تلاش و تکاپو برای برپا داشتن ساختارهای انسانی در جامعه و بهیمان و نا آدمان را از اریکه ی سروری و نیرومندی پائین کشیدن همان چیزیست که دانش انقلابی پرولتاریا و تلاش های چشم گیر، پیوسته و پایدار آنها با همکاری دیگر طبقاتِ زحمتکش جامعه، نه تنها شاید بودن و توانستنی بودن آنرا، بلکه حتی بایستگی و مهندسی اجتماعی آنرا، گر چه کوتاه مدت، در جای جای گیتی فراخ ما به نمایش گذارده است. در این میان وظیفه ی سازمان یا حزب انقلابی طبقه ی کارگر، سرراستانه بگوئیم، به دلیل دگرگونی و پای گیری شرایط نوین بیرونی و گنجانیده ی آگاهی اجتماعی و طبقاتی، هم درکشورهای سرمایه داری امپریالیستی و هم در کشورهای پیرامونی، یافتن راه چارهای نگریک و فرسخت در همسنجشی با شرایط نوین، و نیز برساختن دستگاهمندانه ی برنامه ی عمل انقلابی در دو گسترۀ همبافته ی استراتژی و تاکتیک انقلابی در چنین شرایطی می باشند. بی گمان شکستِ بسیاری از سوسیالیسمها و برآمدن بسیاری جنبش های نوین و رادیکال در سراسر گیتی، همراه با یورش های نوین و لگام گسیخته ی امپریالیسم خونخوار و اقمار وابسته اش همچون جمهوری مفتخورها، لمپن ها، قاچاقچی ها و آدمکشهای ولایتِ بهیمی و وابسته ی فقیه اسلامی در ایران، چنین توانش نگریک را به یک “باید”، هم در پهنه ی زایش و یا تولیدِ برنهاده های ایدئولوژیک و هم در پهنۀ کارکردهای اجتماعی دگرگون می سازد.
دگرگونی ها و پیشرفتهای سرمایه داری از اشکال ساده به اشکال بغرنج تر و پیچیده تر همچون پیشرفت از داد و ستد کالاهای دستی به تولید انبوه کالائی، جایگزینی صنایع کوچکتر به وسیله ی صنایع بزرگتر و پیشرفته ی صنعتی، پدید آمدن بحرانهای بسیاری درون نظام های سرمایه داری امپریالیستی، گسترش این بحرانها به دیگر جاهای گیتی به دلیل وابسته بودن دیگر کشورها و یا زیر فرمانروائی سرمایه داری بودن اقتصاد آن کشورها، همه و در نتیجه، فقر، بیکاری، قتل و غارت را هر چه بیشتر جهانی کردن، از دیگر پیامد ها و شرایطی هستند که آن امکان نگرورزانه را به یک “باید” انتقادی و انقلابی دگرگون میسازد. این چیزیست که خود را در گستره ی پیشرفت ها ی سرمایه داری از پیدایش آن تا کنون نشان داده است. ویژه گی اعتراضها، جنبش ها و تقابلاتِ عملی مردم در پهنه های گوناگون زندگی اجتماعی، بی آنکه پرولتاریای انقلابی توانسته باشد همراه با سازمان پیش آهنگ خود در بالا ی آنها قرار گرفته و رهنمودهای برنامه ای و کارکردی خود را بر آنها تحمیل نماید، نشان از آمیزش خواستهای دموکراتیک و رادیکالی می دهد که دیگر از چارچوبِ بسته ی دموکراسی بورژوازی فراتر رفته و از ناپسند بودن و جور نیامدن این دگرگونیها در همزیستی با سیاست سرمایه داری خبر می دهد. این به باور ما بدین نشان است که دگرگونیهای دموکراتیک سیاسی در پهنه ی ساختارهای سرمایه داری، دیگر نه تنها درون پوسته ی کهنه و بحرانی آن جای نمی گیرند، بلکه حتی این دگرگونیها، در نسبت با خواستهای دوردست پرولتاریای انقلابی، از سرشتی جلودارنده و در هم شکننده برخوردار می باشند. سرشت نادموکراتیک اتحادیه ها و سندیکاها در سراسر گیتی سرمایه داری و وابستگی آنها به سیاستهای دولتهای این به اصطلاح دموکراسی ها، برگزیدن سرهای این سازمانها با روادید دولتهایشان و دریافتِ درآمد و کمک های مالی از این دولتها، نشان از ماهیت غیر انقلابی و حتی ضد انقلابی آنها می دهد. از اینرو آنها که با پافشاری درست برای ایجاد سندیکاها و اتحادیه های کارگری تلاش میورزند با آراستن این تشکلها به صفت مستقل و آزاد ولی زیر روادید و خوش داشت و فرمان ولایت خونریز و چپاول گر فقیه اسلامی، این باور را بباورانند که این گونه تشکلها می توانند در شرایط سروری سیاست ضد انقلابی سرمایه داری وابسته ی رژیم مردم خورها از ماهیتی مستقل ، آزاد و انقلابی و کافی برای دگرگون کردن جامعه برخوردار باشند، حیله گران و مردم فریبانی هستند که زحمتکشان را به سرابِ دست ساخته ی خیانت کاران و چاپلوسان رژیم آخوندها فرامی خوانند. در شرایطی که قاتلان، جلادان، زاغه آفرینان، فاحشه پروران و سرمایه پرستان رژیم لمپن های بی شخصیت و دهان چاکِ قداره بند بر مردم سروری می کنند، طبقه ی کارگر از راه تشکلات مخفی، انقلابی، همگانی و یا سراسری خود، و در رابطه با سازمان پیشرو مبارز و انقلابی، می تواند بر چنین دشمنی سخت تر بتازد تا روی آوردن به سیاست گران اصلاح طلب و ماهرویان مردم فریب. گوئی در همین رابطه است که چنین آورده شده است :
” ب- با در نظر گرفتن این واقعیت که تاکتیک موسوم به اصلاح طلبی بورژوازی و استحاله لیبرالی رژیم از درون،در میان توده های کارگر و زحمتکش افشا شده است و جنبش های اجتماعی موجود در طول چند سال اخیر پیوستهرادیکال تر شده اند، و با در نظر گرفتن این واقعیت که استقرار کابینه نظامی امنیتی رژیم، حاکی از تاکتیک تشدید اختناق و سرکوب رژیم برای مقابله با بحران است، تاکتیک های به اصطلاح لیبرالی بورژوازی بیش از پیش کارائی خود را برای مقابله با بحران و کنترل و مهار جنبش های توده ای از دست می دهند و صحنه مبارزه سیاسی، برای مقابله انقلاب و ضد انقلاب شفاف تر می شود.
پ- طبقه کارگر ایران که در طول چند سال اخیر، در جریان مبارزات علنی و رو در رو با سرمایه دارن و دولت آنها، پیوسته متشکل تر و آگاه تر شده است، یگانه نیروی پیگیر انقلاب است که رهبری آن بر جنبش اعتراضی توده ای، شرط پیروزی تمام دیگر جنبش های اجتماعی در ایران و تحقق مطالبات توده های مردم است. هیچ تحول جدی در جهت تحقق مطالبات توده های وسیع مردم رخ نخواهد داد، مگر در یک انقلاب که زمام آن در دست طبقه کارگر ایران باشد.”
[ اسناد کنفرانس دهم سازمان فدائیان ( اقلیت ) سال ۱۳۸۴ ]
روند رو به افزایش یورش های امپریالیسم به همه ی گستره های زندگی مردم در پهنه ی گیتی، بار و فرمان سنگین تر و از همین رو خونین تری بر دوش مبارزان کمونیست هموار می کند. بودن عملی و راستین پیشاهنگ آگاه و متشکل پرولتاریا، فداکاری ها، از جان گذشتگی ها و تلاش های شبانه روزی آنها در این کارزار تقابل ها، پیگرد ها، تهدید ها وغارت ها، و مبارزات مرگ و زندگی، همراه و در کنار مردم، بی شک، از اثر گذاری گسترده و ژرفی برخوردار خواهد بود. خیزش ها و جنبش های گروهی و ناگهانی مردم در این پهنه ی تعیین کننده، یورش های آنها به سیاست های دزدها و قاچاقچی های رژیم متحجران عهد عتیق در یکسان سازی زندگی مردم میلیون ها کیلومتر پایین تر از خط فقر، گذشته از تاثیرات روانی مثبت بر مردم، به برانگیختن قاتلان و خون آشامان و دست یازیدن آنها به وحشیانه ترین کارها خواهد انجامید. نقش فزاینده ی پرولتاریا ی مبارز و سازمان پبشرو و انقلابی آن همراه با بررسی و تجزیه و تحلیل این جنبش ها و فراهم آوردن راه کارهای انقلابی و عملی در کارزار مبارزات رادیکال و آزادی خواهانه ی مردم، به افزایش و رشد آگاهی سوسیالیستی و انقلابی توده ها کمک خواهد کرد.
برای بسیاری، همچنان که می خواهند کمونیست بمانند و با این نام شناخته شوند، کمونیسم یعنی دانش چگونه گی همبستگی، یا به تنهایی، بستگی یافتن با طبقه ی کارگر می باشد. اینان واپسین مرز کمونیست بودن را در بستگی داشتن با طبقه ی کارگر تفسیر می کنند. برای اینان طبقه ی کارگر از چنان پاکی و ناآلودگی برخوردار می باشد – درست مانند ضریح پاکان و پیامبران – که هر روشنفکر خورده بورژوایی اگر دستش با این اندام پاک برآید از هر حیله و ناپاکی رها می شود. این بستگی اما هدف آخرین نیست بلکه شروع کار و آنهم آنچنانکه به نگر می آید، سخت ترین ها می باشد. کمونیسم مارکس و انگلس، به گفته ی انگلس در” اصول کمونیسم “، چیزی مگر دانش رهایی طبقه ی کارگر نمی باشد و این رهایی بدست نمی آید مگر آنکه این طبقه ی تا به آخر انقلابی، نه تنها خود بلکه همه ی جامعه را از سروری بیداد و ددمنشی سرمایه داری برهاند. این است که نفوذ یافتن در میان طبقات زحمتکش، یعنی آموزاندن به آنها و آموختن از این طبقه در روند زنده ی مبارزه ی انقلابی برای دگرگون ساختن همه ی ساختارهای طبقاتی جامعه، نه اینکه بر زشت کاری ها و بیراهه رویهای آنها چشم فروبستن و به پیروان چشم و گوش بسته ی آنها در آمدن. این آخرین کار اما، نه به دانش انقلابی نیاز دارد و نه این همه تلاش و پایدرای را می طلبد. برای مبارزان مارکسیست، برای پیروان سوسیالیزم علمی، انتقادی و انقلابی مارکس و انگلس، برای رهروان سوسیالیزم انقلابی مارکسیسم – لنینیسم، پرسش نخستین و آنچه بیش و پیش از هر چیز دیگری چرایی و چگونه گی بودن و کارکردها ی اجتماعی آنها را ویژه گی می بخشد، چگونه گی دریافتِ فراروند های پدیده هاست درهمبافته بودن شدن های پی در پی و گوناگون آنها در گستره ی زمان، و در آن نسبتهای درونی میان آنها که چگونه گی ساختار چیزها را، و در نتیجه، شیوه ی دگرگون ساختن آنها را نشان می دهد. این به ساده گی، از یازدهمین برنهاده ی مارکس در باره ی فویرباخ برمی آید، یعنی دگرگون ساختن گیتی و نیز از نخستین برنهاده که کارکردهای انسانی را چونان کارورزی های اجتماعی حسی و بیرونی در می یابد. به سخن دیگر، ویژه گی کارورزی های کمونیست ها دریافت هستی انسان هاست در همین گیتی بیرونی و دریافت نسبت های آنها با یکدیگر برای دگرگون ساختان این پدیده های بیرونی و آن نسبت هایی که بر بنیان آنها پای می گیرند.
برای کمونیست ها، اگر نمی خواهند مارکسیسم را به پژوهش ها ی آکادمیک و دور از زندگی انسان ها دگرگون سازند، اگر نمی خواهند مارکسیسم – لنینیسم به یک تجربه گرایی صرف و بیهوده تغییر داده شده و هدف مند بودن کردارگرایانه ی آن برای دگرگون ساختن بیداد گیتی به چیزی دست دوم و یا اضافی دگرگون شود و اگرمی خواهند که مارکسیسم از مشاهده گری صرف و دانش پرگویی های به اصطلاح طبقاتی به دانش آگاهی علمی – طبقاتی و انقلاب اجتماعی تبدیل شود، هیچ راه و چاره ای مگر کار کردن، آموختن و آموزاندن، متشکل شدن و متشکل کردن در همانجایی که پرولتاریا و دیگر زحمتکشان زندگی میکنند، هدف مندانه مبارزه می کنند و جان می بازند نیست. همه ی مقولات بنیانی مارکسیسم همچون مشخص و مجرد، کلیت و جزئیت، تضاد قطب های ستیزنده، نفی در نفی، نسبت های اجزای ساختارهای اجتماعی از راه پیوند های درونی، توانش و بودش ( امکان و واقعیت )، توانمندی و ضرورت، از خود بیگانگی انسان در فراروند تولید زندگی اجتماعی و دیگرها، مقولاتی هستند در پیوند دستگاه مند و دیالکتیکی با زندگی درون جهان پدیده ها و پیوندهایشان با یکدیگر. ناداری همچون یک تجرید، تنها آنگاه می تواند اندیشیده شود که از پیش همچون چیز داده ی حسی پدید گردیده باشد. کاپیتالیزم همچون یک تجرید دانشی، به تنهایی آنگاه می تواند به پژوهش درآید که از پیش همچون یک کلیت ساختارمند، دارای کارکردهای حسگانی و پژوهیدنی در گیتی چیزها باشد. دگرگون ساختن آنها نیز تنها در همان جایی که این دستگاهمندی ها هستی دارند انجام میگیرد و نه در تجرد واژه هاو مقوله ها، یعنی در هستی یافتن آنها در زندگی اینجهانی انسانها. بی محابا بگوییم و سرراستانه منتقدانه، اگر سه دهه ی دیگر همچنان خروار خروار بر گفته بیفزاییم و کرور کرور شعار را کارگشای بدسگالی ها و شوربختی های مردم بدانیم، و اگر به تنهایی همچون پیش، روزنامه نگارانه به پخش اخبار در باره ی این رویداد و آن پیش آمد، این اعتصاب و آن اعتراض بپردازیم بی آنکه به گونه ای کردارمند درپیدایش یا جوشش یا رهنمود دادن و راهبردن آنها نقشی بازی کنیم، نه منم زدن های ما، مارا از دیگران انقلابی تر میسازد، نه پیوندی میان ما و مردم می آفریند و نه روند چیزها را در راه هستی پذیرفتن رهنمودها و برنامه های ما هموار می کند. شاید پس از سه دهه، آن هنگام فرارسیده باشد که به فراهم آوردن امر انقلاب بپردازیم. بودن در میان مردم به معنی کار آشکار نیست، که این شعار خود البته خیانتی است به انقلاب و برای بازگذاردن دستهای خون آلود دشمنان در سر به نیست نمودن مبارزان، بلکه در نسبتهای مردم با یکدیگر زیستن و به سازمان مبارزات آنها و تشکل دادن سیاسی آنها و ترویج رهنمودهای انقلابی در میان آنها پرداختن. گاه بد نیست از آیین نازای بسیار گویی و وراجی های انقلابی دست کشیدن و کمی هم به کردار هدف مند و دگرگونی آفرین انقلابی دست یازیدن. نگارنده همهنگام که به این مقاله می پرداخت به خواندن ” وضعیت طبقه ی کارگر انگلستان ” از انگلس سرگرم بود. انگلس در نوشته ی پیش از مقدمه ی خود بر این اثر، کتاب را به کارگران بریتانیای بزرگ پیشکش می کند. دیدم این نوشته از هرچه که نگارنده بنویسد برتر و گویاتر است، پس همان را برگرداندم تا نشان دهم که بنیان گذاران سوسیالیزم علمی، برخلاف همه ی پی گردها، از خانه و کشور راندن ها، تهدیدها، ناداری ها و نبود امکان های جانی، چگونه به کار می پرداختند و بودن و زیستن در میان مردم را به مشاهده گری و بی طرفی برتری می دادند. گفتنی است که انگلس این گفتار پیشکشانه را نخست بار خود به انگلیسی نوشت . در برگردان این نوشته تلاش شده است که واژه های آشناتر برای خوانندگان بکار آیند. بی گمان آنها که در کار برگردانی نوشته ها زبردستی دارند، برگردان بهتری پیش خواهند نهاد، توجه ما بیشتر به رساندن اندیشه ای به خواننده بوده است و بس. یک یادآوری اینکه اصطلاح “طبقه ی میانه” در این نوشته اشاره به طبقه ی بورژوازی زمان انگلس دارد و نه آنگونه که در گفتارها و نوشتارهای دوران ما بکار برده می شود.
به طبقات کارگر بریتانیای بزرگ
کارگران!
اثری را به شما پیشکش می کنم که در آن تلاش نموده ام تا به هم میهنان آلمانی خود تصویری باورکردنی از وضعیت شما، از رنجها و مبارزات شما، از امید و منظر آینده ی شما ارائه دهم. من به اندازه ی کافی در میان شما زیسته ام تا چیزی از شرایط زیستتان بدانم؛ من جدی ترین توجهات خود را مصروف شناختن آنها نموده ام، من مدارک رسمی و غیر رسمی را، تا آنجا که امکان دسترسی به آنها را یافته ام، مطالعه کرده ام – من به این هم راضی نبودم، من بیش از فقط یک دانش مجرد از موضوع مورد پژوهش خود می خواستم، من می خواستم شما را در خانه هاتان ببینم، شما را در زندگی روزمره تان نظاره کنم، با شما در باره ی شرایط شما و اوضاع بدتان گفتگو کنم، شاهد مبارزات شما بر علیه نیروی اجتماعی و سیاسی سرکوبگرانتان باشم. من بدینگونه رفتار کردم : از همنشینی و میهمانی های شام طبقه ی میانه، از شراب و شامپانی آنها گذشتم و ساعت های بیکاری خود را تقریبـاً به طور کامل به همنشینی با کارگران عادی گذراندم؛ من از اینکه چنین نمودم هم خوشحالم و هم مغرور. خوشحال، زیرا که فرصت سپری نمودن ساعات شاد بسیاری را برای شناخت واقعیات زندگی بدست آوردم – ساعتهایی بسیار، که در غیر این صورت در گفتگوهای مد روز و آداب و معاشرات خسته کننده هدر می رفت؛ مغرور، چرا که به این وسیله امکان یافتم حقی نسبت به طبقه ای ستمدیده و بهتان خورده ادا کنم، طبقه ای که علیرغم همه ی کمبودهای خود و زیر شرایطی نامناسب، احترام هر کسی جز دلال پول انگلیسی را نسبت به خود برمی انگیزد؛ مغرور، همچنین، زیرا در موقعیتی بودم که بتوانم مردم انگلستان را از تحقیر فزاینده نسبت به آنان در قاره که نتیجه ی ضروری سیاست وحشی و خودخواهانه و رفتار عمومی طبقه ی میانه در حاکمیت شماست ، نجات دهم.
آنگاه که همزمان، امکان واقعی یافتم تا طبقات میانی، مخالفان شما را، مشاهده کنم، خیلی زود به این نتیجه رسیدم که حق با شماست، کاملاً حق با شماست در اینکه انتظار هیچ کمکی از آنان نداشته باشید. علائق آنان به درجات بسیاری با علائق شما در تضاد می باشد، هر چند که همیشه کوشش می کنند خلاف آن را اظهار کرده و به شما بباورانند که دارای صمیمی ترین همدردی ها نسبت سرنوشت شما هستند. کردار آنها دروغشان را افشا می کند. امیدوارم توانسته باشم بیش از اندازه در باره ی این واقعیت مدرک گرد آورده باشم که طبقات میانی – حال هر چه که می خواهند بگویند – در حقیقت هیچ هدف دیگری جز ثروتمند کردن خود از راه کار شما تا هنگامیکه بتوانند تولیداتش را بفروشند ندارند، و هنگامیکه دیگر نتوانند ازراه این تجارت غیرمستقیم با گوشت انسان سودی بدست آورند شما را به گرسنگی کشیدن رها می کنند. آنان برای اثبات نمودن نیت خوش خود چه کاری انجام داده اند؟ آیا هرگز هیچگونه توجه جدی به اوضاع شما نموده اند؟ آیا کاری به جز پرداختن مخارج هنگفت نیم دوجین کمیسیون های تحقیق، که گزارش های بیشمار آنها محکوم به خواب ابدی در میان تلی از کاغذهای باطله در قفسه های وزارت داخلی است انجام داده اند؟ آیا آنها توانسته اند از آن همه کاغذهای آبی رنگ پوسیده تنها یک کتاب قابل خواندن فراهم آورند تا هر کسی به آسانی بتواند کمی اطلاعات در مورد وضعیت اکثریت عظیم ” بریتانیایی های آزاد زاده ” بدست آورد؟ حقیقتاً نه، اینها چیزهایی هستند که آنان دوست ندارند در موردشان حرف بزنند – آنها این امر را به یک نا آشنا واگذار می کنند تا جهان متمدن را از وضعیت تحقیرآمیزی که شما در آن زندگی می کنید باخبر نماید.
امیدوارم نا آشنا با آنان، نه با شما. امیدوارم هرچند انگلیسی من ممکن است کامل نباشد، هنوز نه، شما آن را انگلیسی واضحی دریابید. هیچ کارگری در انگلستان – گذشته از این، نه حتی در فرانسه – هرگز با من چون غریبه رفتار ننموده است. با خوشحالی بسیار دیدم که شما فراق از آن رنج مخرب، پیش داوری های ملی و غرور ملی، چیزهایی که پس از در نظر گرفتن همه ی عوامل، چیزی جز خودپسندی عمومی نیستند، هستید – من مشاهده کردم که شما با هر کسی که صمیمانه نیروهای خود را برای پیشرفت انسان بکار می گیرد همدردی می کنید – می خواهد انگلیسی باشد یا نباشد – که هر چیز با عظمت و خوب را تحسین می کنید، حال اگر در سرزمین نژادی شما پرورش یافته باشد یا نه. من شما را چیزی بیش از” انگلیسی” بودن، اعضای فقط یک ملت تنها، یافتم، من شما را انسانهایی دریافتم، از اعضای خانواده ی بزرگ و عمومی بشریت، کسانی که خواستهای خود و خواستهای نژاد انسانی را یکی می دانند. و به مثابه ی چنین انسانهایی، یعنی اعضای این خانواده ی انسانیت “متحد و انشقاق ناپذیر”، همچون موجودات انسانی به صریح ترین معنای این واژه ها، من و بسیاری دیگر در قاره، شما را بمثابه ی چنین انسانهایی، در پیشرفتتان درهرراهی درود میفرستیم و موفقیتهای زودرسی را برایتان آرزو می کنیم.
در این راه ادامه دهید، همچنان که تاکنون انجام داده اید. بسیاری چیزها باقیست که می بایست متحمل شد؛ استوار باشید ، شجاع باشید – موفقیت شما حتمی است، و هیچ گامی که شما در حرکت پیشرونده تان در راه هدف عمومی ما، هدف انسانیت، بردارید هدر نخواهد رفت.
بارمن ( رن پروس )
۱۵ مارس، ۱۸۴۵
نظرات شما