آگاهی و مبارزه سیاسی

تمامی تحقیقات مردم‌شناسانه و جامعه‌شناسانه نشان می‌دهند که انسان همواره جمعی می‌زیسته است. این زندگی جمعی موجب گشته بین انسان‌ها یک رابطه اجتماعی پدید آید. رابطه‏ای اجتماعی که گرچه، طی تاریخ، دستخوش تحولات فراوانی گشته، اما پیوستگی و استمرار خود را حفظ کرده است.
زندگی جمعی را نیاز به ادامه حیات، یعنی تولید و مبادله نیازمندی‌های زندگی به انسان تحمیل کرده است. اما این رابطه اجتماعی هرگز در حد تولید و مبادله، محدود نمانده و نمی‌توانسته بماند و برحسب شیوه‌تولید، جلوه‌ها و شکل‌های سیاسی، حقوقی، فرهنگی و دینی خاص و متناسب با شیوه تولید غالب را به خود گرفته است.
جلوه‌ها و اشکالی که بازتاب وقوف و آگاهی انسان به هستی اجتماعی خود در آن دوران ویژه بوده‌اند. مارکس در این باره می‌نویسد: “آگاهی از همان ابتدا یک رابطه اجتماعی‌ست و تا زمانی که انسان‌ها وجود دارند، به همین گونه نیز باقی خواهد ماند.” (ایدئولوژی آلمانی)
از سویی، مبارزه‌ی بورژوازی نوخاسته با طبقه حاکم پیشین، نمی‌توانست تنها به عرصه اقتصاد محدود بماند. لازم بود برای تثبیت این شیوه تولید، کسب قدرت سیاسی و حفظ برتری اقتصادی این طبقه، روبنایی از ایدئولوژی‌ها، اشکال سیاسی، حقوقی، فرهنگی و دینی متناسب با آن آفریده شود. چنین نیز شد.
از سوی دیگر، پیدایش و رشد سرمایه‌داری، طبقه‌ی دیگری را نیز پروراند به نام طبقه کارگر. طبقه‌ای که هم‌چون بورژوازی، وجود و تکامل‌اش بر تکامل فرآیند مدرن تولید استوار است. و از آن‌جایی که وجه تمایز شیوه تولید سرمایه‌داری با شیوه‌های تولید پیشین آن است که با مناسبات اقتصادی محض ساخته شده است، دو طبقه اصلی جامعه، یعنی بورژوازی و پرولتاریا، برای نخستین بار در طول تاریخ بشر، می‌توانستند فارغ از واسطه‌های دینی و سیاسی پیشین رو در روی یکدیگر قرار گیرند. پس، نیاز به آرمانی کردن مناسبات موجود و جلوه منافع بورژوازی به صورت “منافع عام” دو چندان بود.
آگاهی در هر دوره‌ای منطبق با شیوه تولید و مناسبات تولیدی حاکم شکل گرفته و تکوین می‌یابد و  اما، از آن‌جایی که “این آگاهی انسان‌ها نیست که هستی آنان را تعیین می کند، بلکه به عکس هستی آنان است که آگاهی‌شان را تعیین می‌نماید.” (مارکس، سهمی در نقد اقتصاد سیاسی). در این جا نیز بورژوازی با سدی ناگزیر روبرو بود. تکوین و رشد این شیوه از تولید، این امکان را فراهم ‌آورده بود تا بنا به هستی اجتماعی پرولتاریا، آگاهی طبقاتی دیگری نیز پا به عرصه حیات نهد و نظریه‌پردازان و متفکرین خاص این طبقه به وجود آیند. برجسته‌ترین متفکرین این طبقه مارکس و انگلس بودند. آنان با تکوین سوسیالیسم علمی و بررسی ماتریالیستی تاریخ نشان دادند تاریخ بشر که تا پیش از آن، تاریخ جنگ‌های مذهبی، جنگ‌های توسعه‌طلبانه قبایل و ملل، اعمال بزرگ‌مردان تاریخ، آرزوها و هوس‌ها و… تلقی می‌شد، چیزی نیست جز تاریخ مبارزات طبقاتی طبقات حاکم و محکوم. آنان نشان دادند، سرمایه‌داری نیز یکی از مراحل متعدد تاریخ بشر است. در شرایط تاریخی، اقتصادی، و همراه با پیشرفت‌های علمی خاصی پدید آمده است و پس از ایفای نقش خود در تاریخ رو به انحطاط می‌گذارد و به عاملی بازدارنده در برابر نیروهای مولد تبدیل خواهد شد. اما هم‌چنین نشان دادند که از میان دو طبقه اصلی جامعه، طبقه‌ی کارگر یگانه طبقه‌ای‌ست که می‌تواند جامعه را طبق برنامه‌ای هدفمند سازمان و سامان دهد و با کسب قدرت سیاسی نه تنها نظام سرمایه‌داری، بلکه همراه با آن، تمامی اشکال تاکنونی مالکیت خصوصی و نظام طبقاتی را نابود کند.
اکنون پس از گذشته سده‌ها، با آن که بورژوازی مدت‌هاست دوران شکوفایی و رسالت تاریخی خود را از دست داده و به سدی در راه پیشرفت جامعه و رشد نیروهای تولید مبدل گشته است؛ مدت‌هاست که شرایط عینی پایان بخشیدن به سلطه‌ی این طبقه به وجود آمده است، اما، نظام سرمایه‌داری هم‌چنان به هستی خود ادامه داده و بورژوازی هنوز قدرت سیاسی را دراختیار دارد. علت نیز روشن است، سلطه آگاهی طبقات حاکم. این آگاهی به علت رسوب ایدئولوژی‌های طبقاتی طی قرن‌ها و نسل‌ها، ابزار مادی و معنوی فراوان بورژوازی در تبلیغ و تلقین نظرات خود، استفاده از قهر علیه دشمنان طبقاتی خود، امکان تولید و بازتولید خود را دارد.
اگر پرولتاریا می‌خواهد وظیفه تاریخی خود را به سرانجام برساند و با برپایی انقلاب اجتماعی به این نظام پایان بخشد، بایستی به آگاهی طبقاتی خود دست یابد. در راه کسب این آگاهی، این طبقه ناگزیر است پدیده‌های جامعه و ارتباط دیالکتیکی بین آن‌ها را در کلیت خود درک کند، به پیوند بین جامعه و فرآیند تحول آن در کلیت خود آگاهی یابد، مناسبات بین طبقات را دریابد، به منافع خود و تضاد آن با منافع طبقه سرمایه‌دار وقوف یابد. حزب (احزاب) طبقاتی خود را سازمان دهد. تنها در چنین شرایطی است که از “طبقه‌ای در خود” به “طبقه‌ای برای خود” تبدیل می‌شود و به نیرومندترین سلاح خود در پیکار علیه بورژوازی دست می‌یابد.
کسب آگاهی، همان گونه که تجارب تاریخی و تجارب روزمره زندگی این طبقه نشان داده است، تنها در تئوری به دست‌آمدنی نیست، بلکه نیازمند تجربه ملموس و عمل مبارزاتی است. در جریان عمل و مبارزه است که آگاهی شکل می‌گیرد، رشد می‌کند، شفافیت می‌یابد و چارچوب مناسبات موجود را درمی‌نوردد. اما، مبارزه‌ای نه تنها در عرصه اقتصادی، بلکه همان گونه که متفکرین سوسیالیسم علمی بارها تذکر داده‌اند، هم‌چنین در عرصه‌ی سیاسی.
کارگران، از ابتدای شکل‌گیری در سده‌های پیشین، به ناگزیر و بر اثر مقتضیات معیشت‌شان، به اشکال گوناگون به مبارزه علیه سرمایه‌داران روی آورده‌اند و هم‌چنان نیز در سراسر دنیا به آن ادامه می‌دهند. مبارزات اقتصادی، تلاش برای بهبود شرایط فروش نیروی کار و کسب امتیازات از بورژوازی، گرچه اهمیت خود را دارد، اما نباید فراموش کرد که این مبارزه‌ای‌ست در چارچوب نظام سرمایه‌داری‌، مبارزه با معلول‌هاست تا علت‌ها. اگر کارگران به خودی خود می‌توانند به مبارزات اقتصادی – صنفی دست زنند، و از ابتدا نیز چنین کرده‌اند، پس وظیفه و رسالت مارکسیست‌ها چیست؟
لنین می‌گوید: “شعور سیاسی طبقاتی را فقط از بیرون یعنی از بیرون مبارزه اقتصادی از بیرون مدار مناسبات کارگران با کارفرمایان می‌توان برای کارگر آورد. رشته‌ای که این دانش را فقط از آن می‌توان تحصیل نمود رشته‌ی مناسبات تمام طبقات و قشرها با دولت و حکومت و رشته‌ی ارتباط متقابل بین تمام طبقات می‌باشند.” (چه باید کرد؟)
به معنایی دیگر، وظیفه‌ی مارکسیست‌ها آن نیست که از قفای جنبش روان باشند و به مبارزات خود به خودی کارگران خشنود. امری که گرایشات رفرمیستی، اکونومیستی و آنارکوسندیکالیستی، در میان کارگران تبلیغ و تشویق می‌کنند. بر مارکسیست‌هاست که شعور سیاسی طبقاتی کارگران را ارتقاء دهند، مبارزات آنان را از چارچوب مناسبات موجود فراتر برده و مسئله برپایی انقلاب اجتماعی، کسب قدرت سیاسی و برقراری دیکتاتوری پرولتاریا را دستور کار طبقه کارگر قرار دهند.
شاهدیم که امروزه در جهان با وجود زوال و پوسیدگی سرمایه‌داری با وجود تبه‌کاری‌های این نظام، با وجود آمادگی‌کارگران سراسر جهان برای مبارزه، با یک جنبش نیرومند سوسیالیستی روبرو نیستیم، باید آن را به حساب ضعف‌های نظری، تاکتیکی و سازمانی مارکسیست‌ها و ناتوانی‌های آنان در انجام وظایف خود دانست. همان ضعف و ناتوانی که جنبش سوسیالیستی ایران نیز دچار آن است.
مسلم است وظایف مارکسیست‌های ایران بسی دشوارتر از مارکسیست‌های کشورهای پیشرفته سرمایه‌داری‌ست، زیرا، از یک سو، رژیم سرمایه‌داری حاکم بر ایران، پوشیده در عبای دینی است و این پرده ساتری‌ست در اذهان بسیاری از کارگران ایران در رودررویی مستقیم با نظام سرمایه‌داری و از سوی دیگر، رژیمی‌ست به شدت سرکوب‌گر.
مسلم است که کارگران ایران در خلأ زندگی نمی‌کنند. آنان نیز تحت سلطه عقاید حاکم قرار دارند. عقایدی که”چیزی بیش از بیان آرمانی مناسبات مسلط مادی، مناسبات مسلط مادی‌ای که به عنوان عقاید گرفته می‌شوند و در نتیجه بیان آرمانی مناسباتی که یک طبقه را طبقه حاکم می‌سازند و در نتیجه عقاید و ایده‌های لازم برای استیلای آن را نیز به وجود می‌آورند، نیست.” (ایدئولوژی آلمانی).
این نیز حقیقتی است که کارگران ایران در ۳۵ سال گذشته، هیچ‌گاه از مقاومت و مبارزه برای کسب حقوق صنفی خود بازنایستاده‌اند. با نظری به اخبار کارگری چند هفته گذشته در ایران درمی‌یابیم که مبارزات کارگری نه تنها از نظر کمی، بلکه از نظر کیفی نیز رشد کرده است. اما آن‌چه که در کلیت درباره جنبش کارگری ایران می‌توان گفت آن است که این مبارزات و آگاهی آنان آغشته به دیدگاه های غیرپرولتری است و هنوز از چارچوب‌های خواست‌های صنفی و مناسبات موجود فراتر نرفته است. این مبارزات اشکالی پراکنده و منفرد دارند و از خصلتی سراسری برخوردار نیستند.
آن‌چه طبقه کارگر ایران به آن نیاز دارد، وجود حزب کمونیست است که به وظایف تاریخی خود عمل کند وبرای ارتقای مبارزات کارگران و کسب قدرت سیاسی بکوشد.کارگران برای نیل به آگاهی سیاسی لازم باید رابطه میان پدیده‌های جامعه را دریابند، باید به دخالت‌گری در سایر عرصه‌های اجتماعی و سیاسی بپردازند. بر کمونیست‌هاست که پیوند میان پدیده‌های مختلف سیاسی و اجتماعی با نظام موجود را نشان دهند. پیوند بین مطالبات کارگران با مطالبات سایر جنبش‌های اجتماعی را روشن سازند. برای مثال، عدم حق تشکل، با عدم آزادی‌های سیاسی در سطح جامعه، پیوندی ناگسستنی دارد و دست‌یابی به یکی بدون دیگری امکان‌ناپذیر است؛ دست‌یابی زنان کارگران به مطالبات‌شان از مبارزه علیه نظام مردسالاری، جدایی‌ناپذیر است.
از سوی دیگر، وظیفه مارکسیست‌ها تنها این نیست که به میان کارگران بروند و آنان را آگاه سازند. هیچ دیوار چینی شعور سیاسی کل جامعه را از شعور سیاسی کارگران جدا نمی‌سازد. پس، باید این مبارزه سیاسی به میان تمام توده‌های ناراضی برد و آنان را متحد طبقه کارگر ساخت. توده‌هایی که پس از ۳۵ سال حاکمیت جمهوری اسلامی با انبانی از بی‌حقوقی‌ها و تضیقات و مصایب روبرویند. کارگران و توده‌های مردم باید دریابند که مبارزه با هر یک از جلوه‌های ستم‌گری حاکم، بدون مبارزه با کل نظام حاکم بی‌اثر است.
در جریان مبارزه، باید به زنان نشان داده شود که براندازی نظام مردسالارانه بدون براندازی جمهوری اسلامی و همراه با آن نظام حاکم نامیسر است. به روشنفکران و دانشجویان ثابت شود بدون همراهی سایر جنبش‌های اجتماعی از جمله جنبش کارگری، مبارزات آزادی‌خواهانه‌ی آنان، مبارزه‌ای عقیم باقی می‌ماند. و در این راه، بین کل جنبش‌های اجتماعی و کل مطالبات اجتماعی گروه‌ها و اقشار گوناگون رابطه‌ای هدفمند و سامان‌یافته به وجود آورند. به نحوی که مبارزه‌ی هر جنبش و قشر و گروهی، تقویت‌کننده و تکامل‌گر مبارزه جنبش‌های دیگر شود.
این وظایفی‌ست که از عهده‌ی هیچ تشکل‌و نهاد صنفی برنمی‌آید، به جز سازمان‌های انقلابی مارکسیست. سازمان‌هایی که هم اکنون با توجه به سطح مبارزاتی جامعه می‌توان گفت در انجام وظایف خود درمانده‌اند. وظایف خود هم در نقد و افشای ایدئولوژی‌ها و افکار بورژوایی و هم در شفافیت بخشیدن به آگاهی طبقاتی و هم در عرصه سازمان‌گری در میان تمامی جنبش‌های اجتماعی. هر تلاشی بدون این جنبه‌ی همه‌جانبه، به قول لنین، “خرده‌کاری”‌ای بیش نیست. اگر گفته شود، اکنون نیز چنین می‌کنیم، بایستی پاسخ داده شود، شرایط عینی جامعه نشان از کم‌کاری و ضعف دارد. ضعفی که باید هر چه زودتر بر آن فائق آییم.

متن کامل نشریه کار شماره ۶۷۶ در فرمت پی دی اف

POST A COMMENT.