۱۱ اسفند ۹۴ – گر بدین سان زیست باید پاک
من چه ناپاکم اگر ننشانم از ایمان خود، چون کوه
یادگاری جاودانه بر تراز بی بقای خاک!
روز “جانفشانان فدایی”، برای سازمان ما، نماد استقامت و پایداری رفقائی است که تا واپسین لحظات عمر خود در راه اهداف آزادیخواهانه و سوسیالیستی سازمان با دشمن طبقاتی نبرد کردند و جان باختند.
درکنفرانس دوم سازمان، از آنرو، ۲۵ اسفند، روز “جانباختگان فدایی” نامگذاری شد، که تعدادی از رفقای رهبری و دهها کادر برجسته سازمان در نبرد علیه جنایتکاران جمهوری اسلامی جان باختند. اما در تقویم، کمتر روزی را میتوان یافت که یک یا چند رفیق فدایی، چه به دست دژخیمان رژیم شاه، چه به دست دژخیمان جمهوری اسلامی جان نباخته باشند.
۴۵ سال پیش، حمله گروهی کوچک به پاسگاه ژاندارمری آغازگر جنبشی شد که تأثیرات ژرف و شگرفی بر جنبش کمونیستی ایران بر جای گذاشت. سال ۱۳۴۹ بود. ۱۷ سال پس از کودتای ۲۸ مرداد و بازگشت شاه به ایران، پس از فراری چند روزه. بازگشتی که همراه شد با سرکوب شدید و خونین فعالین کارگری و سیاسی. جهت سرکوبی سیستماتیکتر و گسترش خفقان، در سال ۱۳۳۵، رژیم سلطنتی سازمان مخوف جاسوسی – امنیتی ساواک را تأسیس کرد. سازمانی که در قساوت و بیرحمی شهره عام و خاص بود. به ویژه اداره کل سوم ساواک که در شناسایی، دستگیری، شکنجه و قتل مخالفان رژیم دستی کاملا باز داشت. و ساواک به این شهرت مینازید، زیرا “ارعاب” نیز از دیگر سلاحهایش برای بازداشتن مخالفان از “اقدام به عمل” بود. عملیات مسلحانه این گروه کوچک، در فضای رکود مبارزاتی و یأس حاکم بر فضای سیاسی، چنان رعبی بر پیکر رژیم افکند که قوایی سنگین شامل کوماندوها، هلیکوپترها و افراد شهربانی برای مقابله به منطقه گسیل شدند. گرچه این جوانان حین نبرد، زیر شکنجه یا به فاصلهای کوتاه در برابر جوخه تیرباران جان فشاندند، اما مبارزهشان سکوت سنگین جامعه را شکست، رخوت از تن جنبش چپ و کمونیستی ایران زدود، ارکان “جزیره ثبات” را به لرزه انداخت و به کابوس رژیمی تبدیل شد که ۸ سال بعد در پی انقلاب و قیام مسلحانه تودهای سرنگون گشت.
این جوانان مبارز و آرمانخواه که با سلاحی اندک به مصاف رژیمی سر تا پا مسلح رفتند، به راهجویان نشان دادند با سلاح آگاهی میتوان به نبرد پرداخت، هر چند با یکی از به ظاهر باثباتترین و هارترین رژیمهای دیکتاتوری منطقه. چرا که آنان نه به اتکای سلاح اندک خود، بلکه به پشتوانه رهتوشهی عظیمی از دانش و آگاهی و آرمان رهایی طبقه کارگر و همدلی و همراهی تودههای مردم به این مصاف برخاستند. واقعیتی که با پیوستن تعداد هر چه بیشتری از مردان و زنان به سازمان پس از این عملیات به اثبات رسید.
نبرد سیاهکل، سرآغاز تشکیل سازمان چریکهای فدایی خلق ایران شد. همرزمان رفقای جانباخته، حکایت دلاوری رفقای سیاهکل و آرمان رهاییبخششان را به میان مردم بردند و مبارزه را ادامه دادند. و از آنجایی که آرمانشان، رهایی کارگران و زحمتکشان از قید ستم و استثمار بود، بازتاب و پذیرشی گسترده در جامعه یافت. پس از آن، هر چه دستگاههای امنیتی – پلیسی رژیم بر شدت سرکوب میافزودند، تعداد بیشتری به مبارزه میپیوستند. چنانکه از نبرد سیاهکل تا سرنگونی رژیم شاه در سال ۵۷، به جز رفقایی که در زندان به بند کشیده شدند و رفقایی که دستگیر نشده و به مبارزه ادامه میدادند، حداقل ۳۰۰ تن از رفقای سازمان به دست مزدوران رژیم به قتل رسیدند. امیرپرویز پویان، مسعود احمدزاده، حمید اشرف، بیژن جزنی، حمید مومنی، بھروز دھقانی، احمد زیبرم، اسکندر صادقینژاد، جلیل انفرادی، حسن نوروزی، یوسف زرکار، جعفر اردبیلچی، اصغر عرب ھریسی، چوپانزاده چند تنی از این رفقای جانباختهاند.
اما به جز مردان، تأثیر سیاهکل و مبارزات پس از آن، بر جامعه ایران چنان بود که زنان را نیز به مبارزه مسلحانه و عضویت در سازمان کشاند. آن هم در شرایطی که حتا تا سالهای پایانی عمر رژیم سلطنتی، فرهنگ و سنن عقبمانده و مذهبی همچنان اکثریت جامعه و خانوادههای ایرانی را تحت سیطره خود داشت. در نبرد سیاهکل، زنی شرکت نداشت، اما در سالهای بعد، زنان و دختران بسیاری به حمایت از این جنبش نوپا برخاستند و به آن پیوستند. و هر ساله نیز بر تعدادشان افزوده شد. و نه تنها زنان و دختران جوان، بلکه حتا مادران. مادرانی مانند فاطمه غروی، فاطمه سعیدی و پنجهشاهی که نه تنها پشتیبان و یار فرزندان خود در مبارزاتشان بودند، و به اشکال مختلف به مبارزه سازمان یاری میرساندند، بلکه خود نیز در پایداری و مقاومت دست کمی از فرزندان خود نداشتند. رویآوری زنان به مبارزات سیاسی چنان گسترده بود که در سال ۵۰ برای نخستین بار در تاریخ معاصر ما، رژیم را واداشت زندان سیاسی ویژه زنان را به وجود آورد.
از رفقای زن جانباخته میتوان به مھرنوش ابراھیمی، مرضیه اسکویی، فاطمه افدرنیا، شیرین معاضد، فاطمه حسنپور، پروین فاطمی، فردوس آقا ابراهیمیان، پریدخت (غزال) آیتی، لادن آلآقا، نادره احمد هاشمی و زهرا آقانبی قلهکی اشاره کرد.
یکی از دلایل جذب زنان به سازمان، معیارهای عضوگیری و روابط در سازمان بود. تنها معیار عضویت در سازمان، پذیرش ایدئولوژی مارکسیستی- لنینیستی، اعتقاد به مبارزه طبقاتی، پذیرش مبارزه مسلحانه و مبارزه در راه سوسیالیسم بود. از آن گذشته، زنان در سازمان با تبعیض جنسیتی روبرو نبودند و مسئولیتهای سازمان تنها بر اساس تواناییهای رفقا و تجاربشان در مبارزه مسلحانه تعیین میشد. نسترن آلآقا از اوایل سال ۵۳ در مرکزیت سازمان بود و در عملیات متعددی شرکت داشت. او سرانجام در سال ۵۵ پس از نبردی شجاعانه با مزدوران کمیته مشترک در درگیری خیابانی جان میبازد. نزهت روحی آهنگران مسئول تیمهای آموزشی و عملیاتی بود و فرماندهی عملیات اعدام انقلابی محمد فاتح یزدی سرمایهدار معروف (به خاطر سرکوب اعتصاب کارگران) و سروان نیک طبع بازجوی ساواک را بر عهده داشت. رفیق نزهت نیز در سال ۵۴ با کشیدن ضامن نارنجک جان میبازد، اما چند تن از مأموران رژیم را نیز به هلاکت میرساند. صبا بیژنزاده پس از کشته شدن رفقای رهبری و سه چهارم شاخه تهران در بهار ۵۵، تا هنگام جان باختن در سال ۵۶ ،عضو مرکزیت سازمان بود.
در سال ۵۷ رژیم دیکتاتوری سلطنتی با انقلاب و قیام مسلحانه تودهای سرنگون شد. طی این هفت سال، رفقای بسیاری جان باختند، یا در زندان به بند کشیده شدند، اما سازمان هیچگاه از پای درنیامد. هر بار پس از هر ضربهای، رفقا نه تنها ناامید و هراسان نشدند، بلکه با فداکاری بیشتر به پا خاستند، سازمان را بازسازی کردند و به مبارزه ادامه دادند. مبارزهای که هدفی جز رهایی طبقه کارگر و زحمتکشان از قید ستم و استثمار نداشت. مبارزهای که سرانجام تأثیر خود را در رویدادهای انقلاب ۵۷ نشان داد. در تظاهرات عظیم ۲۱ بهمن ۵۷ در تهران، به مناسبت حماسه سیاهکل، به ندای سازمان هزاران نفر به یاری همافران نیروی هوایی برخاستند و همدوش توده های مردم، قیام مسلحانه ۲۱ و ۲۲ بهمن را به رغم مخالفت خمینی و پیرواناش، به پیروزی رساندند.
کمونیسمستیزی از جنبههای مشترک خمینی، روحانیون و همدستانشان بود. از اینرو، هنگامی که آمریکا و دولتهای سرمایهداری غربی از توقف انقلاب ایران ناامید شدند، به این بهترین گزینه برای حفظ نظام سرمایهداری ایران روی آوردند. گسترش نفوذ سازمان و تبدیل آن در اندک مدتی به بزرگترین سازمان چپ خاورمیانه، نیز به هراس آنان دامن میزد.
پس از قیام، با گذشت هر روز، تودههای مردم، به ویژه کارگران و زحمتکشان، زنان و اقلیتهای ملی و دینی که در مخالفت با دیکتاتوری و با خواست کار، نان و آزادی انقلاب کرده بودند، به ماهیت رژیم نوپا هر چه بیشتر پی میبردند. این امر تعداد باز هم بیشتری را از جمهوری اسلامی رویگردان و به سازمان جذب میکرد.
رژیم نوپا، متشکل از روحانیون و نیروهای ملی – مذهبی امثال بازرگان و بنیصدر به رهبری خمینی میدانستند بدون سرکوب و کشتار تمام مخالفان، به ویژه کمونیستها نمیتوانند به تثبیت قدرت و حفظ نظام سرمایهداری از گزند تودههای کارگر و زحمتکش امیدوار باشند، پس سرکوب و کشتار کمونیستها و انقلابیون را در دستور کار قرار دادند، زیرا هر جایی که مبارزه بود، فداییان در کنار مردم و در سنگر آنان علیه خصم طبقاتی نبرد میکردند. به ترکمن صحرا هجوم بردند تا شوراها را برچینند. رهبران شوراهای خلق ترکمن صحرا رفقا توماج، مخدوم، واحدی و جرجانی را کشتند وتنها در فروردین ۵۸ حداقل ۱۵ تن از فداییان را به قتل رساندند. آنابردی سرافراز، بھرام آقآتابای، آراز محمد دردیپور و گروه دیگری از فداییان در یک حمله وحشیانه نیروھای سرکوب رژیم جان باختند. در آخر بھمن ماه نیز رھبران خلق ترکمن، رفقای فدائی توماج، مختوم، واحدی و جرجانی ترور شدند. در فروردین ۵۸ دستور حمله نظامی به کردستان و سرکوب جنبش کردستان صادر شد و از اواسط سال ۵۸ اعدام گروهی فداییان در کردستان را آغاز کردند. یوسف کشیزاده، ناصر سلیمی، رشوند سرداری، گرجی بیانی، شھریار و احسن ناھید در زمره این گروه از جانباختگان فدایی بودند. در تهران و شهرهای دیگر، نیروی سرکوب و اوباش حزباللهی به گردهماییها و تظاهرات سازمان یورش میبردند و ترور فعالان سازمان در شهرهای مختلف به امری روزانه تبدیل شد.
در این میانه، با آن که جمهوری اسلامی، هر چه بیشتر ماهیت ضد مردمی خود را به نمایش میگذاشت، جناحی در درون سازمان با پشت کردن به آرمانهای سوسیالیستی به حمایت از رژیم مذهبی سرکوبگر برخاست. تشدید اختلافات سیاسی میان جناح اکثریت و اقلیت کمیته مرکزی، از سویی، و توسل جناح اکثریت به شیوههای تشکیلاتی غیر دمکراتیک برای تسلط بر سازمان و جلوگیری از مبارزهای نظری در میان نیروهای تشکیلات، سرانجام در خرداد ۵۹، انشعابی زودرس را به سازمان تحمیل کرد. این انشعاب، بزرگترین ضربه را به سازمان وارد کرد.
پس از انقلاب، کارگران بسیاری به سازمان جذب شده بودند، از سویی دیگر بسیاری از هواداران نیز به میان کارگران رفته و در جهت گسترش نفوذ سازمان و سازماندهی کارگران میکوشیدند. اما، کشاکش درون سازمانی و انشعاب پس از آن، توازن قوای طبقاتی را به نفع جمهوری اسلامی بر هم زد و فرصتی بینظیر در سازماندهی طبقه کارگر را با موانع بسیار روبرو ساخت. جناح انقلابی اقلیت، پس از انشعاب، وظیفهی سازماندهی خود به عنوان سازمانی مستقل و نیز اتخاذ تاکتیکهای متناسب با شرایط نوین را پیشا روی خود قرار داد. هواداران پرشماری بودند که خط انقلابی اقلیت را برگزیدند، پس بایستی ارتباطات تجدید سازمان میشدند. رفقای سازمان، اکنون با نیرویی کمتر، اما پشتکاری فداییوار وظایف موجود را بر عهده گرفتند. و این همه، زیر تیغ سرکوب بیامان رژیم قرار داشت که اکنون قوای خود را بر سرکوب نیروهای انقلابی متمرکز کرده بود.
هنوز اقلیت به امر بازسازماندهی خود پایان نداده بود که خرداد سال ۶۰ سررسید. یورش وحشیانه رژیم پس از خرداد ۶۰ به سازمانهای انقلابی و از جمله سازمان ما، به دستگیری صدها تن از فداییان (اقلیت) انجامید که بسیاری از آنان به فاصله اندکی اعدام شدند. رفیق سعید سلطانپور در میان اولین اعدامشدگان سازمان بود. برخی از اعضای سازمان و به ویژه اعضای رهبری در درگیریها کشته شدند. ۵ تن از اعضای کمیته مرکزی سازمان، رفقا سیامک اسدیان، محسن مدیرشانهچی، محمدرضا بهکیش، یدالله گلمژده و رفیق احمد غلامیان لنگرودی در طول همین سال در درگیری با مزدوران حکومت اسلامی جان باختند و رفیق منصور اسکندری تربقان، زیر شکنجه جان باخت. تنها در سال ۶۴ حدود ۶۰ تن از اعضای کمیته کارگری تهران دستگیر شدند و کمتر رفیقی از میان آنها زنده ماند. طی این سالهای سرکوب تا کشتار زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷ ، سازمان، کارگران کمونیستی بسیاری را از دست داد، رفقایی همچون احمد منادی، غلامرضا مولائی بیرگانی، خیرالله حسنوند، مرتضی کریمی، محمدعلی ابرندی، محمدرضا راستی، هوشنگ کیانی، رضا حسینی مستعان، موسی آباد، جهانبخش سرخوش، حسین ملا طالقانی، داوود مداین، لقمان مدائن، عبدالرضا ماهیگیر، عبدالکریم عبدالله پور، علی میرشکاری، هوشنگ احمدی، بیژن اسلامی، ونداد ایمانی، احمد برار پور، بیگ محمدی هزاوه، ملک محمد جاوه، محمد چشم به راه، محمود خاموشیان، اکبر مسلم خانی، حسین محمدی، رحمت فتحی، بهزاد عمرانی، قدرتالله شاهین سخن.
و زنان بسیاری از اعضا و هواداران سازمان نیز بودند که در این سرکوبها جان باختند. رفقایی مانند زهرا بهکیش، ویدا گلی آبکناری، مریم توسلی، منیژه طالبی، نفیسه ناصری، سوزان نیکزاد، ژیلا سیاب، ناهید محمدی، مریم دژآگاه، زهرا بیدشهری، زهرا فرمانبردار، فاطمه محمدی، نادره نوری، فریده یوسفی، خاطره جلالی و دهها رفیق زن کمونیست دیگر.
در هر گوشهای از ایران، فداییان (اقلیت) تحت پیگرد قرار گرفتند. رفقایی بسیاری در درگیری کشته شدند یا دستگیر و پس از شکنجههای فراوان در قتلگاههای رژیم جان فشاندند. رفقا مسعود رحمتی، علی نوذری، جواد کاشی، محمد کسنزانی، انور اعظمی، رشید یزدانپناه، سیروس قصیری، تیمور ستاری، فریدون بانهای، مختار قلعهویسی در کردستان.
رفقا مهدی خانزاده، علی رضا بامری، صمد حسین زهی، فقیر محمد زینالدینی، امیر نورائی، کریم کهرازهی در بلوچستان.
شماری از رفقای جانباخته، از رفقاییاند که از کشتار اوایل دهه شصت جان به در برده بودند، اما در شکنجهگاههای رژیم در بند بودند. آنان در کشتار زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷ به دستور خمینی، در بیدادگاههای چند دقیقهای به جرم پایبندی به آرمانهای کمونیستی به مرگ محکوم شدند و پس از اعدام در خاوران یا گورستانهای بی نام و نشان در گوشه و کنار ایران در گورهای دستهجمعی دفن شدند. و شاید بسیاری از آنان بر ما ناشناختهاند.
ما در این روز یاد تمامی یاران به خون خفته را گرامی میداریم که در راه آزادی و سوسیالیسم جان فشاندند. به ویژه رفقایی را که در صفوف سازمان ما، با ایمان به آرمان رهایی طبقه کارگر و زحمتکشان از قید ستم و استثمار و برپایی جهانی عادلانه نبرد کردند و از ایمان خود چون کوه “یادگاری جاودانه بر تراز بی بقای خاک!” نشاندند.
راهشان پررهرو و یادشان گرامی باد
نظرات شما