۱۷ دسامبر ۱۹۱۸، « Die Rote Fahne » [پرچم سرخ]
ترجمه بهروز عارفی
دومین مسئله دستور کار کنگره شوراهای کارگری و سربازان با مجلس ملی یا حکومت شوراها بیان شد و درواقع، مسئله اساسی انقلاب در لحظه کنونی، همین نکته است. یا مجلس ملی یا همه قدرت در دست شوراهای کارگری و سربازان؛ یا صرفنظر از سوسیالیسم یا مبارزه طبقاتی شدید علیه بورژوازی با مسلح شدن کامل پرولتاریا: یکی از این دو راه.
برنامه یایده آلیستیای وجود دارد که فکر میکند از طریق پارلمانی و از طریق تصمیم سادهٔ یک اکثریت، میتوان به سوسیالیسم رسید. این رؤیای صورتی فام حتی تجربه تاریخی انقلاب بورژوایی را در مدنظر ندارد؛ حتی اگر نخواهیم از وضعیت ویژه انقلاب پرولتاریایی سخنی بگوییم.
اوضاع در انگلستان چگونه گذشت؟ مهد پارلمانتاریسم بورژوایی در آنجا قرار دارد. در این کشور است که پارلمانتاریسم بورژوایی بسیار زود با قدرت زیاد توسعه یافت. هنگامیکه در سال ۱۶۹۴ آهنگ نخستین انقلاب بورژوایی مدرن در انگلستان نواخته شد، مجلس این کشور، تاریخی سیصدساله پشت سر داشت. لذا از همان نخستین لحظههای انقلاب، پارلمان به مرکز آن، سنگر آن و مرکز فرماندهی آن تبدیل شد. همه مرحلههای انقلاب انگلستان از بستر “پارلمان طولانی” مشهور بیرون آمده است. از زمان نخستین زدوخوردهای پراکنده بین مخالفان و حکومت سلطنتی تا محاکمه و اعدام چارلز استیوارت، این مجلس ابزاری بیهمتا و کاملاً سازگار در دست بورژوازی رو به رشد بود.
و بر سر آنچه آمد؟ همین پارلمان مجبور شد “ارتش پارلمانی ویژه”ای ایجاد کند تا ژنرالهای منتخب آن بتوانند در یک جنگ داخلی طولانی، طاقتفرسا و خونین، فئودالیسم و ارتش “سوارکاران” وفادار به پادشاه را شکستی کامل بدهند. این پیروزی نه از طریق مباحثههای کلیسای وِست مینیستِر که معهذا، مرکز معنوی انقلاب بود، بلکه در میدانهای نبرد “مارستونمور” و “نِزبی” ممکن شد. این کار بههیچوجه از طریق سخنرانیهای درخشان در صحن مجلس عملی نشد بلکه از طریق گردانهای اسبسوار دهقانان، سوارکاران کرامول [موسوم به “شانه آهنین”] بود که سرنوشت انقلاب انگلستان بسته شد؛ و توسعه این انقلاب در بستر جنگی داخلی و دو بار “تصفیه” همین مجلس از طریق زور و سرانجام دیکتاتوری کرامول صورت گرفت.
و در فرانسه وضع چگونه بود؟ در این کشور بود که مجلس ملی متولد شد. این امر، در تاریخ جهانی، ابتکار هوشمندانهای از شم طبقاتی بود، آنگاهکه میرابو و دیگران در سال ۱۷۸۹ اعلام کردند: پسازاین، سه دولت، اشراف، روحانیان و دولت “افراد ثالث” [در فرانسه رژیم قدیم (پیش از انقلاب) به افراد خارج از روحانیت و اشراف گفته میشد. م]، موظفند در محلی مشترک بهعنوان “مجلس ملی” گرد همآیند. درواقع، این مجلس با گرد همآیی این اقشار، به ابزار بورژوازی در مبارزه طبقاتی تبدیل شود. با پشتیبانی اقلیتهای نیرومند دولایهٔ بالاتر، “قشر ثالث” یعنی بورژوازی انقلابی، بلافاصله در مجلس ملی به اکثریت فشرده تبدیل شد.
و یکبار دیگر، چه سرنوشتی پیدا کرد؟ رخدادهای ایالت “واندِه” [جنگ جمهوری خواهان و سلطنتطلبان. م]، مهاجرت، خیانت ژنرالها، لایحه “وضعیت مدنی روحانیت”، قیام در ۵۰ ایالت، جنگهای ائتلافی اروپای فئودال و سرانجام بهمثابه تنها ابزار ضامن پیروزی نهائی انقلاب: دیکتاتوری و همراه آن فرمانروائی ترور و وحشت حکمفرما شد؛ و این بود ارزش اکثریت پارلمانی برای دفاع از انقلاب بورژوایی؛ و باوجوداین، در مقایسه با شکاف عمیقی که امروزه بین کار و سرمایه پدید آمده و اما جدال بین بورژوازی و فئودالیسم چه بود! وجدان طبقاتی رزمندگان دو اردوگاه در ۱۶۴۹ و ۱۷۸۹ در مقایسه با نفرت مرگبار و خاموش نشدنی که امروزه میان پرولتاریا و طبقهٔ سرمایهداران شعلهوراست، چه ارزشی دارد!
بیهوده نیست که کارل مارکس با پرتو دانشمندانهاش گوشههای بسیار مخفی مکانیسم اقتصادی و سیاسی جامعه بورژوایی را روشن کرده است. بیهوده نیست که او همه کنشهای بورژوازی را تا اشکال اعجابانگیز احساسات و اندیشه آن را بهمثابهٔ اشاعه این واقعیت بنیادی که مانند خونآشامی که خون پرولتاریا را میمکد و زندگیاش را از آن دریافت میکند، بهصورت درخشانی برملا کرد.
بیهوده نیست که اوگوست بِبِل، در جمعبندی سخنرانی مشهورش در شهر درِسد، اعلام کرد: «من دشمن فنا کننده جامعه بورژوازی هستم و خواهم ماند!»،
این آخرین نبرد بزرگی است که حفظ و بقا و یا الغای استثمار در گرو نتیجه آن است، اینیک نقطه عطف تاریخی بشریت است، نبردی که در آن نه راه گریزی میتواند وجود داشته باشد و نه مصالحه و ترحمی.
و [گویا] این نبرد که به خاطر گستردگی وظایفش از هر آنچه میشناسیم، فراتر رفته است، باید آنچه را که هیچ مبارزه طبقاتی نتوانسته به سرانجام برساند، انجام دهد: مبارزه مرگبار بین دوجهان را به یک غرولند آرام بهصورت مبارزه سخنوری در پارلمان و اتخاذ تصمیم با رأی اکثریت تقلیل دهد!
برای پرولتاریا تا زمانی که روند یکنواخت روزمرهٔ جامعه بورژوا دوام داشت، پارلمانتاریسم میدان مبارزه طبقاتی بود: مجلس تریبونی بود که تودههای گرد هم آمده دور پرچم سوسیالیسم، میتوانستند برای نبرد آموزش ببینند.
امروز، ما در میانهٔ انقلاب پرولتری قرار داریم و اکنون زمان آن رسیده که تبر را بر تنه درخت استثمار سرمایهداری فرود آوریم. پارلمانتاریسم بورژوایی نظیر سلطهٔ طبقاتیِ بورژوازی که هدف اصلی سیاسی آن نیز هست، حق موجودیت خود را ازدستداده است. اکنون، نوبت آن رسیده است که مبارزه طبقاتی به بیپیرایهترین و عریانترین شکل آن وارد صحنه شود. سرمایه و کار حرفی ندارند که به همدیگر بگویند. اکنون آنها فقط میتوانند در جنگ تنبهتن بیرحمانهای باهم دستوپنجه نرم کنند تا نبرد تصمیم بگیرد که کدامیک بر زمین خواهد افتاد.
سخنان واسال، اینک بیش از هرزمانی معنا دارد: عمل انقلابی همواره بیان آنچه هست، میباشد؛ و نام این مقوله این است: سرمایه اینجاست – کار اینجاست! مذاکره ریاکارانه مسالمتآمیز جایز نیست، آنجا که مسئله مرگ وزندگی مطرح است، پیروزی جماعت وجود ندارد، آنجا که باید جایگاه خود را انتخاب کنی و یا اینطرف سنگر (باریکاد) باشی یا آنطرف آن. بهصورت روشن، آشکارا و صادقانه و با تمام توانی که روشنی و صداقت به دست میدهند است که پرولتاریا باید بهمثابه طبقهای تکوین یافته، کل و تمام قدرت سیاسی را در دستان خود جمع کند.
برای دههها، پیامبران بزرگ و کوچک سلطه طبقه بورژوا بر سر ما با فریاد جار زدند: «برابری حقوق سیاسی، دموکراسی!»،
امروز، مردان همهفنحریف بورژوازی، شایدمانها، چنان پژواکی از آن، همصدا فریاد میزنند: «برابری حقوق سیاسی، دموکراسی». [فیلیپ شایدمان، سوسیالدموکرات و دومین صدراعظم وایمار بود (۱۹۳۹-۱۸۶۵). م]
آری، این شعار باید امروز به یک واقعیت بدل شود، زیرا “برابری سیاسی” هنگامی معنا دارد که استثمار اقتصادی کاملاً ریشهکن شده باشد؛ و “دموکراسی “، سلطه مردم، آنگاه آغاز میشود که توده کارگران قدرت سیاسی را به دست میگیرند. این باید در مدنظر باشد که [میبایست] بر شعارهایی که به مدت یک قرن و نیم مورد سوءاستفاده نابجای بورژوازی قرارگرفته بودند، نقد عملی اقدام تاریخی را وارد کرد. به این معنی که برای نخستین بار، کنه شعار بورژوازی فرانسه در ۱۷۸۹، «آزادی، برابری، برادری» – بدون سلطهٔ طبقاتی بورژوازی عملی شود؛ و بهعنوان نخستین قدم، زمان آن رسیده که در برابر سراسر جهان و در برابر قرنها تاریخ جهانی، با صدای رسا دستور کار را به ثبت برسانیم: آنچه تاکنون بهعنوان برابری حقوق و دموکراسی معرفی میشد – یعنی پارلمان، مجلس ملی، حق رأی برابر – فریب و کلاهبرداریای بیش نبوده است! همه قدرت به دست تودههای کارگر، بهمثابه سلاح انقلابی برای انهدام سرمایهداری –تنها این است برابری واقعی حقوق، تنها این است دموکراسی واقعی!
نظرات شما