یادداشت سیاسی- امپریالیسم مرحلهای از سرمایهداریست که گندیدگی و تضاد مناسبات تولید سرمایهداری با پیشرفت جامعه بیش از پیش آشکار و تشدید میگردد. از همین روست که جهان شاهد بزرگترین و خونینترین جنگها در طول تاریخ بشریت میشود. همانگونه که لنین در کتاب امپریالیسم بهمثابهی بالاترین مرحله سرمایهداری میگوید: “در شرایط سرمایهداری چه وسیلهای جز جنگ میتواند عدم تطابق بین تکامل نیروهای مولده و تجمع سرمایه از یکطرف و تقسیم مستعمرات و مناطق نفوذ برای سرمایه مالی را از طرف دیگر از بین ببرد؟” و این عدم تطابق و تلاش برای تقسیم مناطق نفوذ را میتوان در مرحلهی گندیدگی نظام سرمایهداری یعنی امپریالیسم بهوضوح تمام دید.
دو جنگ جهانی که میلیونها کشته تنها یکی از نتایج آنها بود، ریشه در ماهیت امپریالیستی دولتهای درگیر در جنگ داشت. پس از جنگ جهانی دوم، مسلح شدن کشورهایی به سلاحهای اتمی که در پایان جنگ جهانی دوم نیز توسط امپریالیسم آمریکا مورد استفاده قرار گرفت، جهان را وارد مرحلهای کرد که هرگونه جنگ جهانی جدید میتوانست و میتواند نقطهی پایانی بر تاریخ بشریت بگذارد. از همین روست که جنگهای جهانی جای خود را به جنگهای منطقهای دادند و قدرتهای امپریالیستی برای گسترش نفوذ خود و به جای وارد شدن در یک جنگ مستقیم و عمومی به جنگهای غیرمستقیم و منازعات منطقهای روی آوردند که هم اکنون نیز شاهد آن در برخی از نقاط جهان همچون خاورمیانه هستیم. عدم تفاهم برای از بین بردن سلاحهای اتمی و در حالی که بیش از دو دهه از پایان “جنگ سرد” میگذرد به همگان نشان داد که تضاد بین قدرتهای امپریالیستی و منافع و طمع آنها میتواند حتا تمام بشریت را با تمام تاریخ و تمدن و پیشرفتهایاش نابود سازد. به عبارتی منافع امپریالیستها در تضادی آشکار با منافع بشریت و جامعه قرار دارد و به همین دلیل از امپریالیسم میتوان به عنوان بزرگترین و خطرناکترین دشمن بشریت در طول تاریخ نام برد.
اگرچه پس از جنگ جهانی دوم، این امپریالیسم آمریکا بود که بهعنوان برندهی بزرگ جنگ توانست نقش هژمونیک را در بخش بزرگی از جهان سرمایهداری بدست آورده و در تمام عرصههای اقتصادی، سیاسی و نظامی حرف اول را بزند، اما رفته رفته و با رشد دیگر قدرتهای امپریالیستی در کنار کاهش قدرت اقتصادی آمریکا، توازن قدرت نیز تا حدودی تغییر کرد و آمریکا بهرغم آنکه همچنان بهعنوان قدرت اول امپریالیستی باقی ماند، اما دیگر در جهان بدون رقیب و یکه تاز نمیباشد.
از همین رو، در دهههای اخیر و به موازات تغییراتی که در عرصهی جهانی بوجود آمد از جمله فروپاشی بلوک شرق (که روسیه نقش هژمونیک را در آن داشت) و قدرتگیری و ایفای نقش هرچه بیشتر در مناسبات جهانی توسط دیگر قدرتهای امپریالیستی همچون اروپا، روسیه و چین که بهویژه با آغاز قرن بیستویکم به شکلی بارز خود را نشان میدهد، و نیز وارد شدن اقتصاد جهانی به مرحلهای از بحران که ویژگی مهم آن کوتاهتر شدن دوران رونق در برابر طولانیتر شدن دوران رکود میباشد، شاهد گسترش جنگها و منازعات قدرتهای امپریالیستی به منظور تجدید تقسیم بازارها و مناطق تحت نفوذ هستیم. جنگهایی که پس از سالها دامنهی آن به اروپا نیز با جنگ در “بوسنی و هرزگوین” کنونی و قتل عام هزاران نفر کشیده شد. و باز از همین دست است بحران اوکراین که بهرغم گذشت ده سال از منازعهی علنی امپریالیستها برای تسلط و یا تقسیم مجدد آن، نه تنها از دامنه بحران کاسته نشد که بحران ابعاد گستردهتری بهخود گرفت، بهگونهای که ویلیام هیگ وزیر خارجه انگلیس آن را “بزرگترین بحران اروپا در قرن ۲۱” خواند.
بحران اوکراین بهطور خلاصه به دو علت آغاز شد. اول نارضایتی بخشهای بزرگی از مردم که نتیجهی عملکرد دولت فاسد یانوکوویچ بود (این نارضایتی در حدیست که حتا پوتین نیز با اشاره به فساد و نارضایتی مردم اوکراین از دولت یانوکوویچ، او را فاقد آینده سیاسی در اوکراین دانست) و دیگر مداخله قدرتهای امپریالیستی درامور داخلی اوکراین، ازیکسوروسیه ودرسوی دیگرآلمان و آمریکا وسایر متحدین اروپائی آن.
اعتراضات نیز درست از زمانی شدت گرفت که یانوکوویچ از امضای تفاهمنامه مشارکت تجاری با اتحادیه اروپا خودداری کرد و به جای آن قرار شد تا از کمکهای مالی روسیه برخوردار شود. همین موضعگیری کافی بود تا منازعه بر سر اوکراین بین قدرتهای امپریالیستی بار دیگر شعلهور گردد. منازعهای که ازیک سوبه سرنگونی یاناکویچ وروی کارآمدن یک دولت جدید درکیف پایتخت اوکراین منجر شد که دست نشانده امپریالیسم آلمان وآمریکا و سایر متحدین آن است، و ازسوی دیگر با اقدامات روسیه در کریمه و اعلام استقلال از اوکراین و پیوستن به روسیه از سوی پارلمان محلی کریمه که قرار است در روزهای آینده حتا به رفراندوم گذاشته شود و نیز درخواست دولت کریمه و یانوکویچ از روسیه برای مداخله نظامی در اوکراین، بحران وارد مرحلهی جدیدی گردید.
همانطور که در بالا آمد، این اولین بار نبود که اوکراین دچار بحران می شد. در سال ۲۰۰۴ نیز بدنبال انتخابات ریاستجمهوری که به روی کار آمدن یانوکوویچ منجر گردید، اعتراضات به تقلب در انتخابات که از حمایت قدرتهای امپریالیستی رقیب روسیه برخوردار بود، تا حدی بالا گرفت که با رای پارلمان، انتخابات باطل و در پی انتخابات مجدد، رقیب وی، ویکتور یوشچنکو با ۵۲ درصد آرا به ریاستجمهوری رسید. اگرچه پس از انتخاب ویکتور یوشچنکو، همفکر او، یولیا تیموشنکو به مقام نخستوزیری رسید اما این دوره چندان طول نکشید و ویکتور یانوکوویچ که پیش از شکست در انتخابات نخست وزیر بود، بار دیگر (سال ۲۰۰۵) به عنوان نخستوزیر مشغول به کار شد.
در انتخابات فوریه سال ۲۰۱۰ نیز یانوکوویچ با اختلاف رای کمی نسبت به یولیا تیموشنکو به مقام ریاست جمهوری رسید، اما اینبار نیز قبل از آنکه دوران ریاستجمهوری وی به پایان برسد، سرنگون گردید. در همهی این تحولات بهظاهر مردم نقش داشتند اما آنچه که مشخص و غیرقابل تردید باقی میماند، نقش قدرتهای امپریالیستی در دامنزدن به اختلافات در اوکراین و هدایت کردن تحولات سیاسی در این کشوربه سمتیست که متضمن تأمین منافع سیاسی و اقتصادی آنها باشد. در این میان اتحادیه اروپا برای رسیدن به اهداف خود، حتا در برابر ارتجاعیترین جناحهای مخالف دولت یانوکوویچ و روشهای جنایتکارانهی آنها روش سکوت تأییدآمیز را اختیار کرد.
افشای گفتوگوی تلفنی وزیر خارجه استونی با کاترین اشتون نمونهای از این سکوتهاست. وزیر خارجه استونی در این گفتوگوی تلفنی با تاکید بر این که کسانی اکنون در اوکراین بر سر قدرت آمدهاند که “سابقهی کثیفی دارند و مورد اعتماد مردم نیستند”، از نقش این گروهها با استفاده از تکتیراندازها در قتل تظاهرکنندگان و پلیس پرده برداشت. افشای این مکالمه کار را به جایی رساند که وزارت خارجه استونی مجبور به تایید این گفتوگو به صورت رسمی گردید.
همچنین حزب “آزادی” بهعنوان یک حزب نژادپرست و راست افراطی، که در سازماندهی اعتراضات و سرنگونی یانوکوویچ نقش مهمی ایفا کرد و در انتخابات پارلمانی سال گذشته توانست به پارلمان راه یابد، در حالی در صف دولت کنونی جای گرفته است که پیش از این به دلیل دیدگاههای نژادپرستانهاش مورد انتقاد اتحادیه اروپا قرار گرفته و این اتحادیه هرگونه همکاری با آن را منع کرده بود.
اگر در گذشته اختلافات بر سر اوکراین به نوعی با توافقات قدرتهای امپریالیستی تعدیل و یا به ظاهر حل میگردید، اما این بار بحران اوکراین به ابعادی بیسابقه رسیده است. در ارتباط با علت این موضوع، بویژه باید بر موقعیت کنونی امپریالیسم روسیه انگشت گذاشت. در پی تضعیف قدرت اقتصادی اتحادیه اروپا که ریشه در بحراناقتصادی دارد، روسیه تلاش کرد تا نقش بیشتری در بازارهای اروپایی ایفا کند. کمک مالی روسیه به دولت قبرس و رقابت روسیه و اتحادیه اروپا در این کشور یک نمونهاز این تلاشها محسوب میگردد. در رابطه با بحران اخیر اوکراین نیز دولت روسیه نشان داد که حاضر به کوتاه آمدن از منافع خود در این کشور نیست و خود را مقتدرتر از آن میداند که منافع خود در این کشور را به سایر قدرت های امپریالیستی واگذار کند. توازن قوای قدرت های امپریالیستی دراین منطقه درشرایط کنونی به گونه ایست که اروپا و آمریکا مجبور به پذیرش نوعی مصالحه با روسیه میباشند (همانگونه که هنری کسینجر نیز در پیشنهاد ۴ مادهای خود بر روی این مصالحه انگشت گذاشت). اشغال کریمه به امپریالیستهای اروپایی و آمریکایی ثابت کرد که نمیتوانند اوکراین را به طور کامل از چنگ امپریالیسم روسیه بیرون آورند.
نه فقط بحران اوکراین که بسیاری از جنگهای کنونی که نتایج بسیار مصیبتباری با خود بههمراه آوردهاند، نتیجهی همین سیاست توسعهطلبانهی امپریالیستهاست که در کشورهای گوناگون و با بهانههای متفاوت به اجرا گذاشته میشود. جنگ به ظاهر داخلی در سوریه، بارزترین نمونهی رقابت قدرتهای امپریالیستیست که تاکنون باعث کشته شدن بیش از صد هزار نفر و آوارگی میلیونها تن دیگر شده است.
توسعه بازارها و مناطق تحتنفوذ بویژه در شرایطی که از نظر اقتصادی نیز پوسیدگی نظام سرمایهداری آشکارتر گردیده از اهمیت بیشتری برخوردار شدهاند. افزایش نابرابری طبقاتی در کشورهای امپریالیستی و کشورهای پیرامونی، افزایش نابرابری بین کشورهای ثروتمند و فقیر، طولانیتر شدن دوران رکود و بحران در برابر کوتاهشدن هر چه بیشتر دوران رونق بهگونهای که با آغاز فرو ریختن بازارهای مالی از سال ۲۰۰۸ هنوز جهان سرمایهداری نتوانسته دوران رکود را پشت سر بگذارد، همه از جمله عواملی هستند که در افزایش نزاع در میان قدرتهای امپریالیستی بر سر مناطق و بازارهای تحت نفوذ تاثیرگذار هستند.
نظرات شما