هر زمان که اوضاع سیاسی در ایران بحرانیتر شده و چشمانداز سرنگونی جمهوری اسلامی قریبالوقوعتر شده است، تب و تاب اتحاد و شعارهای وحدتطلبانه در میان سازمانهای مخالف جمهوری اسلامی بالا گرفته است.
این واقعیت بر کسی پوشیده نیست که جمهوری اسلامی در بی ثباتی سیاسی روزافزونی قرار دارد. بحرانهای متعدد، تمام ارکان رژیم را فرا گرفته است. نارضایتی تودههای وسیع مردم به درجهی انفجارآمیزی رسیده است. تضادها و اختلافات درونی هیئت حاکمه به شکافهای عمیق در درون طبقه حاکم منجر شده است. بحران در مناسبات بینالمللی و تحولات سیاسی در خاورمیانه بر تضعیف موقعیت رژیم تأثیرات قابل ملاحظهای بر جای نهاده و مجموعه شرایط سیاسی داخلی و خارجی به وضوح نشان میدهد که جامعه ایران نیز آبستن تحولات سیاسی جدید است. در یک چنین شرایطی تمایلات وحدتطلبانه در صفوف جریانات کمونیست و چپ انقلابی افزایش یافته و بار دیگر شعارهای وحدت از هر سو شنیده میشود.
گرچه تردیدی نیست که این خواست، برخاسته از احساسات انقلابی برای تقویت نقش چپ انقلابی در تحولات سیاسی ایران، افزایش نقش و موقعیت طبقه کارگر در پیکار برای برانداختن نظم موجود و تحقق انقلابی و رادیکال مطالبات تودههای مردم ایران میباشد، واقعیت اما این است که این تمایلات، شکل مشخصی برای پاسخگویی به نیازهای مبرم جنبش و مبارزه طبقاتی به خود نگرفته است و از همین روست که به تعداد تمام گروهها و سازمانهای کمونیست و چپ موجود، شکلهای متعددی از اتحاد مطرح میشود.
نخست باید اشاره کرد که از دیدگاه مارکسیستی در هر اتحادی آنچه که مد نظر قرار میگیرد، این است که اتحاد تحت چه شرایطی و برای پاسخگویی به کدام نیازهای جنبش سیاسی و مبارزات طبقاتی کارگران صورت میگیرد. این اتحاد برای چیست؟ در خدمت چه هدف مشخصی قرار دارد؟ برنامه عمل آن برای تحقق این هدف کدام است و این اتحاد میان کدام نیروهای سیاسی شکل میگیرد؟
اگر اتحادی برخاسته از یک نیاز معین جنبش سیاسی و مبارزه طبقاتی کارگران نباشد، به این نیاز پاسخ ندهد، هدف معین، تاکتیکها و برنامه عمل روشن و بی ابهامی نداشته باشد، هرگز نمیتواند به یک اتحاد جدی تبدیل شود و نتایج ثمربخشی به بار آورد.
با مد نظر قرار دادن این معیارها و شاخصهای تعیینکنندهی یک اتحاد، اگر بخواهیم ارزیابی واقعبینانهای از شعارهای وحدتطلبانه کنونی داشته باشیم، نه برخاسته از نیازهای وضعیت سیاسی جامعه ایران است و نه پاسخی به نیازهای مبارزه طبقاتی کارگران. همین که به تعداد سازمانها و گروههای چپ و کمونیست، اشکال بسیار متفاوتی برای اتحاد ارائه میشود، خود گویای این حقیقت است که پاسخی به نیاز مشخص نیست.
نظری کوتاه به دیدگاههای ناسخ و منسوخ بر سر مسئله اتحاد، حقیقت را بهتر برملا میکند.
در یک سوی این تمایلات وحدتطلبانه، دیدگاهی قرار دارد که خواهان اتحاد گروهها و سازمانهای کمونیست در یک تشکیلات واحد به نام حزب طبقاتی کارگران است. این گرایش چنین میپندارد که حزب طبقاتی کارگران را میتوان از طریق برگزاری اجلاسی از نمایندگان چند محفل، گروه و سازمانی که خود را مارکسیست مینامند و توافق و سازش میان آنها، ایجاد نمود.
در واقعیت، اما، تشکیل حزب بدین طریق، نه اصولیست و نه عملی. اصولی نیست، چرا که حزب را نمیتوان از بالای سر کارگران و بدون مداخله و مشارکت آنها ایجاد نمود. اگر چنین چیزی، گذشته از جنبه اصولی آن، عملی میبود، هم اکنون میبایستی مشکل حزب حل شده باشد، چون به قدر کافی سازمانهایی وجود دارند که خود را حزب کمونیست، حزب طبقاتی کارگران معرفی کنند. اما میدانیم که در عمل نقش و تأثیری در جنبش کارگری ندارند.
حزبی که بخواهد حزب طبقاتی کارگران باشد، برخاسته از بطن کارگران و مبارزه آنهاست. این حزب، محصول وحدت درونی کارگران و آگاهی سوسیالیستی آنهاست و نه اتحاد چند گروه و سازمان حتا حقیقتاً مارکسیست. بنابراین از آنجایی که یک چنین حزبی، حزب طبقاتی کارگران است، رابطهای ارگانیک با طبقه دارد و اغلب پیشروان و فعالین جنبش کارگری را در صفوف خود متشکل میسازد. در حالی که اکنون تمام محافل، گروهها و سازمانهایی که خود را کمونیست میدانند، رابطه و پیوندشان با طبقه کارگر بسیار ضعیف و محدود است. اگر همین امروز تمام سازمانها، گروهها و محافل کمونیست نیز میتوانستند در یک تشکیلات واحد متحد شوند، آنچه که وجود میداشت، یک سازمان کمونیست بزرگتر و با نفوذتر بود و نه یک حزب طبقاتی کارگران که از حمایت تودههای وسیع کارگر برخوردار باشد و بتواند مبارزه این طبقه را سازماندهی و رهبری کند.
اما ای کاش، همین اتحاد و ادغام تمام این گروهها و سازمانها در یک تشکیلات واحد، هم اکنون میتوانست عملی گردد. اگر این هم عجالتاً عملی نیست، دلیل دارد. اولاً، تجربه به وضوح نشان داده است که پراکندگی یا اتحاد در صفوف کمونیستها، رابطه معینی با نقش و مداخله آنها در جنبش کارگری دارد. به همان نسبت که رابطهی سازمانهای کمونیست در طول چندین سال گذشته با طبقه کارگر و مبارزات آن، محدود و محدودتر شده است، پراکندگی در صفوف کمونیستها افزایش یافته است. لذا غلبه بر این پراکندگی بدون ترمیم این رابطه گسسته و فوقالعاده تضعیف شده به سادگی ممکن نیست. ثانیاً، در ایران گرچه کم نیستند سازمانهایی که خود را مارکسیست و کمونیست میدانند، اما گرایشات شکل گرفته متعددی هستند با اختلافات برنامهای، تاکتیکی و نگرشهای تشکیلاتی گاه به کلی متفاوت. برنامه سیاسی و راه حل اغلب آنها برای مسایل سیاسی مختلف جامعه ایران متفاوت است. ادبیات و سنن مبارزاتی مشترک ندارند. تاکتیکهای متفاوتی را برای پیشبرد سیاستها و اهداف خود به کار میگیرند و بالاخره سبک کار و روشهای تشکیلاتی مختلفی دارند.
در میان این سازمانهایی که خود را کمونیست میدانند و شعار وحدت هم سر میدهند، سازمانهایی یافت میشوند که دیکتاتوری پرولتاریا را که پرنسیب متمایزکننده کمونیستها از تمام جریانات سوسیال – رفرمیست است، نفی و انکار نموده و کنار نهادهاند. سازمانهایی هستند که در حرف ادعاهای عریض و طویلی دارند، اما در عمل، وقتی که پلاتفرمشان را برای تحولات سیاسی در ایران ارائه میدهند، چیزی جز چند مطالبه بورژوا – دمکراتیک نیست. برخی با هر چرخشی در اوضاع سیاسی، چنان به راست درمیغلتند که به حمایت از این یا آن جناح طبقه سرمایهدار برمیخیزند و اعلام آمادگی میکنند که فرضاً اگر جنگی میان رژیم ارتجاعی حاکم بر ایران و قدرتهای امپریالیست رخ دهد، با جمهوری اسلامی متحد میشوند. برخی از سازمانهایی که خود را کمونیست مینامند، میان استقرار یک نظم شورایی کارگری در ایران و پارلمانتاریسم بورژوایی در نوساناند و هنوز به مجلس مؤسسان دل بستهاند.
سازمانهایی با گرایشات و افکار مائوئیستی وجود دارند که مستثنا از تاکتیکهایشان برای کسب قدرت سیاسی، در سراسر جهان نشان دادهاند که حتا در آن جایی که نقشی در سرنگونی قدرت حاکم داشتهاند، به علت درک طبقاتی غیر مارکسیستیشان، وظیفهای جز سپردن قدرت به دست یک جناح معتدلتر بورژوازی نداشتهاند. سازمانهایی هم هستند که به مبارزه چریکی برای سرنگونی رژیم حاکم باور دارند و سرانجام، باید به سازمانهایی اشاره کرد که خواهان برپایی انقلاب اجتماعی، سرنگونی جمهوری اسلامی از طریق اعتصاب عمومی ، تظاهرات تودهای و قیام مسلحانه تودهای کارگران و زحمتکشان، کسب قدرت سیاسی توسط طبقه کارگر، در هم شکستن ماشین دولتی بورژوایی و استقرار یک دولت شورایی هستند. این گرایشات با اختلافات جدی برنامهای و تاکتیکی را حتا نمیتوان در یک سازمان بزرگتر متحد ساخت، تا چه رسد به این که کسی بخواهد از وحدت آنها حزبسازی کند.
بنابراین، ایده وحدت حزبی از طریق اتحاد سازمانهای موجود، نه از جنبه اصولی صحیح است و نه امکان تحقق عملی دارد.
از سوی دیگر، در انتهای قطب مخالف وحدت حزبی گرایشی قرار دارد که ایده قطب رادیکال و سوسیالیستی را مطرح میکند. این قطب از هر جهت، تعریف نشده، مبهم و نامتعین است. گرچه ظاهراً در چارچوب اتحادها مطرح میشود، اما در واقعیت در محدودهی هیچگونه اتحاد و وحدتی نمیگنجد. این قطب گویا قرار است رادیکال و سوسیالیستی باشد، اما نه پلاتفرم رادیکال و سوسیالیستی لازم دارد، نه هدف روشن و مشخص و نه توافقات و تعهدات متقابل در چارچوب این قطب. معلوم نیست که چگونه میتوان بدون توافق بر سر موضوعات مشخص و بدون مبارزهای مشترک برای رسیدن به هدفی که تعیین ناشده باقی مانده است، به چنین قطبی شکل داد. اگر این گرایش، مختصات قطب خود را توضیح دهد، در بهترین حالت میتواند اتحاد عملهای موردی از آن نتیجه شود که هم اکنون نیز وجود دارد، اما در همین حد نیز منوط به توافقات معینیست ولو برای یک مبارزه واحد و لحظهای.
از دیدگاه گرایش دیگری که اکنون از اتحاد چپ سخن میگوید، تشکیل جلسات و کنفرانسها میتواند راه حلی برای غلبه بر پراکندگی و وحدت باشد، بدون این که هنوز روشن باشد که از درون این اجلاسها قرار است، وحدت تشکیلاتی سازمانها بیرون آید، یا یک اتحاد سیاسی پایدار؟ در هر حال پوشیده نیست که زمانی یک چنین اجلاسهایی میتواند نتیجهای در پی داشته باشد که هدفی روشن در برابر خود قرار داده باشد و بتواند بر سر اساسیترین مفاد یک پلاتفرم به توافق برسد. اما همانگونه که پیش از این توضیح داده شد، از درون این اجلاسها و کنفرانسها نمیتواند وحدت تشکیلاتی به دست آید. بر سر اتحاد عمل سیاسی پایدار نیز نمیتوان تجارب منفی گذشته را نادیده گرفت. اتحاد انقلابی نیروهای چپ و کمونیست و چپ کارگری دو تجربه ناموفق گذشتهاند. اگر برخیها میخواهند همان مسیر گذشته را از سر بگیرند، مقدم بر هر چیز ضروریست که دلایل این عدم موفقیت را روشن سازند و نشان دهند که چه فاکتورهای جدیدی توجیهکننده تلاشهای مجدد در همان مسیر است. به جز این، از اجلاس و کنفرانس هم نتیجهای عاید نخواهد شد و سرانجام، آنچه که باقی خواهد ماند، آن چیزیست که میتوان بر آن نام اتحاد کاغذی نهاد. هر چند وقت یک بار اطلاعیه مشترکی صادر شود و چند گروه و سازمان زیر آن را امضا کنند، بدون این که به عمل مبارزاتی مشترکی بیانجامد. اتحادی که جز توهمپراکنی چیز دیگری نیست و به جای این که به تقویت جریانات کمونیست و یا در کل چپ بیانجامد، به آنها ضربه میزند.
حال با توجه به آنچه که پیرامون نقطه نظرهای مختلف بر سر اتحادها مطرح شد، چه نتیجهای میتوان از آن گرفت. همان نتیجهای که پیش از این به آن اشاره و گفته شد که این تنوع نشان میدهد، راه حلهای متعدد وحدتطلبانه، نه از شرایط مشخص موجود برخاسته و نه پاسخیست به نیازهای آن.
پس چه باید کرد؟ باید توجه خود را به نقطه ضعف اصلی جنبش کمونیستی ایران معطوف کنیم.
هر تحول سیاسی که بخواهد در ایران رخ دهد، خصلت و دامنه آن وابسته به نقشیست که طبقه کارگر در آن ایفا خواهد کرد. این نیز تابعیست از سطح تشکل و آگاهی طبقه کارگر.
تمام تجارب جنبش کارگری جهان نشان داده است که برای کمونیستها آنچه که در تقویت جنبش کارگری و ارتقای نقش و موقعیت آن حائز اهمیت میباشد، نه صرفاً وحدت سازمانهای کمونیست و توافقات آنها با یکدیگر، بلکه اتحاد و همبستگی خود کارگران است. بزرگترین خدمتی که امروزه محافل، گروهها و سازمانهای کمونیست میتوانند به طبقه کارگر بکنند، تلاش برای تقویت این وحدت درونی کارگران است. انجام این وظیفه به تلاش برای سازماندهی کارگران و ارتقای سطح آگاهی طبقاتی آنها نیاز دارد. بنابراین برای هر گروه و سازمان کمونیست، وظیفهای مبرمتر و جدیتر از این وجود ندارد که به حسب توان و امکانات خود، به این امر مهم یاری رساند. تمام قدرت ما در اتحاد و همبستگی کارگران قرار دارد.
تأکید بر این اصلیترین و مهمترین وظیفه ، به اتحاد در عمل مبارزاتی معنای معینی میبخشد. تا جایی که این اتحاد در میان کارگران انجام میگیرد، مستقیماً در خدمت وحدت کارگران و هدف آنها خواهد بود. در خارج از کشور نیز میتواند اتحاد در عمل و مبارزه مشترک در خدمت همین وظیفه به اشکال دیگر انجام پذیرد. منتها باید تأکید بر خصلت عملی این اتحادها باشد و نه اتحادهای کاغذی. در جنب این وظایف، دشوار نخواهد بود که لااقل آن گروهها و سازمانهایی که در اساسیترین خطوط، مواضعشان به یکدیگر نزدیک است، برای وحدتهای حتا تشکیلاتی تلاش نمایند و تا این حد که مقدور و عملیست بر پراکندگی غلبه کنند.
نظرات شما