درباره: “شاهکار ناشناخته بهمن محصص”
فیلم “فی فی از خوشحالی زوزه می کشد”، مروری بر دو ماه آخر زندگی بهمن محصص نقاش و مجسمه سازحماسی “هنر مدرن ایران” است. این هنرمند برجسته معاصر بعد از سی سال گوشه گیری و تبعید خود خواسته، آمادگی اش را برای خلق آخرین شاهکار هنری اش که توسط دو ایرانی سفارش داده شده بود، اعلام می کند و این پیشنهاد، او را بتدریج به سمت خلق “شاهکاری ناشناخته ” به پیش می برد.
میترا فراهانی نقاش و سینماگر فیلم می گوید: “ساختن یک فیلم اززندگی بهمن محصص از دیرباز ذهن مرا به خود مشغول کرده بود. تناقض بین شهرت بهمن محصص در تاریخ هنر و سی سال تبعید خود خواسته وگوشه گیری اش نظر مرا جلب کرده بود”.
این امکان وجود داشت که ما هرگز صدای بهمن محصص را نشنویم ولی میترا فراهانی با این فیلم به عنوان وقایع نگار و انتقال دهنده خاطره ای سر خورده “خاطره هنر مدرن ایران”، ما را با بهمن محصص بیشتر آشنا می کند.
بعضی گمان می داشتند که بهمن محصص به رشت شهر زادگاه اش در شمال ایران بازگشته، عده ای دیگرمعتقد بودند که او برای همیشه ایران را ترک کرده و به ایتالیا رفته است.
میترافراهانی، کارگردان فیلم می گوید:” به قصد سفری دو روزه، به رم رفتم ولی گفتگو با او به یک اقامت دو ماهه انجامید”. در اطاق هتل محل اقامتش، تابلوی “فی فی” رابه دیوار آویخته بود. نقاشی بت واره ی او “فی فی” در سال ۱۹۶۴ کشیده شده بود و همه جا در نمایشگاه های مختلف و سفرهایش، همراه وی بود. ” فی فی ازخوشحالی زوزه می کشد “، فریادی آشکار است که از قعرچاهی عمیق و تاریک بگوش می رسد. فریاد علیه تمام فجایع، تمام دیکتاتوری ها و تمامی جنایاتی که به دست انسانها درسراسر دنیا روی می دهد.
ملاقات بابهمن محصص فقط رو یا روئی با “اسطوره هنرمدرن ایران” نیست بلکه روبروشدن با لوی یاتان (Léviathan) روشنفکری نیز هست.
میترا فراهانی می گوید: وسواس من، این بود که با او به نقطه اوج خلق هنری اش برسم و وسواس او به تدریج برای یافتن فرصتی مناسب برای ” ترک کردن صحنه هنری اش” بود.
طرح بهمن محصص از قبل حول مبارزه بین نیروهای زمان حال (فراموشی و ناآگاهی) و نیروهای زمان گذشته ( شناخت و گفتگو از دوستان از دست رفته) دور می زد. در صحنه ای از این فیلم، بهمن محصص در اطاقش به تماشای فیلم یوزپلنگ (Guépard ) ساخته ی لوچی نوـ ویسکنتی (Luchino-Visconti) نشسته وبه جمله “برت لانکستر”که در فیلم چنین می گوید: ” ما یوزپلنگ و شیر بودیم، بعد از ما شغال ها و کفتارها جای مارا خواهند گرفت” اشاره می کند. اوسیگار روی سیگار می کشید تا آنچه را که دراعماق وجود ش می جوشید به مبارزه بطلبد. او به تمسخرمی گفت: ایرانیان از بین حروف الفبا، به دنبال حرف ” آ ” می دوند : آریامهر و آیت الله
سینماگرایرانی دراین فیلم راه پائولو پازولینی و کریس مارکررا دنبال می کند: سازمان دهی فیلمی ناتمام تا زمانی که فیلم شکلی شاعرانه بیابد، شکلِ اثری آتی. بدینسان شاهکار آتی بهمن محصص با ظرافتی خاص با فیلم آتی میترا فراهانی درهم می آمیزد و به مانند تصویری در تصویر و در تصویر دیگرـ یا همچون سایه ای بر روی سایه ی دیگر که روی سایه ای دیگر می افتدـ مرز بین واقعیت و پندار، اغلب از میان می رود. از این پس، تکه پاره های تاریخ اجتماعی، سیاسی و هنری بر روی میز مونتاژی که سینماگر با مهارت تهیه کرده بهم متصل می شوند. در این فیلم، بهمن محصص و میترا فراهانی، ماهرانه توپ گفتگو را به یکدیگر پاس می دهند و هر دو اطمینان دارند که تنها سرانجام ممکن برای خروج از این رویاروئی، مرگ است.
بهمن محصص در مورد خود ش می گوید: “در مارس ۱۹۳۱ در شهر رشت به دنیا آمدم. در دانشکده هنر های تزئینی تهران در س خواندم . در اوایل ۱۹۵۰ با نیمایوشیج شاعر بزرگی که سنت هزاران ساله را در شعر فارسی دگرگون کرده بود، آشنا شدم. دوستی ما تا پایان زندگی نیما ادامه داشت و خاطره او همواره در زندگی من زنده است. با کودتای آمریکائی و سرنگونی دولت مصدق همه چیز بهم ریخت و من روانه اروپا شدم”.
اوادامه می دهد:” در آن زمان ایتالیا، کشوری کاملا”صنعتی نبود و آفتاب هنر هنوز در آن می درخشید. هنر، در تمام زمینه ها درحال شکوفائی بود، ازهنرمعماری گرفته تا سینما و با نام ها و چهره هائی مشهور”. نویسنده مشهور ایتالیائی “اینوفلیانو” معتقد بود: “در ایتالیا دو نوع فاشیست وجود دارد؛ فاشیست و ضد فاشیست ” و کارگردان مشهور سینمای ایتالیا “فدریکو فلینی ” می گفت: ” انسانیت درهر کشوری در دنیا بیش از ایتالیا، حفظ شده است”. “من درایتالیا در چنین فضائی متناقض، شروع به زندگی و کار کردم. در آنجا با منوچهر شیبانی شاعر و نقاش آوانگارد ایرانی آشنا شدم”.
بهمن محصص در سراسر آثار هنری اش، تار و پود دوران ها و مکان ها ی مختلف را همچون سفر از قاره ای به قاره دیگر در هم می تند. از ایران کهن به ایران مدرن، از اروپای در حال تکامل به اروپای در حال جنگ و فرای همه به سوی سرزمین های ناشناخته.
بهمن محصص می گوید: “من خود را متعلق به هیچ مکانی و هیچ کشوری وهیچ مردمی نمی دانم. من همیشه می خواستم مثل هنرمند ی متعلق به دوران قبل ازرنسانس (قرن پانزدهم) کار کنم”.
او می افزاید: ” در دنیائی که در آسمانش پرنده ای نیست ودر دریایش ماهی نیست و درجنگلش جانوری یافت نمی شود، نقاشی چه معنی می دهد. من آگاهانه آثارم را از بین بردم و آنها را برای مرده خواران باقی نگذاشتم.
بهمن محصص چون نتوانست تمامیت مادی و اخلاقی آثار هنری اش را حفظ کند و آثارهنری اش تکه تکه و به تیغ سانسورسپرده شده بودند، ترجیح داد بخشی وسیعی از کارهایش را از بین ببرد.
بهمن محصص قربانی دو رژیم شد. دیکتاتوری رژیم سلطنتی از طرفی و سرخوردگی از انقلاب و روی کارآمدن رژیم ارتجاعی جمهوری اسلامی از سوی دیگر، او و هنرش را به نابودی کشاندند.
خواست بهمن محصص این بود که زندگی شخصی اش همچون هنر در واقعیت آن تجلی یابد. آخرین اثرهنری بهمن محصص، تابلوئی است سفید، آخرین تصویر درآخرین صحنه فیلم و تمامی ویژه گی فیلم مشترک بهمن محصص و میترا فراهانی همین است.
بر گرفته از :Groupement National des Cinémas de Recherche
فیلم “فی فی از خوشحالی زوزه می کشد” هنوز بر پرده چند سینما در پاریس نمایش داده می شود.
نظرات شما