بحرانی ژرف و بیسابقه، منطقه خاورمیانه را فراگرفته است. جنبشهای ارتجاعی اسلامگرا قارچوار رشد میکنند. سر برآوردن پدیدهای به نام دولت اسلامی داعش از درون بحران این منطقه و پیشرویهای آن در سوریه و عراق، یک نمونه است. افغانستان، یمن، لبنان نیز در اشکال دیگری درگیر این بحراناند. بمباران مردم فلسطین توسط رژیم نژادپرست اسرائیل تازه چند روزی است که متوقفشده است. مسئله فلسطین همچنان لاینحل باقیمانده است. در کردستان سوریه، تودههای مردم در برابر یورش وحشیانه مرتجعین اسلامگرا مقاومت میکنند. تعدادی از کشورهای خاورمیانه هماکنون در باتلاق جنگهای داخلی ارتجاعی فرورفتهاند.
رویدادهای سیاسی اخیر بهوضوح نشان میدهند که نهتنها چشماندازی برای غلبه و یا فروکش این بحران وجود ندارد، بلکه هر آن احتمال میرود که دامنه آن به دیگر کشورهای منطقه نیز بسط پیدا کند.
خطرناک بودن این بحران و نتایج وخیم آن، از این واقعیت برمیخیزد که این بحران، یک بحران سیاسی رشد، برای حل تضادهای سر به فلک کشیده کشورهای این منطقه و درنتیجه تعالی و ترقی آنها نیست، بلکه یک بحران انحطاط و واپسگرایی است.
این بحران، همزمان از دو منبع منشأ گرفته است. نخست، بازتاب بحرانهای دوران پوسیدگی و زوال نظام سرمایهداری جهانی است که در سراسر جهان به اشکال مختلف خود را نشان میدهد. سرمایهداری راهحلی برای تضادهای حاد آخرین مرحله از تکامل این شیوه تولید ندارد. درعینحال مانعی جدی بر سر راهحل این تضادها به شیوهای انقلابی است. نتیجتاً، تنها راه برای حفظ نظم موجود، گرایش به تقویت ارتجاع و قهقرائی ست که در خاورمیانه به شکل جنبشهای فوق ارتجاعی اسلامگرا سر برآورده است.
ثانیاً این بحران، برخاسته از یک موج ضدانقلابی است که بر بستر شکست انقلابهای شمال آفریقا و خاورمیانه شکلگرفته است.
پوشیده نیست که در پی شکست هر انقلاب، یک ضدانقلاب هار و تعرضی شکل میگیرد. اما اگر دامنه انقلاب از محدوده یک کشور فراتر رود و معمولاً هم در اغلب موارد، انقلابها موجوار حرکت میکنند و با تأثیرگذاری بر پیرامون خود، کشورهای دیگر را به گرداب تحولات انقلابی میکشند، شکست آنها نیز عواقب مشابهی دارد. یعنی ضدانقلابی که در پی شکست انقلابها شکل میگیرد، حرکتی موجوار دارد و دامنه وسیعی پیدا میکند. شکست انقلابهای اروپایی اواسط قرن نوزدهم، یا شکست موج انقلابهای کارگری اوایل قرن بیستم و در پی آن عروج فاشیسم اروپایی نمونههای کلاسیک از این امواج ضدانقلابیاند.
این امواج ضدانقلابی، بهحسب شرایط زمانی و مکانی اشکال مختلفی به خود میگیرند، اما در همه حال واکنشی است علیه انقلاب، برای عقب راندن انقلاب به نقطهای پایینتر از مبدأ حرکت و بدین طریق ایجاد ثبات برای نظم موجود.
در منطقهی خاورمیانه که خرافات مذهبی ریشههای عمیق و تاریخی دارد، تودههای وسیع مردم در فقر معنوی، اسیر و گرفتار در چنگال این خرافاتاند و دین اسلام تمام ابزارهای انقیاد فکری و سرکوب مادی را حی و حاضر در خود نهفته دارد، مذهب توانسته و میتواند عهدهدار همان وظایفی گردد که فاشیسم اروپایی برای مهار کارگران و نجات نظم سرمایهداری بر عهده گرفت.
برای کارگران و زحمتکشان ایران که سرکوب انقلاب را توسط اسلامگرایان و دولت دینی جمهوری اسلامی برای حفظ نظم سرمایهداری موجود تجربه کردهاند، این عملکرد مذهب، واقعیتی است روشن و اثباتشده. دولتها و جنبشهای دیگر اسلامگرای منطقه نیز عهدهدار همین وظیفه بوده و هستند. بنابراین، آنچه که جدید است، نه دولت مذهبی است و نه وظیفه آن در خدمت حفظ نظم موجود و منافع بورژوازی داخلی و امپریالیسم، بلکه موج جدیدی از ضدانقلاب اسلامی است که بر بستر شکست انقلابها سر برآورده و از همین روست که با تعرضی عنانگسیخته و قدرت تخریبی متمرکز بالایی به حرکت درآمده است.
بنابراین بسی سطحینگری است که تضادهای برخاسته از واقعیت عینی کشورهای خاورمیانه و بحرانهای ژرف نظام سرمایهداری جهانی، نادیده انگاشته شود و تعرضات جدید ضدانقلابی ارتجاع اسلامی را در پول و سلاح قدرتهای منطقهای و امپریالیسم خلاصه کرد و امثال داعش را عروسکی در دست آنها.
بیتردید در پشت سر هر موج ضدانقلابی هار و عنانگسیخته، مداخله و حمایت آشکار و پنهان، مستقیم و غیرمستقیم بورژوازی و امپریالیسم قرار دارد، اما این بدان معنا نیست که افسار هر موج ضدانقلابی نیز بهسادگی در دست قدرتهای حامی و پرورشدهنده آن است. اگر کسی از تجربه جنبشهای فاشیستی اروپا و نازیسم هیتلری بیاطلاع باشد، جمهوری اسلامی حی و حاضر در برابر ماست. رژیمی که برای سرکوب انقلاب از حمایت و پشتیبانی قدرتهای امپریالیست برخوردار شد، اما پس از گذشت ۳۵ سال هنوز هم تضادهای خود را به طور قطعی با امپریالیسم آمریکا حل نکرده و تبدیل به نوکر بیچونوچرای امپریالیسم نشده است.
بنابراین موج جدید اسلامگرایی نوع داعش و تعرضات آن نه صرفا محصول پول و سلاح قدرتهای جهانی و منطقهای، بلکه نتیجهی تضادها و بحرانهای نظام سرمایهداری، شکست انقلابهای خاورمیانه و شمال آفریقا و تضادهای لاینحل این منطقه است. از همین روست که گسترش دامنهی بحران این منطقه به تمام کشورها وجود دارد و به نحوی جدی همه آنها را تهدید میکند.
در واقعیت، آنچه که بقاء و رشد دولت اسلامی داعش را تضمین کرده است و هیچ دولتی تاکنون قادر به مهار آن نبوده است، یکپایه تودهای متشکل از تودههای فقیر، بیکار، ناآگاه، مأیوس، تحقیرشده و شکستخورده است که نظام سرمایهداری به نیازهای آنها پاسخ نداده و اکنون تبدیل به سربازان داعش برای بهاصطلاح پیکار درراه خدا و نجات اخروی شدهاند.
داعش که در آغاز یک گروه تروریست کوچک در عراق بود، با سرکوب انقلاب و تودههای ناراضی سوریه توسط رژیم بعثی حاکم، تبدیل به داعش شد. این گروه ازآنرو توانست یک چنین قدرتی پیدا کند که سرسختتر از گروههای دیگر علیه رژیم سوریه جنگید و از همین رو توانست حمایت بخش بزرگی از مردم سوریه را کسب کند و بخشی از خاک سوریه را به تصرف خود درآورد و نه گویا با پیوستن چند صد تروریست اسلامگرا از سراسر جهان. داعش ازآنرو بهسادگی توانست بخش وسیعی از عراق را به تصرف خود درآورد که تودههای بهجانآمده از ستم، تبعیض، نابرابری، فقر، بیکاری، گرسنگی و آوارگی را که دست آورد سیاست اشغالگرانه و تجاوزکارانه امپریالیسم آمریکا و وحشیگری بورژوازی شیعیمذهب دستنشانده آمریکا و جمهوری اسلامی در عراق است، از آن حمایت کردند. اگر این گروه توانست شعار اعلانجنگ به شیعه را در صدر شعارهای خود قرار دهد و حمایت مردم ناآگاه سنی مذهب را به ویژه در عراق و سوریه به دست آورد، نتیجهی سیاستهای تبعیضآمیز و فرقهگرایانه جمهوری اسلامی ایران و گروههای شیعیمذهب عراقی و علویان سوری بود.
دقیقاً بالعکس، اگر در کردستان سوریه با مقاومتی جدی و قهرمانانه از جانب مردم روبهرو میشود ازآنروست که از حمایت مردم برخوردار نیست.
بنابراین جای تردید نیست که حمایت بخش وسیعی از تودههای مردم عراق و سوریه از گروه موسوم به داعش، به آن امکان داد که دست به تعرضی گسترده در عراق و سوریه بزند و در یک چنین شرایطی، دولتهای غرق در بحران عراق و سوریه نتوانند یارای مقابله با آن را داشته باشند.
یک نیروی دهها هزارنفره ارتش مزدور عراق و حتا پیشمرگان اقلیم کردستان نتوانستند در برابر یک توده ناآگاه مذهبی که چیزی برای از دست دادن ندارد، درراه خدا اسلحه در دست گرفته و زنده ماندن یا مردن تفاوتی برای آن ندارد، مقاومت کنند. انبوهی سلاح را برجای گذاشتند و فرار کردند. آخرین راه و چاره آنها نیز، یاری خواستن از امپریالیسم آمریکا بود.
واقعیت اما این است که از قدرتهای امپریالیست نیز عجالتاً کاری جدی ساخته نیست. نه ازآنرو که نمیخواهند، بلکه نمیتوانند. لشکرکشی نظامی به افغانستان و عراق، بهوضوح نشان داده است که قدرت جمعی و متشکل امپریالیسم و گسیل دهها هزار نیروی نظامی ناتو، نتوانست محیطی امن و مطلوب امپریالیسم در این دو کشور ایجاد کند. لیبی نمونه دیگری است. باآنهمه تلاش و هزینه برای سرنگونی قذافی و بر سرکار آوردن یک رژیم دستنشانده، اکنون به نقطهای رسیدهاند که از ترس گروههای اسلامگرایی که هر یک گوشهای از لیبی را به تصرف خود درآوردهاند، بهناگزیر حتا سفارتخانهها و دیگر مراکز اقتصادی و سیاسیشان را تعطیل و شبانه کارمندان خود را از لیبی فراری دادند.
اوباما و دیگر سران و مقامات دولت آمریکا با آگاهی از همین واقعیتهاست که تمایلی به گسیل مجدد نیروی نظامی به عراق نشان نمیدهند. اینان بهخوبی میدانند که اکنون با شرایطی بسی دشوارتر و پیچیدهتر از اوایل نخستین دههی قرن بیستویک مواجهاند و بهجز بازگرداندن روزمره اجساد سربازان اعزامی، چیزی عایدشان نخواهد شد.
البته این نیز واقعیتی است که قدرتهای امپریالیست، در درازمدت نهفقط نگرانی از بابت به قدرت رسیدن امثال داعش در هرکشوری از این منطقه را ندارند، بلکه میدانند که این دارودستههای ارتجاعی اسلامگرا میتوانند امنیتی مطلوب آنها را ایجاد کنند و سرانجام هم، برای مناسبات اقتصادی و بینالمللیشان ازجمله سرمایهگذاری و فروش نفت ناگزیرند، دست به دامان انحصارات بینالمللی و قدرتهای امپریالیست شوند. اما این بدان معنا نیست که در کوتاهمدت از بیثباتی و به مخاطره افتادن منافع اقتصادی و سیاسیشان زیانی نمیبینند و در قبال آن هیچ عکسالعملی نشان نمیدهند. از همین روست که در جریان حملات دولت اسلامی داعش در عراق، مادام که احتمال ایجاد اختلال در استخراج و صدور نفت و به مخاطره افتادن سرمایهگذاریها و خطرسرنگونی حکومت اقلیم کردستان، پیش نیامده بود، آمریکا هیچ واکنشی نشان نداد. اما بهمحض اینکه داعش به تأسیسات نفتی و اربیل نزدیک شد، آنگاه زیر لوای نجات بشردوستانه کردهای محاصرهشده، نیروی هوایی خود را برای بمباران داعشیها به صحنه آورد و به تقویت قدرت نظامی حکومت اقلیم کردستان پرداخت تا پیشروی آنها را در ورای خط قرمز سد کند. اما بازهم تمایلی به گسیل نیروهای نظامی نشان نداد، بلکه کوشید با سرهمبندی کردن ائتلاف ضد داعش، هزینه درگیریها را بر عهده دیگران قرار دهد که از این معجون پرتناقض هم معجزهای ساخته نشد. نتیجتاً بحران و تنش مدام افزایش یافت. اکنون ظاهراً چنین به نظر میرسد که هیچ دولتی به سادگی قادر به مهار خلافت اسلامی و ادعاهای پان اسلامیستی آن نیست. اما ماجرای دولت اسلامی داعش، فقط یکی از وجوه و تجلیات بحران خاورمیانه است. ابعاد بحران خاورمیانه بسی بزرگتر و پیچیدهتر از آن است که در دولت اسلامی داعش خلاصه شود. همه کشورهای این منطقه حامل تضادهایی هستند که یا هماکنون آنها را به درون این بحران کشیده یا دیر یا زود خواهد کشید.
غلبه بر این بحران، نه توسط دولتها و قدرتهای منطقهای ممکن است و نه دخالت نظامی و غیرنظامی قدرتهای امپریالیست. حتا مقاومت و فرضاً پیروزی کردهای سوریه، درنهایت میتواند به حفظ موجودیت آنها در چارچوب محدوده کردستان سوریه بیانجامد و نه چیزی فراتر از آنکه بتواند موج ارتجاع را برگرداند و یا بحران منطقه را حل کند. هیچ نیرویی در شرایط کنونی بهجز طبقه کارگر و یک انقلاب کارگری توان و رسالت انجام چنین وظیفه سترگی را بر عهده ندارد.
اما با تأسف باید اذعان کرد که طبقه کارگر در کشورهای خاورمیانه، بهاستثنای ایران، در شرایطی قرار ندارد که بتواند عهدهدار وظیفه برپایی انقلاب کارگری در لحظه کنونی باشد، موج ارتجاع را برگرداند و به بحران، توحش و بربریت خاتمه دهد.
نظری به کشورهای منطقه، ازجمله عراق، سوریه، لبنان، اسرائیل و فلسطین، اردن، عربستان سعودی، افغانستان، یمن و دولتهای کوچکتر دیگر، این واقعیت را بهوضوح نشان میدهند.
در ایران، اما علیرغم لطماتی که ارتجاع حاکم در طول متجاوز از سه دهه گذشته، به طبقه کارگر وارد آورده است، وضع متفاوت است. این طبقه هنوز در موقعیتیهست که بتواند نقش بزرگ و برجستهای نهفقط در ایران، بلکه برای دگرگون کردن اوضاع خاورمیانه و رهایی تودههای مردم این منطقه از چنگال ارتجاع ایفا کند.
در ایران، اکثریت جمعیت ۷۵ میلیونی کشور را کارگران تشکیل میدهند. اما نکته مهم در این است که طبقه کارگر در ایران، از روحیه انقلابی و رزمندگی سطح بالایی برخوردار است. بهرغم تمام موانع و سرکوبگریهای رژیم استبدادی حاکم بر ایران، تنها نیرویی است که درصحنه مبارزات علنی حضوری فعال دارد و باقدرت علیه طبقه سرمایهدار حاکم میجنگد. کمتر روزی بدون اعتصابات، تظاهرات و تجمعات خیابانی کارگران سپری میشود. گرایش چپ و سوسیالیست در درون طبقه کارگر ایران قوی است. بخش بزرگی از زندانیان سیاسی ایران را هماکنون، کارگران پیشرو و آگاه با افکار و عقاید سوسیالیستی تشکیل میدهند. سازمانهای سیاسی و محافل کمونیست و چپ ایرانی بهرغم پراکندگی و ضرباتی که درنتیجهی سرکوب ارتجاع حاکم متحمل شدهاند، نیروی قابلملاحظهای را تشکیل میدهند. طبقه کارگر ایران، تجارب ارزشمند گذشته انقلابی خود را بهخوبی حفظ کرده است. در ایران نارضایتی تودههای زحمتکش متحد طبقه کارگر از وضع موجود، به دلایل اقتصادی و سیاسی گسترده است. کلام آخر اینکه تضادهای اجتماعی و سیاسی در ایران از مدتها پیش حدت کمسابقهای به خود گرفتهاند.
نقطهی ضعف طبقه کارگر ایران اما در این است که به علت موانع و سرکوبگریهای رژیم ارتجاعی حاکم هنوز نتوانسته خود را در مقیاس سرا سری متشکل سازد. اما این واقعیت را هرگز نباید فراموش کرد که تحت حاکمیت یک رژیم استبدادی، نمیتوان و نباید درجه تشکل و آگاهی طبقه کارگر را از طریق حضور آنها در تشکلهایی که عجالتاً وجود ندارد و غیرقانونیاند، ارزیابی کرد. تحت یک چنین شرایطی، کمیت و کیفیت اعتصابات نشاندهنده درجه سازمانیافتگی و آگاهی کارگران است. در کشوری استبدادی که دیکتاتوری عریان طبقه حاکم برقرار است، کارگرانی که روزمره به اعتصاب متوسل میشوند، سازمانیافتگی خود را از طریق این اعتصابات به نمایش میگذارند. بازهم اگر نقطهضعفی باقی است، بیتردید در همان نخستین مراحل هر اعتلا و خیزش انقلابی برطرف خواهد شد.
اینهاست دلایلی که بر مبنای آنها میتوان گفت، طبقه کارگر ایران، یگانه نیرویی است که در اوضاع کنونی میتواند مانع از گسترش بحران کنونی خاورمیانه به درون ایران شود و حتا موج ارتجاع و ضدانقلاب را در خاورمیانه جاروب کند.
اکنون همهچیز وابسته به رویآوری کارگران و زحمتکشان ایران به قیام و انقلاب است. هر خواست و آرزوی دیگری جز این انقلاب کارگری، امید و آرزویی عبث و رقتبار خواهد بود. اما اگر این احتمال که ضرورتش عینی و جدی است، به واقعیت تبدیل نشود، نباید تردید داشت که تبدیلشدن احتمال دیگری به واقعیت، بیشتر خواهد شد و آن گسترش موج کنونی بحران ویرانگر خاورمیانه، به درون ایران خواهد بود. اگر چنین شود، مردم ایران به شکلی دیگر با همان سرنوشتی روبهرو میشوند که اکنون عراق، سوریه و برخی کشورهای دیگر منطقه درگیر آن هستند.
خاماندیشی است که تصور شود، چون در ایران یک طبقه کارگر بالنسبه قدرتمند وجود دارد، چون مردم ایران تجارب بزرگی در دوران سلطه جمهوری اسلامی به دست آوردهاند، چون آگاه شده و دیگر بهسادگی فریب نمیخورند، در برابر بحران انحطاط منطقه خاورمیانه، مصونیت خواهند داشت.
تردیدی نیست که تودههای مردم ایران، پس از تحمل ۳۵ سال ویرانگری دولت دینی جمهوری اسلامی، نمیخواهند با بحران و شرایطی شاید هم وخیمتر از امروز مواجه شوند. بازهم تردیدی نیست که تودههای وسیع مردم ایران در این دوران ۳۵ سالهی ستمگری جمهوری اسلامی، تجارب گرانبهایی اندوخته و سطح آگاهیشان ارتقاءیافته است، اما بحرانها به خواست و اراده افراد شکل نمیگیرند و سرایت بحران منطقه خاورمیانه به درون ایران به اراده و خواست منفعلانه مردم وابسته نیست.
اگر تودههای مردم ایران نمیخواهند اسیر و گرفتار این بحران شوند، دیگرانی هستند که مردم را وارد این بحران کنند. اینان نه در خارج از مرزهای ایران، بلکه در درون ایراناند و مهمترین آنها نیز جمهوری اسلامی است که هماکنون در بطن بحران خاورمیانه، حضوری فعال دارد. مستقل از اینکه خواست مردم ایران چه باشد، جمهوری اسلامی یک پای فعال در درگیریهای نهفقط عراق و سوریه، بلکه تعداد دیگری از کشورهای منطقه است. جمهوری اسلامی پرچمدار جنگ فرقهای شیعه و سنی در خاورمیانه بوده و هست. جمهوری اسلامی، عامل اصلی تشدید اختلافات و تضادهای ملی، مذهبی و قومی در ایران است. دولتی با این سیاستهای داخلی و خارجی، تمام بستر گسترش دامنه بحران را به درون ایران فراهم کرده است. از طریق دهها رویداد کوچک و بزرگی که حتا در مخیله جمهوری اسلامی هم نمیگنجد و هیچکس نمیتواند آنها را پیشبینی کند، این بحران میتواند به درون ایران رسوخ کند. اگر کار به این مرحله برسد، دیگر حتا از طبقه کارگری که اکنون میتواند با قیام و انقلاب ریشه مخاطرات را براندازد، کاری ساخته نیست. چراکه آنگاه جمهوری اسلامی و دیگر مرتجعین داخلی و خارجیاند که برای مردم ایران تصمیم میگیرند و آنها را به درون بحران ویرانگر سوق میدهند. راه آن را هم بلدند. مگر همین جمهوری اسلامی با تمام فجایعی که در این ۳۵ سال به بار آورده است، مردم ایران را بهرغم تمام تجارب و آگاهیشان، گاه به دنبال این جناح و گاه به دنبال آن جناح نکشیده است. گروههای مرتجع دیگر هم میتوانند به نام مذهب، ملیت، قومیت و غیره چنین کنند و حتا طبقه کارگر یکپارچه و رزمنده کنونی را قطعهقطعه نمایند. فقط یکراه برای مقابله با این بحران و نتایج فاجعهبارش وجود دارد و آن علاج واقعه، قبل از وقوع آن از طریق یک قیام پیروزمند و انقلاب کارگری است. اکنون همهچیز وابسته به یک انقلاب کارگری در ایران است.
نظرات شما