مثبت بوده است، باید بر آنها ارج نهاد و انحرافات را بیرحمانه نقد کرد. گفتیم که این سازمان به رغم تمام این مبارزات قهرمانانه، در تئوری و عمل دچار پارهای اشتباهات و انحرافات بوده است. برخی از آنها در جریان پیشرفت مبارزه اصلاح شده است، اما برخی دیگر که به حیات خود ادامه دادند، به صورت موانعی بر سر راه تکامل و پیشرفت بیشتر سازمان عمل کردند. در این نوشته برخی از مواضع رفقا احمدزاده و بیژن جزنی که هر یک در مقطعی بر سازمان حاکم بودند، از جمله نه فقط عمده یا محوری بودن تاکتیک مسلحانه در دوره پس از سال ۵۳، به عنوان موانع و انحرافات به نقد کشیده شد، بلکه برخی دیگر از نظرات و مواضع در مورد روند تودهای شدن مبارزه در کوه و روستا، پای سیاسی و نظامی جنبش و غیره مردود اعلام شدند. در این نقد، کم بها دادن به فعالیت سیاسی و کار تودهای در میان طبقه کارگر مورد انتقاد جدی قرار گرفت، در همان حال بر جهتگیری سازمان به سوی فعالیت در کارخانهها به ویژه از سال ۵۴ به عنوان نقطه مثبت تأکید گردید. در یک کلام در حالی که برخورد جریان راست با گذشته سازمان، نفی نهیلیستی آن بود، برخورد ما نفی دیالکتیکی و حفظ جنبههای مثبت بود. حالا کسی که این نوشته را امروز بخواند، به وضوح میبیند که برخلاف ادعای جناح راست در آن ایام و ادعاهای کتاب چریکهای فدائی خلق، در اختلافات میان اکثریت و اقلیت “نقش محوری مبارزه مسلحانه”، نه فقط مهمترین نبوده، بلکه اصلاً نقشی نداشته است. این نوشته نیز مورد تأیید تمام رفقا از جمله رفیق هادی و اسکندر (سیامک اسدیان) قرار داشت که وزارت اطلاعات علیه آنها یاوهسرایی کرده است.
در حالی که نظر ما در مورد پیشبرد مبارزه ایدئولوژیک همانگونه که گفتم، چیز دیگری بود، با این وجود خود را موظف به اجرای مصوبه پلنوم دانستیم، اما جریان اکثریت همین مصوبه را نیز اجرا نکرد و پس از گذشت مدتی که قرار بود نظراتشان را تدوین کنند، بازی درآوردند و اعلام نمودند، مصوبه پلنوم اشتباه بوده است و اکثریت در همان پلنوم، تسلط بینش نوین را آشکار و مسجل ساخت و عملاً بحران را حل کرد و راه را برای هدایت سازمان توسط اکثریت باز کرد. اینجا دیگر شارلاتانیسم سیاسی، جای مبارزه ایدئولوژیک – سیاسی را گرفته بود. حالا زیر مصوبهای میزدند که خودشان آن را علیه اقلیت تصویب کرده بودند. ما هم بحث و نوشته های دیگرمان را در مورد حزب و تاکتیکها نیمه کاره متوقف ساختیم تا از موضع قدرت با آنها برخورد کنیم. از آنها خواستیم که به مصوبه پلنوم پایبند بمانند. موانع بوروکراتیک را از سر راه مبارزه ایدئولوژیک بردارند. مواضع اقلیت را در درون تشکیلات پخش کنند و مبارزه ایدئولوژیک علنی را بپذیرند. اما از آنجایی که از پاسخ صریح طفره میرفتند، یک نامه به مرکزیت نوشتیم که در آن به رئوس اختلافاتمان اشاره کردیم و یک اولتیماتوم پانزده روزه به آنها دادیم که مبارزه ایدئولوژیک را علنی کنند. خواستیم که موضوع ماهیت حاکمیت به عنوان مسئله محوری مورد اختلاف در کوتاهترین زمان ممکن مورد بحث و نتیجهگیری قرار گیرد. رفقای اقلیت باید در تمام ارگانهای اجرایی و تصمیمگیری حضور داشته باشند و رفقایی که مسئولیت آنها سلب شده به مسئولیتهای خود بازگردند و از هم اکنون تاریخ قطعی برگزاری کنگره مشخص گردد. تهدید کردیم که اگر مرکزیت باز هم بخواهد مانعتراشی کند، خودمان مبارزه ایدئولوژیک را علنی خواهیم کرد. وقتی که دیدند مسئله جدیست، مبارزه ایدئولوژیک علنی را در نبرد خلق مطرح کردند. اما چون توزیع نبرد خلق محدود بود و ما میخواستیم نظرمان در مورد ماهیت جمهوری اسلامی و طبقه حاکم در سطح وسیعی پخش شود، پیشنهاد آنها را رد کردیم و گفتیم این مبارزه ایدئولوژیک باید در نشریه کار علنی شود. پس از چند روز تعلل ظاهراً پذیرفتند که ما مواضعمان را در کار علنی کنیم. ما هم مقالهای را برای درج در نشریه فرستادیم، اما قبل از آن که انتشار یابد، متوجه شدیم که بدون بحث و تصمیمگیری کنگره، نوشته آنها به نام سازمان و نه اکثریت در برابر نوشته اقلیت تیتر خورده است. دیگر کمترین اعتمادی به آنها نداشتیم که حتا همین خواست ما یعنی مبارزه ایدئولوژیک علنی را بپذیرند و تا کنگره ادامه دهند. در این جا بود که تصمیم گرفتیم نشریه کار ویژه مبارزه ایدئولوژیک را انتشار دهیم. اما در چند شماره اول، نه موضعگیری سیاسی و تشکیلاتی جداگانهای داشتیم و نه بحثی پیرامون انشعاب و جدایی. این اکثریت بود که بیانیهای انتشار داد و اعلام انشعاب نمود. انشعاب در هر حال به خاطر مواضع راست اکثریت اجتنابناپذیر بود، اما ما میخواستیم، قبل از آن که انشعاب رخ دهد، هر چه وسیعتر مواضع ما پخش شده باشد و نیروهای تشکیلات و هواداران سازمان با آگاهی از اختلافات تصمیم بگیرند. جریان رفرمیست و فرصتطلب اکثریت، ادامهی این مبارزه ایدئولوژیک را به نفع خود نمیدید و تلاش کرد با مانعتراشیهای مختلف زودتر قضیه را خاتمه دهد. انشعاب رخ داد.
نشریه کار نویسنده مدعی است که چپ به طور کلی و سازمان بالاخص در سالهای ۵۹ تا ۶۰ دیگر پایگاهی در میان مردم نداشتند و بعد هم همه نابود شدند و دیگر اثری از آنها نبود. موقعیت سیاسی سازمان و پایگاه آن در میان کارگران و زحمتکشان، پس از انشعاب چگونه بود
رفیق توکل- این که چرخش اکثریتی از نیروهای سازمان ما به جانب ارتجاع و پذیرش مشی رفرمیستی و ضد انقلابی حزب توده، ضربه سنگینی به نقش و موقعیت چپ در جامعه ایران بود، یک واقعیت است. اما حرف بی ربطیست که ادعا شود چپ در کل و سازمانهای کمونیست، دیگر پایگاهی در میان تودههای کارگر و زحمتکش مردم نداشتند. در آن مقطع علاوه بر سازمان ما که باز هم پس از انشعاب بزرگترین و تودهایترین سازمان کمونیست ایران بود، سازمانهای دیگری نظیر پیکار، کومهله، راه کارگر، رزمندگان، چریکهای فدایی خلق، ارتش رهاییبخش منشعب از چریکها، اتحادیه کمونیستها و غیره نیز بودند که هر یک به درجات مختلف در میان توده مردم نفوذ داشتند. من اگر بخواهم تصویری از جایگاه سیاسی سازمان و پایگاه تودهای آن ارائه دهم، کافیست که به چند فاکت اشاره کنم تا وسعت این نفوذ و پایگاه مشخص گردد.
وقتی که در خرداد ماه سال ۵۹ انشعاب به وقوع پیوست و ما به عنوان فداییان اقلیت فعالیت مستقل خود را آغاز کردیم، بلافاصله با یک معضل جدی روبرو شدیم. معضل از این واقعیت ناشی میشد که اکثریت بزرگی از اعضا و کادرهای سازمان از نظر سیاسی فاسد شده و طرفدار کمیته مرکزی و مشی رفرمیستی شده بودند. تنها تعداد کمی از اعضا که از دهها نفر تجاوز نمیکرد، کادرهای اقلیت را تشکیل میدادند. اما در همین شرایط با موج وسیعی از کارگران و زحمتکشان و روشنفکران انقلابی روبرو شده بودیم که میخواستند به سازمان بپیوندند. هنوز چند ماهی از انشعاب نگذشته بود که حوزههای کارگری سازمان در مهمترین کارخانهها و مؤسسات، نفت، صنایع دفاع، ذوب آهن، جنرال موتورز، ماشین سازی اراک، ماشین سازی تبریز، ارج، جنرال استیل، راهآهن، شرکت واحد اتوبوسرانی، تلفن و مخابرات، توانیر، نیروگاه اهواز، ایران کاوه، دخانیات، بافکار، تولیدارو، کفش ملی، شوکو مارس، و دهها کارخانه و مؤسسه کوچک و بزرگ دیگر در مناطق و شهرهای مختلف شکل گرفته بودند و مرتب اخبار و گزارشات آنها در نشریه کار چاپ میشد. سازماندهی کارگران در بنادر تا اواخر سال ۵۹ به مرحلهای پیش رفته بود که نمایندگان کارگران بنادر جنوب و شمال متشکل در حوزههای سازمان، در حال گفتگو برای ایجاد اتحادیه سراسری کارگران بنادر بودند.
تقریباً در تمام شهرهای ایران دقیقاً مثل ماههای نخستین پس از قیام که هواداران خودجوش تشکیلات سازمان را ایجاد میکردند، نیروهای جانبدار اقلیت تشکیلات ایجاد میکردند و پی در پی خواستار برقراری ارتباط مستقیم با سازمان بودند، در حالی که ما واقعاً از نظر کادر و اختصاص نیرو با مشکلات جدی روبرو بودیم. برای پی بردن به این معضل، به نمونهای اشاره میکنم. یک رفیق ما، قاسم سیدباقری، مسئولیت منطقه بسیار وسیعی را که از قزوین شروع میشد و تا گیلان و مازندران و خراسان بسط مییافت، به تنهایی بر عهده گرفته بود. برای این که به تمام شهرهایی که در آنها تشکیلات سازمان و هواداران ایجاد شده بود، سرکشی کند، اول هر ماه راه میافتاد و تا آخر ماه برمیگشت که گزارشات خود را به کمیته شهرستانها ارائه دهد. در تهران صدها نفر به بخش شرق، غرب و جنوب کمیته محلات پیوسته بودند و ما مانده بودیم که با این تشکیلات عریض و طویل که مدام نیروهای دیگری خواهان پیوستن به آن بودند چه کنیم؟ سرانجام کمیته مرکزی سازمان تصمیم گرفت، مسئولیت این بخش را بر عهده رفیق منصور اسکندری قرار دهد که از توانایی تئوریک، سیاسی و تشکیلاتی منحصر به فردی در سازمان برخوردار بود. بحث به درازا خواهد کشید اگر بخواهم در مورد گستره نفوذ و پایگاه سازمان در شهرستانها، یا بخشهای مختلف دانشآموزی، دانشجویی، معلمان، دمکراتیک، زنان، تبلیغ، هنری، نظامی و غیره حرف بزنم.
با اتکا به همین نفوذ و پایگاه تودهای بود که سازمان تصمیم گرفت، مراسم بزرگداشت ۱۹ بهمن را در ۱۷ بهمن ۱۳۵۹ در میدان آزادی تهران برگزار کند. وسعت تودهای کمیته محلات و قدرت سازماندهی رفیق کاظم (محمدرضا بهکیش) چنان تبلیغاتی را در سراسر تهران برای حضور در این مراسم سازمان داد که حتا نمونه آن در پیش از انشعاب دیده نشده بود. از آنجایی که احتمال قوی بود، رژیم با گسیل گلههای حزباللهی و کمیتهچی بخواهد مانع از برگزاری میتینگ شود، یک گارد حفاظت از میتینگ از نیروهای ورزیده نیز سازماندهی شده بود. رفقا سعید سلطانپور، ابرندی، مستوره احمدزاده نیز قرار بود در این روز سخنرانی کنند.
رژیم، نیروهای سرکوب خود را از صبح زود، قبل از ساعت برگزاری مراسم در میدان آزادی گرد آورده بود. گارد محافظت از میتینگ برای عقب راندن حزباللهیها وارد عمل شد و آنها را پراکنده کرد. سپس کمیتهچیهای مسلح وارد درگیری شدند. جمعیت سیلآسا برای شرکت در میتینگ به سوی میدان آزادی در حرکت بود، کمیتهچیها که قادر به کنترل اوضاع نبودند، به تیراندازی متوسل شدند. مدام بر تعداد نیروهای مسلح رژیم افزوده میشد، اما جمعیت آنقدر زیاد بود که سراسر خیابان آزادی و خیابانهای اطراف آن تا میدان توحید به عرصه درگیری میان مردم و مزدوران مسلح رژیم تبدیل شده بود. رفیقی که در یک خانه مشرف به میدان آزادی مسئولیت کنترل پیامهای مخابراتی نیروهای سرکوب را با در اختیار داشتن رمز پیامهای کمیتهها بر عهده داشت، مرتب تحرکات آنها را به دو نفر از ما که مسئولیت تصمیمگیری سیاسی میتینگ را عهدهدار بودیم قرار میداد. گسیل نیروی تمام کمیتههای تهران برای کنترل درگیریها کافی نبود. آنها مدام از طریق بیسیم تقاضای کمک از مناطق و شهرهای نزدیک برای گسیل نیرو داشتند. تا عصر آن روز درگیریها ادامه داشت. برخی در اثر اصابت گلوله مجروح شدند و در جریان همین میتینگ بود که کارگر کمونیست، رفیق جهانگیر قلعه میاندوآب (جهان) که از فعالین و رهبران جنبش اعتراضی بیکاران در تهران بود، دستگیر شد و از آنجایی که رژیم از او شناخت داشت، بلافاصله پس از دستگیری او را به قتل رساندند و روز بعد جسدش در سردخانه پزشکی قانونی پیدا شد.
پس از قیام، برای اولین بار بود که جمهوری اسلامی با یک اعتراض و درگیری در این وسعت در تهران روبرو شده بود. در میتینگ میدان آزادی، سازمان ما هم نفوذ و پایگاه تودهای خود را نشان داد و هم ایستادگی و مقاومت در برابر سرکوبگریهای رژیم و گلههای حزباللهی و کمیتهچی. تودهای – اکثریتیها هم که تصور نمیکردند سازمان در مدت کوتاه چند ماههی پس از انشعاب بتواند جمعیتی به این وسعت را برای میتینگ ۱۹ بهمن بسیج کند، شایع کردند که اینها نیروهای مجاهدین خلق بودند و نه طرفداران اقلیت. آنها با این ادعا ورشکستگی خودشان را جار میزدند. چرا که اکنون روشن شده بود، اکثریت پایه تودهای سازمان، جانبدار جناح انقلابی آن، فداییان اقلیت و مواضع آن علیه جمهوری اسلامیست.
فقط سازمانی با این پایگاه تودهای میتوانست حدود ۵ سال پس از یورش سال ۶٠ در محاصره دشمنی بیرحم بجنگد و دوام آورد. در این فاصله، دهها بار بخشهای مختلف تشکیلات در سراسر ایران، مورد یورش دستگاه پلیسی – امنیتی و سرکوب رژیم قرار گرفتند. اما به رغم دستگیریهای گسترده و اعدامهای وحشیانه، خیلی سریع بخشهای ضربه خورده تشکیلات بازسازی میشد. هیچ سازمان سیاسی قادر نبود در برابر این وحشیگریهای رژیم دوام آورد. فقط سازمان ما بود که میتوانست همچنان ایستادگی کند. از آزادی و سوسیالیسم دفاع نماید و پرچم مبارزه کمونیستها را علیه نظم ارتجاعی موجود در اهتزاز نگهدارد. نشریه کار هم تا سال ۶۴در داخل ایران انتشار مییافت و تحریریه آن نیز در تهران بود. اعلامیههای سازمان در کارخانجات و محلات کارگری در تهران و نعدادی از شهرستانها پخش میشد و هنوز تشکیلات کارگری سازمان در تعداد قابل ملاحظهای از کارخانهها فعال بود. هستههای موتوری و پست سرخ، مواضع و نظرات سازمان را در میان بخش وسیعی از مردم پخش میکردند. دلیل این ادامهکاری در شرایط سرکوبهای وحشیانه که حتا مجازات پخش یک اعلامیه اعدام بود، در وهلهی نخست به پایگاه و حمایت تودهای سازمان و سپس سازماندهی قوی رفقای مسئولین بخشها و ارگانهای تشکیلاتی به رغم برخی نقاط ضعف در کار سازماندهی بود.
نشریه کار – در جلد دوم چریکهای فدایی خلق، بیشترین صفحات آن به جریان فداییان اقلیت اختصاص یافته است. اما تمام آنچه که در مورد سازمان نوشته است، گویا فقط اختلاف و انشعاب بوده است و نه تلاش سازمان برای سازماندهی مقاومت تودهای و مبارزهی برای آزادی و سوسیالیسم که در سؤال قبلی اشاراتی به آن داشتید. در ضمن نویسنده یا نویسندگان در اظهار نظر در مورد مقاطعی از سازمان گاه اشاراتی دارند به ضربات، اما به این حد اکتفا میشود که ضربه خوردند، اما هیچ گاه نمیگویند که چه تعداد دستگیر، شکنجه و اعدام شدند. در این جا هم نویسنده در نقش مدافع آشکار جنایات رژیم ظاهر میشود. این دو مسئله را، یعنی اختلافات و جداییها در درون تشکیلات اقلیت در همین سالها و ضرباتی که به سازمان وارد آمد، توضیح دهید.
رفیق توکل- بله! عوامل وزارت اطلاعات که این کتاب را نوشتند، وظیفهای نداشتند که در مورد مبارزات سازمان ما و یا برخی سازمانهای دیگر که در این کتاب به آنها اشاره شده، چیزی بنویسند و یا از کشتار و سرکوب حرفی بزنند. همه تلاش آنها این بوده است که تمام آنچه را که در این ۳۰ سال علیه سازمان ما و توکل گفته شده است، فحاشیها، توهینها، و یاوهسرایی ورشکستگان سیاسی، دشمنان و مخالفین ما، از افراد و جریانات شناخته شده، تا کسانی که ما آنها را حتا نمیشناسیم، جمعآوری کرده و آنها را پشت سر هم علیه اقلیت، ردیف کنند. در مورد انشعابات و جدایی هم مسئله به این شکل تصویر شده است که گویا تشکیلات اقلیت هم مثل نظام سیاسی خودشان است که یک نفر همه کاره بود و با هر فرد و گروهی که مخالفاش بودهاند، آنها را اخراج و تصفیه کرده است. این هم افسانهسازی وزارت اطلاعات است در مورد اختلافات و انشعابات در سازمان ما.
حالا بپردازم به اصل سؤال. پس از آن که انشعاب بزرگ در سازمان رخ داد، در حالی که شدیداً درگیر سازماندهی ارگانها و بخشهای مختلف تشکیلات در سراسر ایران بودیم، میبایستی کاری را که جریان “اکثریت” مانع از پیشبرد آن قبل از انشعاب شده بود ادامه دهیم. بحث بر سر برنامه، اساسنامه و تاکتیکها را آغاز کنیم و پس از آمادهسازی و تدوین آنها، کنگره سازمان را فراخوانیم. بحثها که آغاز شد، هنوز مشکلی وجود نداشت و به روال عادی خود ادامه مییافت. اختلافات از وقتی بروز کرد که در اواخر سال ۵۹، وضعیت جامعه شدیداً بحرانی شد و با آغاز سرکوبهای گستردهی رژیم در سال ۶۰ به شدت حاد شدند. البته پیش از این اختلافاتی مثلا بر سر ماهیت، خصلت و تاکتیکهای ما بر سر جنگ دولتهای ایران و عراق پیش آمد که چندان مهم و مشکل ساز نبود.
این، یک قاعده عمومیست که وقتی در کشوری تودهها به انقلاب روی میآورند، اما نمیتوانند آن را به سرانجام برسانند، بالاخره بسته به اوضاع، کمی زودتر یا دیرتر، طبقه حاکم سرکوب همه جانبه را در دستور کار قرار میدهد تا انقلاب نیمه کاره را در هم بشکند و رکود را بر جنبش حاکم سازد. در چنین شرایطی سازمانهای کمونیست و انقلابی با دو اتفاق هم زمان روبرو میشوند. اولاً توده وسیعی که در دوران اعتلای مبارزه و انقلاب به صحنه آمده بود، صحنه سیاسی را ترک میکند و تعداد اعضا و هواداران این سازمانها شدیداً کاهش مییابد. ثانیاً، اختلافات درونی به شکل بیسابقهای حاد میگردد. فرقی هم نمیکند که در کدام کشور باشد. اتحادیه کمونیستهای کارل مارکس و فریدریش انگلس در آلمان باشد یا تشکیلات بالنسبه منسجم بلشویکها به رهبری لنین و سوسیال دمکراسی روسیه در جریان انقلاب ۷ – ۱۹۰۵. البته دامنه و شدت سرکوب، انسجام نظری و سیاسی و نیز تجربه تشکیلاتی میتواند میزان این آسیب به تشکیلات کمونیستی را بیشتر یا محدودتر سازد.
ما از چند جهت مشکل داشتیم. در سؤال قبل اشاره کردم که ما در طول چند ماهی که از انشعاب میگذشت هنوز فرصت نکرده بودیم که بخش وسیعی از نیروهایی را که طرفدار تشکیلات ما بودند، سازماندهی کنیم. سازماندهی ما هنوز از استحکام لازم برخوردار نبود و کنترل همه جانبهای بر تمام اجزای سازمان وجود نداشت، یا لااقل محدود بود. ما هنوز فاقد یک برنامه، اساسنامه و تاکتیکهای مدون و شفاف بودیم و حالا تمام کسانی که به سازمان پیوسته بودند، نقطه نظر مشترکشان، تحلیل اقلیت از ماهیت ضد انقلابی و ارتجاعی جمهوری اسلامی بود. بدیهی بود که در چنین شرایطی، تغییر اوضاع سیاسی، بیشترین تأثیر را بر سازمان ما بگذارد و اختلافات یکی پس از دیگری سر باز کنند.
اولین نقطهی گرهی که بر سر آن اختلاف حاد شد، تاکتیکها بود که سپس به مواد برنامهای هم کشید. در این جا بحثمان بر سر این مسئله آغاز شد که برای اتخاذ یک رشته تاکتیکهای دورهای و پایدار و نه روزمره، نخست باید این مسئله را روشن کنیم که جامعه ایران پس از قیام به لحاظ ویژگی اوضاع سیاسی در چه دورانی به سر میبرد، یعنی دوران رکود سیاسیست و یا دوران انقلابی. بر سر این مسئله هنوز اختلافی نبود. سرنوشت انقلاب ایران مورد بحث قرار گرفت. آیا این انقلاب، پس از انتقال قدرت به ارتجاع جدید با شکست قطعی روبرو شده است یا انقلابی ناتمام و نیمه کاره است، نتایج دو گانه به بار آورده و دوران پی از قیام، دوران درگیری میان انقلاب و ضد انقلاب بوده است. بر سر این نکته نیز هنوز اختلافی نبود. تمام این بحث را در نوشتهای تحت عنوان “انقلاب ایران و خودویژگی شرایط کنونی” جمعبندی کردم که بعدها در اوایل سال ۶۰ در نبرد خلق شماره ۳ به عنوان نظر سازمان انتشار بیرونی یافت. در این نوشته تأکید شده بود که اوضاع کنونی دیگر نمیتواند دوام آورد، نبرد تعیینکننده در پیش است. شکست قطعی یا پیروزی انقلاب. اختلاف از این جا آغاز شد که گفتیم، اگر پذیرفتیم که دوران پس از قیام با ویژگی کشمکش انقلاب و ضد انقلاب مشخص میشود، اگر پذیرفتیم که هنوز نبرد قطعی در پیش است، احتمال وقوع یک قیام مجدد وجود دارد و وظیفهی عاجل ما تدارک قیام برای پیروزی انقلاب است. در جریان همین بحث توضیح دادم که اصلیترین و عمدهترین وجه تدارک قیام، تدارک سیاسی آن، سازماندهی سیاسی تودهای و گردآوری یک لشکر سیاسیست، اما تدارک قیام وجه دیگری هم دارد و آن تدارک نظامیست و از این جهت نیز باید برای قیامی که محتمل است، تدارک نظامی دید. اصلیترین تاکتیکها هم اعتصاب عمومی سیاسی و تظاهرات تودهای و مهمترین شکلهای سازماندهی، متشکل کردن تودههای کارگر و زحمتکش در شوراها، کمیتههای کارخانه و کمیتههای اعتصاب خواهد بود. برای تدارک نظامی نیز باید جوخههای رزمی را سازماندهی کرد که فعلاً وظیفه اصلی آنها کار تبلیغی – سیاسی، از نمونهی پخش اطلاعیه، بیانیهها و دیگر نشریات سازمان است و عمل نظامی آنها صرفاً یک تاکتیک فرعیست. در مناطقی هم که امکان ایجاد کانونهای پارتیزانی وجود دارد، برای ایجاد یک چنین کانونهایی باید تلاش کرد.
اختلاف بر سر تدارک نظامی بالا گرفت و رفقا حیدر، و رسول آذرنوش که عضو مرکزیت و هیئت سیاسی بودند، تدریجاً تبدیل شدند به مخالفین مشی سیاسی و تاکتیکهای جدیدی که مورد تأیید اکثریت کمیته مرکزی قرار گرفته بود و جز در موارد محدود، اعضای سازمان هم همگی با آنها موافقت داشتند. در این مقطع که اختلافات بالا گرفت، با نظر اعضای سازمان تعدادی از رفقا، از جمله رفیق نظام (یدالله گل مژده)، اسکندر (سیامک اسدیان) محسن مدیر شانهچی و مهدی سامع، دقیقا یادم نیست که رفیق منصور اسکندری از همان آغاز عضو کمیته مرکزی موقت بعد از انشعاب بود، یا در همین خرداد ماه سال ۶۰ به عضویت کمیته مرکزی درآمد. اما در هر حال از همان فردای انشعاب، عضو کمیته اجرائی سازمان بود که رهبری اجرائی- تشکیلاتی را بر عهده داشت.
از این پس اختلافات این دو رفیق عضو هیئت سیاسی بر سر هر مسئلهای خود را نشان میداد، به نحوی که در وضعیت بحرانی پیش آمده، اغلب قادر به موضعگیری نمیشدیم و با نظر مرکزیت آن را حل میکردیم. سرانجام کمیته مرکزی تصمیم گرفت که تمام موضعگیری سیاسی را بر عهده من قرار دهد.
مواضع این رفقا بر سر تحلیل از اوضاع سیاسی و تاکتیکها نمیتوانست در درون سازمان طرفدارانی پیدا کند. چون دچار این تناقض بودند که از یک طرف تحلیل از اوضاع سیاسی و ویژگی سیاسی وضعیت پس از قیام را میپذیرفتند، اما به نتیجهگیری تاکتیکی از این تحلیل که میرسیدند، عقب مینشستند.
بنابراین برای خلاص شدن از این تناقض برگشتند به موضعگیری راه کارگر پس از قیام که اعلام نمود، انقلاب مرد. یعنی به این نتیجه رسیدند که انقلاب از همان فردای قیام شکست خورد و کشمکش انقلاب و ضد انقلاب را رد کردند. این نظر جدید وضعیت بدتری برای آنها ایجاد کرد. چون با تمام شرایط پیش آمده پس از قیام در تعارض قرار میگرفت. کسی در جایی ندیده، نخوانده و نشنیده بود که تازه پس از شکست یک انقلاب، دوران اقدامات مستقل و ابتکارات تاریخی تودهها آغاز شود. کارگران، دهقانان و سربازان شورا تشکیل دهند، کارگران کنترل کارگری را در برخی کارخانهها متداول کنند، سرمایهداران را به محاکمه بکشند. دهقانان زمینهای اربابان را مصادره کنند، ملیتهای تحت ستم برای استقرار خودمختاری اقدام کنند. وسیعترین آزادیهای سیاسی حاکم گردد. تودههای مردم، مسلح باشند و حتا به قیامهای محلی روی آورند. اعتراضات و اعتصابات کارگری- تودهای پر دامنهای وجود داشته باشد و غیره. علاوه بر این به یکباره مرزبندی سازمان را با رویزیونیسم خروشچفی زیر علامت سؤال قرار دادند. چیزی که دیگر در تشکیلات اقلیت نمیتوانست مورد پذیرش قرار گیرد. بنابراین قبل از برگزاری کنگره استعفا دادند. کمیته مرکزی استعفای آنها را نپذیرفت و تصمیمگیری را به کنگره محول نمود. آنها در کنگره حضور یافتند، اما پیشنهادات شرکتکنندگان را نپذیرفتند و به اتفاق سه عضو دیگر سازمان، کنگره را ترک کردند.
واقعیت این بود که این رفقا با شرایط جدیدی که پس از یورش رژیم در سال ۶۰ پیش آمده بود، تمایلی به ادامه فعالیت در صفوف سازمان را نداشتند. نظرات آنها نیز دیگر هیچ همخوانی با مواضع اقلیت نداشت، بنابراین تصمیم گرفته بودند که سازمان را ترک کنند. دلیل استعفای آنها همین بود.
در اینجا میخواهم به این نکته هم اشاره کنم که گرچه جدایی آنها از موضع راست صورت گرفت و بعداً هم متأسفانه همین مسیر را با سرعت بیشتری ادامه دادند، اما شیوه برخوردشان با سازمان، سیاسی بود و با پرنسیبترین گروهی بودند که از سازمان جدا شدند. نه هو و جنجالهای تبلیغاتی به راه انداختند و نه ضربهای به سازمان زدند.
در همین مقطع گرایش دیگری در سازمان در حال شکلگیری بود که مواضع صریح خود را در کنگره مطرح نمود. نماینده نظری این گرایش فردی به نام رحیم (علیرضا محفوظی) بود که نظرات ترتسکیستی پیدا کرده بود. در حوزه چاپ که مسئولیت سیاسی آن را بر عهده داشت، توانسته بود نیروهای این بخش را از نظر سیاسی تحت تأثیر قرار دهد و در کنگره، به سازمان اعلان جنگ داد. حرفهای او هم چیزی نبود، جز تکرار عبارتپردازیهای پر طمطراق ترتسکیستی. در ظاهر، در کلیگویی، طرفدار انقلاب و فوریت آن بود، اما در همان حال وقتی که به طور مشخص میخواست حرف بزند، از موضع انفعال سخن میگفت و از راست سر درمیآورد. به عنوان نمونه بر سر موضعگیری در قبال مجاهدین خلق و شورای ملی مقاومت، نظرش این بود که سازمان نباید وارد این ائتلاف شود. بسیار خوب، به استثنای تعدادی بسیار اندک، همه با شرط و شروطهائی که میگذاشتند، همین نظر را داشتند. اما وقتی که بحث به این مسئله میرسید که خود سازمان در این شرایط چه باید بکند؟ تظاهر به رادیکالیسم کنار میرفت و خواستار “استفاده از دورهی تنفس قانونی مابعد سرنگونی توسط لیبرال – دمکراتها” میشد. یعنی نظرش این میشد که سازمان منتظر بماند تا ائتلاف مجاهدین- بنی صدر قدرت سیاسی را بگیرند و ما از شرایط قانونی که بعد از سرنگونی پیش میآید،استفاده کنیم.
به نظر من، ماهیت دیدگاه و گرایش فکری این فرد حتا برای چند نفری که طرفدار مواضع او بودند، روشن نبود، والا من بعید میدانم رفیق مبارزی مثل کاظم هرگز میتوانست یک روز کار و فعالیت مشترک با او داشته باشد. از همینرو وقتی که من اصل و نسب دیدگاه او را توضیح دادم، برخی از رفقای طرفدار موضع وی برافروخته شدند و آن را مارک و برچسب نامیدند. بعدها ماهیت دیدگاه او بر تعداد اندکی که تحت تأثیر وی بودند، روشن شد و قضیه پایان یافت. اما در کنگره که بین ۴۳ تا ۴۷ نفر در آن حضور داشتند و به مدت دو هفته در آذر ماه ۶۰ ادامه داشت، در برخی موارد به پیشنهادات و قطعنامه های او حتا تا ۳۰ درصد رأی داده شد و البته هیچ یک به تصویب نرسیدند. در این کنگره، قرار ما بر این بود که چون برای نخستین بار کنگره سازمان برگزار میشود، باید همه چیز با دو سوم آرا تصویب شود که مورد تأیید اکثریت بزرگ اعضای تشکیلات باشد. این ضابطه در مورد انتخاب کمیته مرکزی هم حاکم بود. قطعنامههایی که کمیته مرکزی قبلی ارائه داده بود، تصویب شدند. جالب این جا بود که وقتی نوبت به انتخاب کمیته مرکزی رسید، هیچ یک از اعضای این گرایش نتوانستند آرای لازم را کسب کنند و پایینترین آن هم رأی رحیم بود که بین ۷ تا ۹ نفر به او رأی داده بودند. این نشان میداد که گرچه به برخی از قطعنامههای وی تا ۳۰ درصد هم رأی داده شده بود، اما کسی حاضر نبود رهبری تشکیلات را به دست افرادی از نمونه وی بسپارد. در کنگره ۵ نفر توانستند آرای بیش از دو سوم را کسب کنند که عبارت بودند از رفیق هادی، نظام، مهدی سامع ، محسن مدیر شانهچی و خود من. رفیق منصور اسکندری هم که در زندان به سر میبرد بالاتفاق به عضویت کمیته مرکزی انتخاب شد. در کتاب وزارت اطلاعات گفته شده است که منصور اسکندری هنگام دستگیری سیانور خورد و جان باخت. اما اطلاعاتی که ما داشتیم، منصور دستگیر شد و در زندان بود. او برای سازمان فوق العاده با ارزش بود. از همین رو از طریق کانالی که احتمالا رفیق محسن شانهچی پیدا کرده بود، کمیته مرکزی تصمیم گرفت چندین میلیون تومان که در آن زمان پول کلانی بود بپردازد و او را از زندان نجات دهد. پس از مدتی پاسخ داد که در این مورد کاری از دست وی ساخته نیست. بعدا رفقای تشکیلات کردستان از کانال دیگری پیشنهاد کرده بودند که تمام پاسداران و بسیجیانی را که پیشمرگان سازمان در یک درگیری دستگیر کرده بودند و تعدادشان احتمالا به ٢٠ نفر می رسید به همراه تعداد دیگری از پاسداران دستگیر شده که ما می توانستیم از حزب دمکرات کردستان بگیریم، با منصور معاوضه شوند، که رژیم این را نیز نپذیرفت.
کنگره از جنبه سیاسی و بیرونی برای سازمان ما یک دستاورد بزرگ بود و قدرت و توان آن را نشان میداد. در شرایطی که جمهوری اسلامی یک قتل عام وسیع و سراسری را به راه انداخته و اختناق و وحشت را حاکم کرده بود، سازمان توانسته بود کنگرهاش را در تهران برگزار کند. اما متأسفانه همین گرایش ترتسکیستی که بعداً نام “سوسیالیسم انقلابی” بر خود نهاد، به یک مشکل جدی درونی تبدیل شد و ضربه شدیدی به تشکیلات وارد آورد.
کمیته مرکزی منتخب کنگره مجاز شده بود که با برگماری، تعداد اعضای کمیته مرکزی را افزایش دهد. ما در اولین جلسه تصمیم گرفتیم که برای دخالت دادن گرایش اقلیت در تصمیمگیریها و جلوگیری از انشعاب، کاظم و هاشم را به عضویت کمیته مرکزی درآوریم و رحیم هم به عنوان علیالبدل. یک عضو علیالبدل دیگر هم که البته وابسته به این گرایش نبود، رفیق مستوره احمدزاده برگزیده شد. اساسنامه مصوب کنگره همچنین این حق را به اعضای کمیته مرکزی میداد که به حسب ضرورت با تصویب، مرکزیت مشاورینی داشته باشند. دو عضو مشورتی هم تأیید شد که یکی حسین زهری در ارتباط با بخش مالی بود و دیگری احمد عطاءاللهی در ارتباط با چاپ. در چند جلسه نخست، کار تجدید سازماندهی را آغاز کردیم و قرار شد تمرکز ارگانهای سازمان را در تهران بر هم بزنیم و اولین تصمیم این بود که نشریه کار و تحریریه به شهرستانها منتقل شود. همچنین قرار شد یک فرستنده رادیویی در مناطق آزاد شده کردستان ایجاد کنیم و تهیه آن هم از طریق رفقای هوادار سازمان در خارج از کشور بر عهده حماد شیبانی قرار گرفت.
به بهمن ماه رسیده بودیم که کمیته امنیتی خبر داد که رژیم، رهبری یکی از سازمانهای سیاسی مخالف را شناسایی کرده و به زودی دست به عمل خواهد زد. خبر در همین حد بود و معلوم نبود کدام سازمان است. قرار شد اعضای مرکزیت، تهران را ترک کنند و برای چند روزی به شهرستانها بروند. بعداً معلوم شد که مجاهدین خلقاند و در جریان یورش رژیم، موسی خیابانی و تعداد دیگری از رهبری مجاهدین در بهمن ماه ضربه خوردند. وقتی که بازگشتیم متوجه شدیم که بخش چاپخانه مخفی از چاپ نشریه کار خودداری کرده است. دلیل این کار چه بود؟ گفتند که رفقا مسئله دارند. قرار شد که من بروم و با دو رفیقی که کار چاپ نشریه را انجام میدادند صحبت کنم و ببینم، مشکل چیست؟ چون ما تازه از کنگره بیرون آمدهایم و اتفاق خاصی نیافتاده است. از صحبتهای این رفقا متوجه شدم که این گرایش ضد تشکیلاتی با یک مشت دروغ و اشاعه بدبینی نظری نسبت به اوضاع سیاسی، روحیه انقلابی آنها را در هم شکسته و بی چشمانداز شدهاند.
هرج و مرج بر بخش چاپ و توزیع حاکم شده بود. اختلاف در درون مرکزیت هم با گرایش اقلیت، شدید شده بود و از گرفتن مسئولیت سر باز میزدند. قرار شد در جلسهای که در اوائل فروردین می بایستی تشکیل شود، کمیته مرکزی وضعیت این بخش و نیز کل این گرایش را روشن کند و ببینیم چه میخواهند بکنند. اگر میخواهند انشعاب کنند، تصمیمشان را اعلام کنند بروند و اگر میخواهند بمانند، باید به هرج و مرج پایان دهند. چون این وضعیت راه را برای ضربات باز میکند و جلوی فعالیت انقلابی سازمان را میگیرد. صحنه مبارزه سیاسی هم، مانند صحنه یک جنگ واقعیست. در شرایطی که دشمن حملات متمرکزی را سازمان داده است، نمیتوان با هرج و مرج و یک رهبری پر از اختلاف دوام آورد. این فقط تشکیلات ما نبود که از این بابت ضربه میخورد. به نظر من ضربهای هم که رژیم به پیکار و رزمندگان زد و آنها را متلاشی کرد، نتیجه همین اختلافات و هرج و مرجی بود که در این مقطع با آن رو به رو شده بودند.
جلسهای که قرار بود برای تعیین تکلیف برگزار شود، هرگز برگزار نشد. این جلسه قرار بود در ۶ فروردین سال ۶١ تشکیل شود. اما رفقا نظام و کاظم در جلسه ٢۴اسفند ۵٩ حضور نیافتند. کسی از آنها خبر نداشت و معلوم نبود چه اتفاقی افتاده است. رفیق هادی با تلفن مرکز ارتباطات ما که یک مکان توجیهی بود، تماس میگیرد و در قراری که روز ۲۵ اسفند با هم داشتیم، گفت احمد عطاءاللهی تلفن زده و گفته بیا محل قرار. او میرود که شاید از رفقا خبری به دست آورد و بازنمیگردد. سه عضو مرکزیت در فاصلهی سه روز پس از دستگیری و خیانت احمد عطاءاللهی در درگیری با مزدوران مسلح رژیم جان میبازند.
جریان ضربه را که دنبال میکنیم، متوجه میشویم که تمام بخش چاپ و توزیع، مورد یورش رژیم قرار گرفتهاند. به غیر از سه رفیق مرکزیت، ۵ رفیق دیگر از بخش چاپ و توزیع، رفقا جعفرپنجه شاهی(خشایار)، حمید آزادی، محمد علی معتقد (امیر)، یعقوب شکرالهی (عباس) و جواد غفوریان، در درگیری جان میبازند و ۵ تا ۶ نفر هم دستگیر میشوند. هرج و مرج فاجعه به بار آورده بود.
این گرایش نه فقط از هم گسیختگی را در این بخش تشکیلات ایجاد کرده بود، بلکه به پناهگاهی برای برخی افراد بی روحیه و بی چشمانداز تبدیل شده بود که احمد عطاءاللهی فقط یکی از آنها بود.
عطاءاللهی در دی ماه با یک وانت پلاک جعلی دستگیر شده بود و به اداره آگاهی شهربانی تحویل داده شده بود. حوزه پرسنل انقلابی سازمان در پلیس آگاهی متوجه میشود که وی عضو سازمان است. جریان دستگیری او را به کمیته امنیتی اطلاع میدهد. امکان فرار وی به این شکل فراهم میگردد که یکی از افسران اطلاعات شهربانی به همراه یک سرباز وی را بیرون آورند و خودشان هم مخفی شوند. بعد از اجرای برنامه فرار، افسر اطلاعات شهربانی که وی را فراری داد، گزارش میدهد که عطاءاللهی در مدتی که بازداشت بود، روحیهاش را از دست داده بود. رفیق کاظم که مسئول بخش امنیتی سازمان بود، این گزارش را به مرکزیت داد. اما چرا هیچ اقدامی برای لااقل برداشتن او از مسئولیت مهم چاپخانه مخفی سازمان که تقریباً دو سال برای ایجاد آن کار شده بود، صورت نگرفت؟ دلیلاش این بود که کمیته مرکزی نمیخواست به اختلافات دامن زده شود و جنجال به راه افتد که افراد این گرایش را تصفیه کردهاند. اگر قرار بود تکلیف عطاءاللهی روشن شود، میبایستی تکلیف همه افراد این گرایش روشن شود. بعد از ماجرای فرار، رژیم به ویژه برای گیر آوردن ردی از افسر اطلاعات شهربانی، امکانات خود را بسیج میکند. روشن است که یکی از جاهایی که میبایستی تحت کنترل مداوم قرار گرفته باشد، خانواده عطاءاللهی بود. چرا که او نام واقعی خود را در جریان بازجویی در اداره آگاهی اعلام کرده بود. کمیته امنیتی سازمان کلاً قدغن کرده بود که در ایام عید اعضای مخفی سازمان با خانوادههای خود تماس بگیرند. عطاءاللهی اما در نیمه دوم اسفند ماه با مادر خود تماس تلفنی میگیرد و با او قرار میگذارد. رژیم که تلفن را کنترل میکرد، تعقیب و مراقبت را شروع میکند، به چاپخانه مخفی و مراکز پخش و توزیع میرسد و احتمالاً از آن جایی که نمیتواند ردی در جای دیگر از افسر اطلاعات شهربانی به دست آورد، روز ۲۲ اسفند به چاپخانه مخفی که محل رفت و آمد عطاءالهی بود حمله میکند و بعد هم به مراکز پخش و توزیع. عطاءاللهی این عنصر خائن و پست خیلی سریع میشکند و با مزدوارن رژیم همکاری میکند. روز بعد، رفیق یدالله گل مژده (نظام) که برای سرکشی به یک مغازه توجیهی توزیع نشریات میرود، در آن جا با مزدوران رژیم درگیر میشود و جان میبازد. عطاءاللهی روز ۲۴ اسفند، رفقا کاظم و خشایار را که با وی تلفنی صحبت کرده بودند به چاپخانه میکشاند که آنها نیز در آن جا درگیر میشوند و جان میبازند و روز بعد، ۲۵ اسفند هم رفیق هادی را بر سر قرار میکشد که به محض رسیدن وی از آن جایی که رژیم از ورزیدگی نظامی او مطلع بوده، وی را به رگبار میبندند. این ضربهای سنگین برای سازمان ما بود، نه از آنرو که یک بخش مهم سازمان ضربه خورده است و یا تعدادی از رفقا جان باختند یا دستگیر شدند. چون قبل و بعد از این ضربه، بخشهایی با دهها و صدها نفر ضربه خورده بودند، بلکه سنگینی این ضربه در این بود که به مغز سازمان وارد آمده بود. برجستهترین رفقای ما از دست رفته بودند و جایگزینی برای آنها وجود نداشت و ما از این پس ناگزیر بودیم رفقائی را با تجربه و توانائیهای سیاسی و تشکیلاتی بسیار کمتر جایگزین آنها سازیم.
رژیم برای در هم شکستن روحیه نیروهای سازمان در سراسر ایران، در آخرین روز اسفند ماه اسامی تمام اعضای کمیته مرکزی را که در سال ۶۰ در درگیری جان باخته بودند، رفقا هادی، نظام، کاظم، رفیق سیامک اسدیان که درمهر ماه سال ۶۰ جان باخته بود، رفیق شانهچی که چند روز بعد از کنگره در آذر ماه، به هنگام دستگیری سیانور خورد و جان باخت، رفیق منصور اسکندری که در آبان ۶۰ دستگیر شده بود، به اضافه تعداد دیگری از اعضا و کادرهای سازمان را یکجا در اطلاعیهای که از رادیو – تلویزیون پخش شد، اعلام کرد و گفت همه در اواخر اسفند کشته و دستگیر شدند. این هم تأثیر بسیار منفی روی تشکیلات بر جای گذاشت، به نحوی که پس از آن مسئولین سازمان در شهرستانها و تشکلهای هوادار، یکی پس از دیگری به تهران میآمدند که ببینند چه شده و چه باید کرد؟
به غیر از چاپ و توزیع، هیچ بخش تشکیلات در این میان ضربهای ندید، و اکنون وظیفه از نظر من، ادامهی حرکت سازمان با جایگزین کردن رفقای دیگر در مسئولیت بخشهای ضربه خورده بود که فقط به انتخاب مسئول کمیته کارگری و تدارک امکانات چاپ و تکثیر برای انتشار نشریه کار محدود میشد. اما گرایش ترتسکیست که از قبل بیانیه انشعاب خود را هم آماده کرده بودند، از یک طرف در حال انشعاب بود و از طرف دیگر تمام تلاش خود را به کار گرفته بود که مانع از حرکت سازمان شود. این گرایش به نظر من چیزی جز این نمیخواست که تشکیلات را فلج کند و ادعای عقبنشینیشان هم چیزی جز فرار به خارج از کشور نبود. اما ما که سالها گفته بودیم رهبران حزب توده در جریان کودتای ٢٨ مرداد، تودههای حزبی و مردم را رها کردند و در رفتند، هرگز این ننگ را نمیپذیرفتیم که بعدها در مورد فدائیان اقلیت چنین قضاوتی شود. برای تصمیمگیریها، از مهدی سامع که در کردستان بود خواستیم به تهران بیاید تا ببینیم چه باید بکنیم. در دو جلسهای که در نهم و دوازدهم اردیبهشت داشتیم به توافقی نرسیدیم. پیشنهاد من و سامع این بود که مرکزیت بر اساس صفبندیهای قبل از ضربات ترمیم شود. ضربات پس از کنگره بررسی گردد و برای برگزاری یک نشست تصمیم گیرنده یا کنگره اضطراری تدارک دیده شود. اساسنامه مصوب کنگره با توجه به تجربه ضربات قبل از قیام، یک ماده داشت که در آن گفته شده بود، اگر اکثریت اعضای مرکزیت ضربه بخورند، باقیمانده آنها میتوانند به هر تعداد کمیته مرکزی را ترمیم کنند. گرایش اقلیت مرکزیت هیچ یک از این پیشنهادات را نپذیرفت و اعلام کرد که ما نمیتوانیم در چارچوب مصوبات کنگره حرف بزنیم، چون آنها را قبول نداریم. در جلسه دوم، اعلامیهشان را هم آوردند که در آن خواستار “سازماندهی مستقل خود برای انقلاب” شده بودند. روشن بود، وقتی که تصمیمات و مصوبات کنگره را نمیپذیرند، تصمیمات اکثریت مرکزیت و ترمیم کمیته مرکزی را نمیپذیرند و خواهان “سازماندهی مستقل خود” گویا “برای انقلاب” هستند، معنای دیگری جز انشعاب ندارد. بالاخره پس از صحبتهای مفصل پذیرفتند که تا اول تیر ماه صبر کنند تا نیروهای تشکیلات و هوادار با آگاهی از مواضع طرفین تصمیم بگیرند. در نشست تیر ماه تصمیم قطعی گرفته خواهد شد. قرار شد باقیمانده اعضای مرکزیت به کردستان بروند. بخشهایی که از لحاظ امنیتی وضعیت مناسبی دارند، به فعالیت خود ادامه دهند و برای بقیه جنبه تدارکاتی و درونی در نظر گرفته شد. تا تیر ما ه سه یا چهار شماره ارگان مبارزه ایدئولوژیک علنی نیزانتشار یافت.
من به اتفاق رفقا مستوره احمدزاده (اعظم)، زهرا بهکیش (اشرف)، نسترن (نفیسه ناصری) برای سازمان دادن به وضعیت تشکیلات دست به کار شدیم. کمیته کارگری تهران، رفیق نسترن را به عنوان مسئول کمیته به جای رفیق نظام ، انتخاب نمود. رفیق علی جدیدی، مسئولیت تشکیلات کارگری اصفهان و سر و سامان دادن به تشکیلات این منطقه را بر عهده گرفت. رفیق اشرف مسئولیت بخش محلات. اعظم ارتباط با بخشهای دیگر تشکیلات تا روشن شدن وضعیت در جلسه تیر ماه. رفیق مسعود هم که عضو تحریریه نشریه کار بود و متاسفانه نام واقعی را فراموش کردهام، تدارک انتشارات نشریه را بر عهده گرفت. این رفیق بعدا به هنگام دستگیری سیانور خورد و جان باخت. سپس عازم کردستان شدم. وقتی که به کردستان رسیدم، دیدم که هاشم قبل از تشکیل جلسه، بیانیهشان را انتشار علنی داده است. قضیه تمام بود. رهبر این جریان آقای محفوظی( رحیم) هم که قرار بود، خود را برای “انقلاب” سازماندهی کند، همین که به خارج رفت، رسالت خود را پایان یافته دید. صحنه مبارزه را ترک کرد، با مارکسیسم ادعائی اش وداع گفت و پی زندگی شخصی اش رفت. بعد از آن که مهدی سامع که به منطقه دیگری در کردستان رفته بود، بازگشت، من هم مجدداً به تهران بازگشتم و از اعضای تشکیلات خواستم در مورد انتخاب چند رفیق برای مرکزیت تا تشکیل یک جلسه وسیع نظر دهند. که فقط در مورد دو نفر، مستوره احمدزاده و حسین زهری نظر دادند. با همین تعداد جلسه مرکزیت را برگزار کردیم، تشکیلات سازمان روال عادی فعالیت خود را از سر گرفت. ارتباط با شهرستانها برقرار شد. نشریه کار انتشار یافت، تشکیلات خارج از کشور نیز سازماندهی شد، تا این که توانستیم در دی ماه ۶۱ پلنوم وسیعی را با حضور مسئولان بخشهای مختلف که مشتمل بر ١٠ یا ١١ بخش و ارگان تشکیلاتی بود، برگزار کنیم. این پلنوم ضمن تأیید دو عضو جدید مرکزیت و اقدامات انجام گرفته در این چند ماه، رفقا نسترن، اشرف و زهره (زینت میرهاشمی) را به عنوان مشاور برگزید، که با ارزیابی کار آنها بعداً بر اعضای کمیته مرکزی افزوده شوند. رفقا نسترن و اشرف در جریان یک مبارزه قهرمانانه جان باختند. در سازماندهی جدید هرگونه ارتباط اعضای بخش های تشکیلات با یکدیگر ممنوع شد و تمام فعالیتها از طریق یک کمیته هماهنگی، صورت می گرفت که در واقع ارگان رهبری تشکیلات در داخل بود. با تمام اشکالات و نواقصی که در فعالیتهای تشکیلاتی و ضربات ناشی از آن وجود داشت، سازمان تنها نیروی فعال سیاسی در نیمه اول دهه ۶۰ بود که به وظایف کمونیستی و انقلابی خود عمل کرد. بخشهای متعددی در تهران و تعدادی از شهرستانها فعال بودند و علاوه برکردستان که حضور داشتیم قرار شد یک کانون پارتیزانی در بلوچستان، ایجاد کنیم که سازماندهی آن نیز صورت گرفت. رادیو کار خود را آغاز کرد و تشکیلات خارج هم در دو نوبت با اشغال همزمان چندین سفارتخانه، کنسولگری و دفاتر هواپیمائی جمهوری اسلامی در اعتراض به جنایات رژیم که در یک مورد آن ٢ روز در صدر اخبار خبرگزاریهای مهم جهان قرار داشت، افشاگری گستردهای را علیه رژیم سازمان داد.
اما این که در این فاصله چه تعداد از رفقای عضو و هواداران سازمان دستگیر شدند، اعدام شدند و یا سالها به حبس محکوم شدند، آمار دقیقی نمیتوان داد. تعداد رفقایی که اعدام شدند یا در درگیری به هنگام دستگیری جان باختند، قطعاً از ۵۰۰ تن متجاوز است و علت این که نمیتوان آمار دقیق آن را به دست آورد از آنروست که سازمان ما یک تشکیلات علنی و قانونی نبود که بتواند رفقایی را که با سازمان فعالیت میکردند، در جایی نام آنها را ثبت کرده باشد. در بخش محلات تهران صدها تن در این چند سال فعال بودند که تنها مسئولین این بخش در مقاطع مختلف از آنها اطلاعات و آگاهی داشتند که خود این مسئولین هم همگی یا اعدام شدند یا در درگیری به هنگام دستگیری جان باختند. علاوه بر این، در تعدادی از شهرها، تشکیلات هواداران سازمان وجود داشت که ما حتا ارتباط تشکیلاتی با آنها نداشتیم. جمهوری اسلامی در هرکجا که آنها را دستگیر نمود، به جوخه اعدام سپرد.
تعدادی که دستگیر شدهاند، هزاران تن بودهاند. تنها در سال ۶۰ تعداد دستگیریها در تهران ازهزار نیز تجاوز میکرد. تشکیلات محلات تهران در طول نیمه اول دههی ۶۰، ۵ تا ۶ بار ضربه خود، از هم پاشید و مجدداً تجدید سازماندهی شد. بالاخره هم برای جلوگیری از ضربات در این بخش، رفقای رهبری سازمان در داخل تصمیم گرفتند که این بخش را منحل کنند. چون کنترل آن ممکن نبود. در خوزستان تنها در جریان ضربه فروردین سال ۶۱ دهها تن دستگیر و گروهی اعدام شدند. چندین بار این بخش تشکیلات ضربه خورد. در جریان ضربه بخش کارگری اصفهان در سال ۶۱ لااقل ۴۰ تن دستگیر شدند. کمیته کارگری تهران که کمتر از هر بخش تشکیلات ضربه خورده بود، در ضربه سال ۶۴ تعداد دستگیریهایش از ۵٠ متجاوز بود. حالا در نظر بگیرید سراسر ایران، گیلان و مازندران، کردستان، آذربایجان، لرستان، اراک، همدان، کرمانشاه، خراسان، اصفهان، خوزستان، شیراز، بوشهر، بندرعباس، بلوچستان و دهها شهر دیگر که در هر کدام از اینها نیز چندین بار تشکیلات ضربه خورد و بازسازی شد.
وزارت اطلاعات در این کتاب اش چه می توانست بگوید؟ از وحشیانهترین شکنجههای قرون وسطائی سخن بگوید! یا از تیربارانهای گروهی و به قتل رساندن هزاران انسان! بنا بر این، جای هیچگونه تعجبی نیست که در سراسر این کتاب نمیتوان حتا اشارهای به یک مورد از این فجایع و کشتارهای وحشیانه و بیرحمانه پیدا کرد.
بگذریم. مقاومت و ایستادگی رفقای ما در برابر ارتجاع هار و بیرحم برحق و قهرمانانه بود. خواه صدها رفیقی که با سری افراشته در دفاع از آزادی و سوسیالیسم به پای جوخههای اعدام رفتند و یا در جریان درگیری با مزدوران رژیم، در یک نبرد نابرابر جان باختند و هزاران رفیقی که پس از تحمل وحشیانهترین شکنجهها، سالها به بند کشیده شدند و سمبل مقاومت در زندانها بودند. هر انسان مبارزی باید به این ایستادگی و قهرمانی درود بفرستد. بخش بزرگی از این رفقا نیز کارگرانی بودند که تحقق اهداف و آرمانهای بزرگ خود را در مبارزهی سازمان ما یافته بودند. باید نه فقط قهرمانی و ایستادگی اعضا و هواداران سازمان ما، بلکه تمام مبارزانی را که در برابر ارتجاع هار و وحشی ایستادند، مبارزه کردند و جان باختند، ستود. این افتخار تاریخی تودههای مردم ایران است. ما هم به سهم خود افتخار می کنیم که تسلیم گرایشاتی که به بهانه عقب نشینی، بر طبل شکست و فرار کوبیدند، نشدیم. سرنوشت آنهائی که ما را برای ادامه مبارزه سرزنش میکردند، امروز دیگر بر کسی پوشیده نیست. آنها نه فقط در این سالها حتا یک گام بسیار کوچک در جهت ادعاهایشان برای خدمت به جنبش برنداشتند، بلکه بسیاری از آنها فعالیت سیاسی را هم کنار گذاشتند. از ادعاهای مارکسیستی و دفاع شان از طبقه کارگرهم چیزی باقی نماند و سیاسیترین شان تبدیل به جمهوریخواه شدند. اینان مردگان سیاسیاند و آنهائی که در این دوران سیاه جان باختند، قهرمانان زنده مبارزات تودههای ستمدیده مردم ایران.
نشریه کار – آخرین سؤال هم این است که به طور کلی هدف از انتشار این کتاب چیست و چه اتفاقی رخ داده در حالی که نویسنده یا نویسندگان همه جا تلاش میکنند بگویند، چپها نیرویی نیستند، کسی خریدار حرفهای آنها نیست و نابود شدهاند،اما دو جلد کتاب در مورد چریکهای فدایی خلق منتشرمی کنند؟
نشریه کار- پاسخ در همان تلاششان که به آن اشاره کردید، نهفته است. طرح یک مسئله وقتی ضرورت پیدا میکند که خود را تحمیل کند. اگر کمونیسم و چپ مسئلهای برای رژیم نبود، در آن صورت هیچ نیازی به گفتن این نبود که نیست و نابود شدهاند. اما همین که میگویند، چپ نیرویی نیست و کمونیستها حرفهایشان خریداری ندارد، بیان چیز دیگری جز اینکه هستند و نظراتشان”خریدار” دارد، نمیباشد. بورژوازی همواره از کمونیسم وحشت دارد. تمام وسایل و امکانات تبلیغی خود را در جنگ علیه آن به کار میبرد. چون میداند، بیان خواستها، آمال و آرزوهای طبقهایست که اکثریت بزرگ جامعه سرمایهداری را تشکیل میدهد. کارگران حتا وقتی که آگاهی طبقاتی نداشته باشند، به طور غریزی به سوسیالیسم، به نفی استثمار، نفی نظم طبقاتی سرمایهداری گرایش دارند. بنابراین در هر حرکت خود، در هر مرحله از پیشرفت مبارزه خود، این گرایش به کمونیسم و چپ را نشان میدهند. اگر وزارت اطلاعات و اربابان بینالمللی آنها میلیونها بار شکست و نابودی کمونیسم را جار بزنند، در این واقعیت تغییری ایجاد نمیشود که کمونیسم شکست ناپذیر است. مارکسیسم-لنینیسم یگانه تئوری صحیح و راهنمای عمل بشریت برای نجات از بربریت نظام سرمایهداریست.
جمهوری اسلامی، سه دهه، کمونیستها را سرکوب و کشتار کرد. سه دهه وحشیانهترین سرکوبها را علیه سازمان ما به کار گرفت. در طول تمام این سالها اختناق هولناکی را حاکم کرد تا جلوی رشد آگاهی کارگران و زحمتکشان را بگیرد. با این همه در هر حرکت اعتراضی جدی که رخ داد، به عینه دید که باز هم کمونیستها دست اندرکارند. به عینه دید که جنبشهای اعتراضی به چپ گرایش دارند. به عینه دید که باز هم مواضع و شعارهای فداییان (اقلیت) مطرح میشوند. تاکتیکهای اقلیت مطرح میشوند. اعتصاب عمومی، قیام مسلحانه، انقلاب اجتماعی و حکومت شورایی بر سر زبانهاست.
پس روشن است که اقلیت برای رژیم به مسئله تبدیل شود و ضرورتاً به مقابله با آن برخیزد. اگر به صفحات این کتاب دقت کنیم، بیشترین حجم نوشتهها علیه اقلیت است. اما مسئله چیزی فراتر از اقلیت است. علیه مارکسیسم، علیه کمونیسم است که سازمان ما، فقط یکی از مدافعان پیگیر مارکسیسم – لنینیسم و کمونیسم میباشد. از وقتی که اوضاع در ایران بحرانیتر شده است، بورژوازی بیشتر احساس خطر میکند. کافیست که اندکی جنبش اعتلا پیدا کند. تا چپ و کمونیسم به فوریت خود را نشان دهند. دستگاه امنیتی جمهوری اسلامی اطلاعات دقیقی از گرایشهای فکری و نظری مردم دارد و میداند که اگر اوضاع بحرانی به مرحله حساسی برسد، هر طبقه و قشری با چه گرایشات و مطالباتی وارد صحنه میشود. بنابراین روشن است که هدف وزارت اطلاعات از انتشار این دو جلد کتاب چیست. وزارت اطلاعات به ویژه از سازمانهایی در هراس است که مردم آنها را میشناسند. در میان توده مردم ریشه دارند، ولو این که در لحظه فعلی خود را نشان ندهد. حالا تا جایی که زورش میرسد، تلاش میکند تا شاید بتواند از طریق امکانات مختلف، از جمله با انتشار همین کتابها بر ذهنیت تودههای کارگر و زحمتکش تأثیر بگذارد. اما جمهوری اسلامی اوضاعاش وخیمتر از آن است که کسی بخواهد تحت تأثیر تبلیغاتاش قرار گیرد.
ما چه نتیجهای از این تلاش جمهوری اسلامی و وزارت اطلاعاتاش علیه سازمان و کمونیسم میگیریم؟ این نتیجه را که کمونیسم و چپ نفوذ دارند، پایگاه دارند و تا جایی که به سازمان ما ارتباط دارد، باید بر دامنه تبلیغات و فعالیتهای کمونیستی خود بیافزاییم. باید بر ضرورت انقلاب اجتماعی کارگری و استقرار نظمی سوسیالیستی و شورایی بیش از همیشه تأکید کنیم و در راه تحقق آنها استوار و پیگیر به راه خود ادامه دهیم. سرنگونی جمهوری اسلامی مسئله فوری و روز است، نباید گذاشت که ارتجاع دیگری به جای آن قرار گیرد. راهی برای نجات تودههای مردم ایران از اسارت، استبداد و بردگی جز انقلاب اجتماعی و سوسیالیسم وجود ندارد. شرایط کنونی جامعه ایران و رشد تضادهای این جامعه پیچیدهتر از آن است که تودههای مردم ایران بدون یک انقلاب اجتماعی حتا به آزادی سیاسی دست یابند. به باور من راه میانهای برای تودههای مردم ایران نیست، یا اسارت و بردگی دائمی یا انقلاب اجتماعی و سوسیالیسم.
(پایان)
نظرات شما