از زمانی که سکانداری کشتی سرمایهداران سلطنتطلب به آخوندها، لمپنها، تاجرهای ولایتِ قتل و چپاول فقیه و سرمایهداران وابسته به امپریالیسم جهانی سپرده شد، از زمان قانونمند شدن تجاوز، بردگی، خرید و فروش، زندانی و اعدام خردسالان در رژیم سر تا پا گندیدهی پاسدارن ظلم و ددمنشی اسلامی، از هنگامی که مردهخواران به تختِ پادشاهان ظلم و شکنجه جلوس کردند و از هنگامی که چوبها و چماقها به نام راستی و برابری اسلامی بر مردم فرود آمدند، نه تنها افقهای عدل و عدالت در چشم مردم تاریکتر گردید، بلکه همراه با این همه وحشیگریهای سدههای میانی (= قرون وسطایی)، فقر همگانی نیز، و تورم روزافزون قیمتها، افزایش بیکاریها و اخراج ها و…چنان بر جانها سنگینی میکند که رمق تصمیم گرفتنهای بنیانی و رادیکال را، آنچنان که ظاهر (= رویه، برونین[ابن سینا] ) ماجرا نشان می دهد، از مردم باز ستانده است. به هر سان، همۀ آنچه که گفته شد، بر خلاف گمان رژیم جلادان و نیز مأیوسان خرده بورژوا و خوابهای هورقلیائی اصلاحطلبان، فنرهای ارادههای تودۀ مردم چنان فشرده شده که هر از گاهی تا روزنهای به نور میبیند سر به شورش برمیدارد و رژیم را از چرتِ متافیزیکیش (= متاگیتیانهاش) میپراند و رؤیازدهگان را به امید آنکه “آفتابشان بردمیده کنون”، به نشخوارهای انقلابی وامیدارد. اینان همه، جلادان، مصلحان جوامع طبقاتی و جاده صافکنهای سرمایهداری، قاتلان قدرت پیشۀ قدّارو رؤیا پیشهگان خاماندیش، انقلاب را همچون مادّهای خام و بی چهره میدانند در دستان هر آن کس که دلبخواهانه میتواند نقش خویش را بر آن حکّ کند. اینان از دو سو اما به شیوهای همگون – ایده آلسم محض و ماتریالیسم خام – ، بیانگر آن گرایشی هستند که نقش اراده، خواست و عمل هدف مندِ انسان ها را در جریان فراشد و فرونشستِ چیزها در جهان به هیچ میگیرند. در این میان، آنچه که نقش مادۀ خام را بازی میکند، به تنهائی آن شرایط و اوضاعی است که ما، به قول مارکس، در آن زاده میشویم. این مادۀ خام در دستان توانمند زحمتکشان میتواند به انقلاب یا دگرگونیهای بنیادی منجر شود که در این صورت، جنبشی است پویا و به پیش، و در دستان بازماندگان مومیائیهای عهد عتیق، نیز همچنین، میتواند به چنان دگرگونیهای بنیانی منجر شود که یا جریان پیشرفت را از جنبش باز میدارد و یا آن را به پس میراند که در این صورت، عملی است بازدارنده و پسرونده. هیچ یک از این دو نیرو در تاثیراتی که بر آن مادۀ خام میگذارند تنها نیستند. این است تفاوت (= ناهمچندی ) میان مادهّ و مادّی. مادهّ نیازی به از پیش فرض نمودن (= انگاشتن ) سوژه های انقلابی ندارد، در حالی که انقلاب، پسرفت و یا برجاهستی چیزها آنچنانکه هستند، چونان امور مادی، بر دو پیش انگاشته استوارند، یکی آن مادۀ خام، دیگری انسان هائی که در تقابل نیروها و اراده هاشان با یکدیگر، درون شرایط از پیش آماده، به دگرگون کردن جهان تلاش می ورزند. جلادان تا هنگامی که قدرت را در دست دارند، حتی اگر عربده نکشند و یا قدّاره به دست در کوی و برزن خون مردم بر زمین نریزند ( البته اگر چنین چیزی ممکن باشد ) باز هم وجود دارند. مردم نیز، حتی اگر صدای شورش آنان به گوشها نرسد ( البته که می رسد ) باز هم وجود دارند، بی آنکه هالۀ توهمات ما، پردۀ ساتری در برابر گوشها و دیده گان ما و هستی پرتلاش آنان قراردهد و هستی آنها را به ظاهر محو سازد. هیچ یک از این دو، بی آن دیگری نمیتواند هستی پذیرد. اگر عربدۀ جلادان هست، سرود و هلهلۀ شادی و شورش تودۀ ستمدیده نیز هست. اگر شعلۀ تیر فاشیستهای اسلامی هست، آتش خشم و انقلابِ مردم نیز هست. این است جریان پر افت و خیز رابطه ها و هستی ها.
یکی از شگفتی های روزگار این است که اصلاح طلب ها، بورژواهای به اصطلاح دموکرات، خلق پرستانی که از کیسۀ مردم می دزدند، اپوزیسیونی ( !!! ) که با شلنگ تخته اندازیهای سیاسی به هر دری میزند تا راهی به قدرت بیابد و در آخر، افراد و سازمانهائی که با هر جنبش صنفی و یا سندیکائی که به راه می افتد خواب انقلاب می بینند بی آنکه نقشی در سازماندهی مبارزاتِ اجتماعی و سیاسی مردم ایفا، کرده باشند، درست در پرشورترین شرایط، با یک صدا اما در پس چهره های گوناگون، شرم آورترین شعارهای رذیلانه را مطرح می کنند. برای اینان، بایستگی انقلاب، نه تنها محرز و مطرح نیست، بلکه به گمان ایشان، اصلاح رژیم وابسته ی امپریالیستی که تابعی از سیستم استعمار جهانی امپریالیسم می باشد، هنوز شدنی مینماید. در اندرون این گروهها هستند کسانی که با پیش کشیدن پراتیک سیاسی در شرایط کنونی و نسبت به وظایفی که پاسخ گوئی به آنها هم ضروری و هم بسیار مهم می باشد، چنان در روزمره گیهای عملی و تلاشهای از نگرگاه زمانی کوتاه مدت غرق می شوند که واپسین هدف مبارزۀ اجتماعی را که همانا فراچنگ آوردن قدرت و سرنگون کردن طبقه ی سرمایه داری حاکم و همیارانش باشد به دست فراموشی می سپرند. هر اصلاحی درکشورهای سرمایه داری ، چه سرمایه داری پیشرفته، چه سرمایه داری وابسته و از بسیاری جهات واپس مانده، تنها کاری که میکند، قابل تحمل تر کردن سرمایه داری و از اینرو، پر دوامتر نمودن آن است. اصلاح طلب ها با ترمیم بخش هائی از دستگاه تنومند و پرتوان سرمایه داری وابسته در ایران، واپسین هدف هایشان، از سویی از بین بردن تنش های موجود و یا دست کم، کاستن از نیرومندی این تنش ها و درگیری ها درون خود طبقۀ بورژوازی و نسبت هایش با طبقات دیگر درون ساخت اجتماعی – سیاسی کشور، و از دیگر سو، کاستن از تنشهای ناگزیر آن در نسبتهایش با سرمایه داری بین المللی (= اندرکشورال)، می باشد. مزدوران خود فروخته نیز که دیگر پس از بر افتادن چهره های ساختگی شان و بی رمق شدن شعارهای پرفریبشان، حتی نمی توانند از دوستان و رفقای پیشین خود هم دلبری کنند، از همکاران بیرون و درون این اصلاح طلب ها میباشند. در این میان، گروهی نیز، چشم براه آمدن نجات دهنده ای هستند نیرومندتر که از بیرون خواهد آمد و همه را به ساحل نشاط و خرمی رهنمون خواهد شد. گروهی دیگر اما ، باورمندانه بر این داوری گروش دارند که سازمان ملل متحد ( !!! ) توانا به تحلیل (= فروگشایی، [ مصنفات افضل الدین کاشانی] مسائل و مشکلات همه جانبۀ ساختارهای افیونی و بیماراقتصاد و سیاست در زیر یوغ جانیان، سرمایه دزدان، تریاکی های مجلس نشین و خادمان ولایت فریب و سالوس می باشد. به باور ما کمونیستها، فرارفتن از آنچه هستِ اکنون، اگر به میانجی دانش و سنجش روشمندانۀ سوسیالیسم علمی به داوری در ایدئولوژیها برآییم، با سنجیدن راه کارهای پیشنهادۀ سرمایه داری و پژوهش در شیوه های کارکردی و نگریک ( نظری ) ایدئولوژی طبقۀ کارگر، و نیز برابر نهادن این نگرها از بهر رسیدن به پاسخی خردمندانه به آن بیماری های ساختاری و بنیادین، توانمندی عملی سوسیالیسم مارکس و انگلس به اثبات خواهد رسید. برای ما، همۀ تضادهای اجتماعی ( سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، فردی، خانوادگی ) ، یعنی تضاد (= آخشیج، افضل الدین کاشانی ) هائی که برآمده از هستی بیماری زای سرمایه داری وابستۀ رژیم فرهنگ-کشان اسلامی است، به تنهایی به مدد ایدئولوژی مارکسیستی، آموزش های بجا مانده از پراتیک سازمانها و احزاب پرولتری از زمان بنیانگذاران سوسیالیسم علمی بدین سو و آموختن از میراث عملی – تاریخی طبقۀ کارگر به راستی فروگشوده خواهند شد. کمونیستها بر خلاف تمام دشمنان طبقاتی نامبردۀ تودۀ کارگر و زحمتکش، با هیچکس بر سر بنیانهای ایدئولوژیک خود مماشات نمی کنند و بر خلاف کسانی که سیاست عملی و روزمرۀ طبقۀ کارگر را در غرق شدن در تلاش برای اهداف صنفی و سندیکائی و کنار آمدن با اصلاح طلبان و دیگر هم قماشان آنها خلاصه میکنند ، باورمندند که فقط با ارتقاع دادن مبارزات خود انگیخته کارگران و زحمتکشان به مبارزاتی برای کسب قدرت سیاسی است که میتوانند به حقوق همۀ مردم دست یابند. همۀ آنهائی که مبارزاتِ ضروری و مهم کارگران برای اهداف صرفاً اقتصادی را، آنهم جدای از سازمان یا حزبِ پیشرو و انقلابی طبقۀ کارگر، و در چارچوبهای دستگاه ددمنشی و آدمخواری سرمایه داران وابسته به امپریالیسم، کافی و مفید برای ادامۀ زندگی ( مرده گی ؟ ) آنها قلمداد می کنند، دروغگویان خوش نوائی هستند که همچون همپالکی هایشان- اصلاح طلبان – اصلاحات را، آنهم پس از سه دهه جنایت و سرمایه خواری در جمهوری قاچاقچیان اسلامی، شدنی تبلیغ می کنند. طبقۀ کارگر ایران، زنان و مردان، دانش جویان و دانش آموزان، تمامی اقشار، گروهها و طبقات محروم ایران به تنهائی در یک مبارزۀ طبقاتی، در یک انقلابِ اجتماعی و با سرنگونی رژیم ملایان خون آشام و لمپن های مردم کش است که می توانند نان را از بند سرمایه داران و تجّار جنایتکار وابسته به امپریالیسم رهائی بخشند.
نیروهای واپس گرای بورژوازی غارتگر در رژیم دزدان حرفه ای ولایت فقیه به رهبری ابلهان متحجری چون خامنه-ای، دزدان زنباره ای چون رفسنجانی، مارهای صد خط و خالی چون خاتمی و قاتلان و قاچاقچی های تریاکی، پست و بیمقداری چون احمدی نژاد، با تحمیل صدها هزار کشته، زندانی و بی خانمان و میلیونها انسانی که درحد فاصل میان شبانه روز جان کندن و به گونه ای تدریجی مردن به سر می برند، همچنان در انتظارند که مردم از پای افتاده و دست از مبارزه بردارند. زرخریدهای آمریکا، شاه پرستان، سلطنت طلبان، اصلاح طلبان داخل و خارج، اپورتونیستها، انقلابیون مشورت طلب با جلادان، آنها که به دریوزگی به درگاه پر برکت امپریالیسم دخیل بسته و از خوان پر صفا وبرکت سنای آمریکا می خورند، همه و همه از یک چیز نگرانند : یورش مردم به ارکان سرمایه داری وابسته به امپریالیسم جمهوری خونخواران اسلامی، به خشم آوردن امپریالیسم و برچیده شدن سفرۀ چپاول و غارتِ راهزنان و غارتگران. اینان یه گفتۀ لنین که خوب با چهره شان آشنا بود ،[ متحدین ” مستقیم ” میلیونرهای خزانه دزد هستند یا فقط متحدین غیر مستقیم آنان.” ( لنین، دولت و انقلاب، قطع جیبی، ترجمۀ م.پورهرمزان، ص ۲۰، ۱۳۵۵).
طبقۀ کارگر ایران بیش از یک آلترناتیو در پبش ندارد : یا مرگ یا زندگی، یا مرگ در بربریتِ سرمایه دارن و یا زندگی درسوسیالیسم و برکشیده شدن به بلندی های ارزش های شایسته و بایستۀ انسانی، یا سه دهۀ دیگر به خرده کاری پرداختن و یا بساط تاجران و دلالان را در یک انقلاب اجتماعی برچیدن. مرم ایران در برهه های گوناگون نشان داده اند که از دست یازیدن به قاطعانه ترین سلاح مبارزه و جان فشانی نمودن پرهیزی ندارند. جای شگفتی است که بر مردمی چنین زنده و بیدار، جانورانی تا این اندازه دریده، بی شعور و بی مقدار سروری می کنند. گسترۀ تاریخ بیشک شاهد رویش همین انسانهای در بندی خواهد شد که ناگزیر از فرمان بردن از نئاندرتالهای عهد عتیق می باشند. لنین در ترجمان مارکس، و نیازهای پس از یک انقلاب پیروزمند می گوید : “در سخنان مارکس ذرّه ای پندارپردازی نیست بدین معنی که جامعۀ ” نو ” را از خود اختراع نمی کند و در عالم پندار نمی پروراند. نه، او تولد جامعۀ نو را از بطن جامعۀ کهنه و اشکال گذار از این یک به آن دیگری را بسان جریانی در عرصه ی تاریخ طبیعی، بررسی می کند. او تجربۀ مشخص جنبش گستردۀ پرولتری را ملاک قرار می دهد و می کوشد از آن درسهای عملی بگیرد.” ( پیشین، ص ۵۴، ۱۳۵۵ ). او در ادامه چنین میگوید: ” نه، ما میخواهیم انقلاب سوسیالیستی را با همین انسانهای امروزی که کارشان بدون فرمانبری، بدون کنترل و بدون ” ناظر و حسابدار ” نمیگذرد، انجام دهیم. ولی فرمان را باید از پرولتاریا برد که پیشاهنگ مسلّح تمام استثمار شوندگان و زحمتکشان است.” ( پیشین، ص ۵۵ ). ما به تجربه خواهیم دید که همین انسانهای به ظاهر ساکت و بازیچۀ خواستهای سرمایه داران، جهان فردا را خواهند ساخت.
نظرات شما