یادداشت سیاسی – هر دم از این باغ بری میرسد. دعوای مقامات حکومت اسلامی و افشای فسادهای مالی و اخلاقی یکدیگر کم بود، ارتباط جاسوسی دادن بهیکدیگر نیز به آن اضافه شد. شبکه ایران در تاریخ ٢۵ دیماه مطلبی انتشار داد که در آن اسدالله عسگراولادی برادر حبیبالله عسگراولادی و یکی از سرمایهداران بزرگ ایران که براساس اعلام مجله معروف فوربس (Forbes) سرمایهای بالغ بر ۴٠٠ میلیون دلار دارد، متهم به جاسوسی برای انگلیس در سالهای ۶٠ شد. در سایت شبکهایران آمده است: “بر خلاف آنچه تصور می شود، مذاکرات انجام شده به هیچ عنوان اقتصادی نیست و این دو به بررسی مسائل سیاسی -امنیتی ایران میپردازند و در حین همین مذاکرات، اسدالله عسگراولادی اطلاعات دست اولی از تحولات سیاسی داخل ایران را در اختیار دیپلمات کارکشته انگلیسی میگذارد”. به موازات جاروجنجالهایی که بر سر این موضوع درگرفت، انتشار تحقیقات و مطالعات مارک گازیوروسکی در مورد ارتباطات مقامات جمهوری اسلامی با مقامات آمریکایی از جمله امیرانتظام، مهدی بازرگان، یزدی، مصطفا چمران و بهشتی پیش و پس از قیام ۵٧ در مجله “اندیشه پویا”، و نیز اخبار و یا شایعات مربوط به دیدار محرمانه ولایتی با مقامات آمریکایی در کشور عمان، باعث شد تا بار دیگر در برخی محافل این سوال مطرح شود که “چه نوع ارتباطی بین مقامات جمهوری اسلامی با مقامات کشورهای قدرتمند جهان سرمایهداری همچون آمریکا وجود دارد؟ آیا اینها دشمن آن قدرتها هستند یا عوامل جیرهخوارشان؟!”
واقعیت این است که مساله ارتباطات مخفی مقامات جمهوری اسلامی با مقامات این کشورها چیز جدیدی نیست. همانگونه که اسناد متعدد انتشار یافته نشان داده اند، یک چنین ارتباطاتی حتا قبل از قیام و سرنگونی رژیم شاه وجود داشته است.
فراموش نکنیم! ایران کشوریست که مجلس آن حتا برای بررسی مسایل اقتصادی که بهطور مستقیم با معیشت مردم مربوط میشود جلسات غیرعلنی برگزار میکند. برگزاری غیرعلنی این جلسات نیز معنایی جز نامحرم بودن تودهها در نزد مقامات حکومتی ندارد، حال چه رسد به مسایلی که به سیاست خارجی حکومت اسلامی مربوط میشود!! و البته هر از چند گاهی هم دم خروس (آن هم عموما در نتیجهی درگیریهای داخلی) بیرون میزند. نمونههای آنهم البته کم نیستند. نمونههایی چون مذاکرات محمدجواد لاریجانی برادر بزرگتر لاریجانیها با نیکبراون از مدیرانکل وزارت خارجه انگلیس در سال ٧۵ در لندن که توسط اصلاحطلبان لو رفت و البته از همه جالبتر و مهمتر سفرها و مذاکرات محرمانهی مکفارلین مشاور امنیتملی ریگان رئیسجمهور وقت آمریکا با مقامات ایرانی و فروش موشکهای تاد از طریق اسرائیل به ایران طی سالهای ۶۴ و ۶۵ بود که به ماجرای “ایران – کنترا” معروف گردید. ماجرایی که توسط مهدی هاشمی و باند وی لو رفت و در نهایت به دستگیری این باند و اعدام تنی چند از آنها از جمله مهدی هاشمی که از بنیانگذاران سپاه پاسداران و نزدیکان منتظری بود، منجر گردید. مذاکراتی که تمامی مقامات بالای جمهوری اسلامی از خمینی گرفته تا خامنهای، رفسنجانی و موسوی در جریان آن بودند.
بنابر این تا اینجا مشخص است که مذاکرات پنهان و بند وبست با مقامات دولتهای قدرتمند جهانِ سرمایهداری تنها مختص افراد درجه دو و سه همچون اسدالله عسگراولادی نبوده است، مذاکراتی که به طور طبیعی اخبار و یا اطلاعاتی در آن ردوبدل میشود. حتا در همان مذاکرات و براساس گزارش مقام دولتی انگلیس نیز مشخص است که این مذاکره با نظر مقامات بالای جمهوری اسلامی بوده است. در گزارش وابسته اقتصادی دفتر حفاظت منافع بریتانیا در ایران آمده است: “عسگراولادی گفت که این موضوع را به “مقامات مربوطه” منتقل خواهد کرد – لابد منظورش برادرش و همکاران او بود – و منتظر یک جواب در اوایل هفته آینده خواهد بود. او از من پرسید که آیا رسمی یا غیررسمی صحبت میکنم و من پاسخ دادم که او میتواند پیشنهاد ما برای گشودن سفارت را سیاست رسمی بداند”. آشکار است که حضور عسگراولادی در این ملاقات نه بهعنوان جاسوس و نه به عنوان تاجر که به عنوان نماینده جمهوری اسلامی برای مذاکرهای پنهانی با یک مقام انگلیس بوده است.
حتا مذاکرات امیر انتظام با مقامات آمریکایی نیز که در گزارش مارک گازیوروسکی به تفصیل توضیح داده شده، با دستور دولت جمهوری اسلامی و تحتنظر آن بوده است، موضوعی که مهدی بازرگان نیز در دادگاه امیرانتظام به صراحت آن را مطرح کرد. اما امیر انتظام قرار بود در جریان اختلافات دو جناح وقت حکومت اسلامی قربانی گردد و همینطور هم شد. او به عنوان جاسوس محاکمه و به زندان محکوم شد، در حالی که وی تنها نماینده حکومت در مذاکرات پنهانی با دولت آمریکا بود که باید اطلاعاتی رد و بدل میشد، اما وقتی این مذاکرات لو رفت، حکومت اسلامی میبایست با محاکمه امیرانتظام از خود رفع اتهام میکرد.
اما اینکه این افراد جیرهخوار و یا به اصطلاح نوکران آمریکا و غیره هستند نیز سخنی گزاف است. در واقع علت و انگیزه این مذاکرات برای مقامات جمهوری اسلامی نه جاسوسی و نه جیرهخواری که همسویی در منافع میباشد. منافعی که بهراحتی میتوان در دل همین گزارشات نیز آنها را دید. آنجا که از علائق و منافع مشترک ایران و آمریکا در برخی از مسایل منطقهای از جمله عراق و شوروی صحبت میشود، یا آنجا که در مذاکرات اسدالله عسگراولادی مساله گسترش روابط و بهبود روابط تجاری مطرح میشود و عسگراولادی سعی میکند به طرف مقابل اطمینان دهد که جمهوری اسلامی مخالفان خود را سرکوب کرده و از اقتدار لازم برخوردار است، تا بدین وسیله به لندن بفهماند که برای منافعاش بهتر است با جمهوری اسلامی وارد معامله شود.
واقعیت این است که در جهان سرمایهداری، دولتهای حاکم هم علائق مشترک دارند و هم اختلاف منافع. در این میان گاه اتفاق میافتد که مانند جمهوری اسلامی به رغم علائق مشترک، به دلیل شعارها و ظواهری که حکومت سیاستهای عوامفریبانهی خود را بر آنها استوار ساخته است، بهجای مناسبات رسمی، به مذاکرات پنهانی پناه میبرد. و یا مانند شرایط کنونی که رژیم در تنگنا قرار گرفته و در سراشیبی سقوط و اضمحلال، برای فرار از این بنبست، ممکن است در نهان و خفا به مذاکره با “شیطان بزرگ” نیز بنشینند و امتیازاتی نیز بدهد. پذیرش آن نیز از طرف مقابل تنها براساس علائق مشترک امکانپذیر است. علاقهی مشترک هم چیزی جز منافع آنها و ترس هر دوی آنها از انقلاب نیست. انقلابی که دست سرمایهداران را کوتاه میکند و این نه فقط به ضرر سرمایهداران ایران و حکومت اسلامی که به ضرر جهان سرمایه نیز خواهد بود.
نظرات شما