از داخل کشورهایی مثل ایران و عربستان و افغانستان و عراق و همانند اینها، در مورد «روز جهانی زن» نوشتن و گفتگو کردن، اگر نگوییم ریسک است ولی مطمئنا” طنز تلخی بیش نیست. در کشورهایی که مردمانش در انزوای سیاسی قرار گرفته و یا دچار درگیریهای فرقه ای یا جنگهای داخلی هستند و قدرتهای حاکم بر این کشورها مردم را در فیلترینگ و قفسهای فلزی و غیر فلزی حبس میکنند، و در جوامعی که در آنها اصولا” انسان و انسانیت و حقوق انسانی ِ کل ِجامعه اعم از کودکان و زنان و مردان در تمام اقشار و از همه لحاظ نادیده گرفته شده و هر فریاد، حتی نجوای آزادیخواهی، با تمام شیوه ها سرکوب میشود، از «روز جهانی زن» و از برابری زن و مرد نوشتن و حتی فکر برگزاری مراسمی خاص در این مورد، بیشتر به رویایی دست نیافتنی شباهت دارد تا واقعیتی که حتی در خوشبینانه ترین صورتش بتوان پذیرفت که دنیا و جهان متمدن، از اینچنین روزی استقبال میکنند! اما بهرحال ۸ مارچ است و روز زن. روز نیمی از مردم جهان.
بی تردید برای تعیین ارزش هر چیزی ، ملاکهایی وجود دارد. اما شاخص ترین ملاک تعیین ارزش برای آنچه که به زندگی و پیشرفت و تکامل بشریت بستگی دارد، «رابطه ایست که خودش با انسان برقرار میکند» و همچنین «چگونگی ِ ایجاد پیوندی که میخواهد بین انسانها با یکدیگر ایجاد نماید». درواقع «چگونگی ِ فکر و نگاه» در تعیین ارزش آن، جزو مهمترین ملاکهاست. بعنوان مثال: معیار ارزش یک کتاب، نه به قیمت آن کتاب و نه به جنس جلد و ورقها و یا تعداد صفحات و نه حتی به نویسنده و ناشرش، بلکه به نگاهیست که آن کتاب به « انسان» دارد. یک کتاب، یک فیلم، یک سازمان، یک مکتب ، یک ایدئولژی، یک سیستم، بر اساس نگرشش به وجود انسانی، و به کیفیت برخورد و ارتباطش با « انسان» است که سنجیده میشود و آنرا دارای ارزش و اعتبار میکند.
در عصر حاضر علیرغم پیشرفتهای ظاهری و مدرن شدن زندگی اما بطور کلی در جهان و بطور اخص در کشورهای عقب نگهداشته شده، نگاه مکاتب و ایدئولژیهای حاکم بر جوامع، نگاهی انسانی و بر مدار حقیقت پذیری نیست بلکه نگاهی تبعیض آمیزست و بر اساس همین نگاه تبعیض آمیزست که قوانین نوشته و اجرا میشوند. حال برای هرگونه تغییرات زیربنایی بایستی به ریشهها پرداخت. ریشه هایی که در عمیقترین لایه های فکری جوامع بشری – حتی درجوامع مدرن و مترقی – ثبت و پایدار شده و بر همین اساس است که سیستمهای مردسالار دوام پیدا کرده زیرا در سیستمهای مردسالارست که شکاف در جامعه ایجاد میشود و نیمی از جامعه (زنان) از نیمی دیگر (مردان) تفکیک میشوند و با ایجاد این شکاف عملا” کار استثمار و غارت ِهرچه بیشتر، آسانتر میگردد چراکه با شقه شقه کردن یک ارگان واحد، راحت تر میتوان بر آن تسلط داشت و تصاحبش کرد و با توجه به هدف، آنرا مضمحل و نابود یا بازسازی و آبادش نمود. البته برای شکل مثبت آن در جهت آبادی و تکامل و غنای بنیادین ِ جوامع بشری، بجز امور مربوط به پیشرفتهای علمی و تکنولژیکی، متاسفانه در موارد انسانی و اجتماعی هیچ نمونه و مثالی را نمیتوان ارائه داد، هر آنچه بوده صرفا” در جهت تخریب و ویرانی بوده است، و این پدیده در طی تاریخ از بدوی تا مترقی، همواره به گونه ها و اشکال مختلف خود را نشان داده و قابل کتمان نیست.
حال برای تعیین ارزش ایدئولژیهای حاکم در جهان – از هر نوع و با هر سابقه ای که باشند – باید دید که آن ایدئولژی و آن فکر و اندیشهء حاکم، چه نگاه و برخوردی با مقوله ای بنام «انسان» دارد؟ وجود انسانی را چگونه تعریف میکند؟ و برای انسان، چه میزان ارزش و بها قائلست و مهمتر از همه اینکه برای اثبات ارزش و اهمیتش به انسان – نه در شعار و روی کاغذها – بلکه در عمل چه ضمانت اجرایی و عینی و انجام شده ای را ارائه میدهد؟ قدمت و کمیت و محتوای منفی و مثبت، تئوری ها و بافته های مندرج در آن، و شعار دادن و حرف زدن و نوشتن و وعده دادن، ملاک حقانیت نیست بلکه عمل و اجرا و متحقق کردن ِ آن تعاریفست که حقانیت و اعتبار و حتی محبوبیتش را ثابت میکند.
در جوامعی که در آنها ایدئولژیها و فرهنگهای سرکوبگر و بطور ویژه «مردسالارانه» حکومت میکند، زن نه تنها شهروند درجه دو بلکه شهروند درجهء دوی بدون حق و حقوق و بدون اراده، محسوب میشود. قوانین نوشته و نانوشته چه بلحاظ حکومتی و دولتی که جنبهء رسمی دارند و چه بلحاظ فرهنگی و سنتی، زن را دارای قوهء تشخیص نمیدانند، به زن حق انتخاب و تصمیمگیری نمیدهند و موجودیت زن را جدا از مرد نمیشمارند. موجودیت زن را در قرار گرفتن در شناسنامهء زندگی ِ مردان و چگونگی مناسباتش با مردان جامعه تعریف میکنند. این موضوع که زن بایستی زیر اتوریتهء مرد و تحت مالکیت جنس نر باشد به این معناست که زن را اصولا” « انسان» نمیدانند و برایش وجههء انسانی قائل نیستند بلکه معتقدند زن یک کالاست و همیشه باید تحت اختیار و مطابق خواسته و میل مردان باشد و از خود اراده و اختیاری برای تعیین زندگی اش ندارد، و اینکه مدام بایستی خود را با شرایط مردهای زندگی اش تطبیق دهد، در خانواده تابع پدر و بعد تابع شوهر و در جامعه تابع قوانینی باشد که برای مردان و بنفع مردان نوشته شده، قوانینی برآمده و ریشه گرفته از یک ایدئولژی تبعیض آمیز و ظالمانه که مدام منافع مردان و رضایت و راحتی ِ آنها را مدنظر قرار میدهد. در ایدئولژیهایی که زنان در آنها حق تصمیم گیری و حق انتخاب ندارند، به مفهوم سلب هویت زنان آن جامعه است. قوانین زن ستیز در اینگونه جوامع، زن را کالایی میدانند که قیمت و کیفیت آن صرفا” با رضایت مرد مشخص میشود. کالایی که همواره صاحبینی دارد که بایستی از آن بهره ببرند و رضایت داشته باشند. حتی برهمین اساس است که مسئلهء « تمکین» مطرح میگردد. تمکین زن از مرد، نه تنها در قالب خانوادگی (پدر، یا برادر یا همسر و حتی گاه فرزند پسر یا داماد) بلکه در سطوح اجتماعی در تمام عرصه ها ، زن ، فرودست و تعیین شونده است، نه فرادست و تعیین کننده. آری در این سیستمها ، زن در اجتماع (در مدرسه و دانشگاه و محیط کار و خلاصه در همه جا) باید از مردان تمکین کند. بعنوان ساده ترین مثال: در این جوامع مردان که گویا حتی قدرت کنترل غرائز خود را ندارند و با دیدن یک زن ِ بی حجاب، مور مورشان میشود، قانون اجبارها و تحمیلها نوشته میشود، بنابراین نیمی از جامعه – زنان – حق انتخاب نوع پوشش خود را هم ندارند و باید برای آسایش و سلامت ِ !! نیم دیگر – مردان – لباس مورد نظر آنها را بپوشند! فارغ از پرداختن به این موضوع که اصولا” چرا باید جامعهء مردان تا این حدّ بیمار باشد که آزادی پوشش را برنتابد!؟ در اینجاست که مشخص میشود حتی نگاه اینگونه سیستمها، به مردان جامعه نیز، نگاهی غیرانسانیست و برای « انسان» در کلیت آن بها و احترامی قائل نیست.
از آنجا که نیمی از مردم جهان زن هستند و زنان چون خودشان « زن» هستند ، منافع خودشان را بهتر از مردان میدانند، بنابراین باید سهم و نقش زنان بعنوان یک عنصر خالق و فعال و پوینده مدنظر قرار داده شود و به حق آنها در تصمیم گیری و انتخاب و ابراز عقیده اهمیت داد. حال باید پرسید که چرا تصمیم گیری برای زنان توسط مردان اتخاذ میشود؟ چرا یک قدرت انحصاری، یکسویه و یکجانبه و بدون نظرخواهی از زنان جامعه، به زنان دستور صادر میکند و امر و نهی میکند. این قدرت انحصاری نه فقط در سیاست بلکه در فرهنگ و سنتهای جوامع عقب نگهداشته شده، نهادینه گشته است. فرهنگ ارتجاعی و پوسیده ای که زن را از کودکی آسیب پذیر تربیت میکند. زن را نیازمند، تربیت میکند. نیازمند به توجه. نیازمند به حامی. نیازمند به تبعیت و فرمانبرداری. و بدینگونه است که استقلال فکری و عاطفی و اقتصادی زن را از وی میگیرد و وی را وامدار و تحت تملک مرد قرار میدهد. در بطن اینگونه فرهنگها و سنتهای زن ستیز، علیرغم ظاهر پر رنگ و لعاب و فریب دهندهء شان، فریاد مرگ بر زن است که طنین انداخته. هرگوشهء قوانینش را که در عمل بررسی کنیم میبینیم که ضدّ زن است.
با تعمق در چگونگی ِ سیاستهای اینگونه ایدئولژیها و سیستمهای منطبق بر آنها، مشخص میشود که نگاهشان به انسان چگونه است؟ از چه کیفیتی برخوردارست؟ تا چه حدّ به حق و حقوق انسانها بها میدهند؟ آیا زنان را بعنوان نیروی اجتماعی قبول دارند یا نه؟ آیا به زنان حق مداخله و شرکت در تعیین سرنوشت فردی یا اجتماعی و حتی انجام نقش تاریخی شان را میدهند یا نه؟ آیا به زن بعنوان یک موجود انسانی واحد و مستقل نگریسته میشود یا نه؟
پاسخ به این سوالاتست که میزان اعتبار و حقانیت یک ایدئولژی، یک اندیشه و یک سیستم را روشن میکند. فرهنگی که تا گلو در باتلاق جهل فرو رفته باشد، نمیتواند بوی گل بدهد و نویدبخش آمدن بهار باشد. بنابراین باید به حرف شاعر توجه کرد، آنجا که حافظ میفرماید:
بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم
فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم!
نظرات شما