در تاریخ هر ملتی دورانهایی هستند که از اهمیت ویژهای برخوردارند. مقاطع مهمی که تاثیر آن بهطور مستقیم حداقل بر زندگی یک نسل خواهد بود. در تاریخ معاصر ایران نیز میتوان از سالهای انقلاب مشروطیت، اواخر دههی ۲۰ و اوایل دههی ۳۰ که در نهایت به کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، سرکوب اتحادیههای کارگری و احزاب مخالف و استقرار دیکتاتوری محمدرضاشاهی انجامید و قیام تاریخی توده های زحمتکش ایران در سال ۵۷ علیه نظام سلطنتی، برسرکار آمدن دولت اسلامی، سرکوب تشکلهای کارگری و احزاب چپ و رادیکال و قتلعام هزاران مبارز و کمونیست در طول یک دهه به عنوان دورانهای مهم تاریخی نام برد.
شکلگیری ارتجاع اسلامی از دل انقلابی که با خواست آزادی و عدالت اجتماعی و بر شانههای کارگران، زحمتکشان و جوانان و با خون آنها شعلهور شده بود، آغاز یک دورهی مهم از تاریخ این ملت است. اهمیت بیان این موضوع بهویژه برای نسلیست که نه انقلاب شکست خوردهی ۵۷ را به چشم دید و نه از دههی اول برقراری حاکمیت اسلامی خاطرهای با خود دارد. دههای که حاکمیت جدید با بهرهگیری از تمامی ابزارهای خود از جمله ارگان های سرکوب دولتی و دین به نابودی تمامی دستاوردهای انقلاب خونین ۵۷ نشست. دههای که با دو اتفاق تاریخی به پایان رسید. پایان جنگ و اعدام هزاران زندانی سیاسی در تابستان ۶۷.
در پروسهی انقلاب ۵۷ که در نهایت به قیام مسلحانهی ۲۱ و ۲۲ بهمن انجامید، کارگران و زحمتکشان به دستاوردهایی رسیدند. شکلگیری شوراهای کارگری در تعداد زیادی از کارخانجات و نیز دیگر تشکلهای مستقل کارگری همچون سندیکا و آزادیهای سیاسی از جمله نتایج این انقلاب نیمه کاره بودند.
دانشگاهها در نتیجهی حضور دانشجویان کمونیست و مبارز به سنگری برای پیشبرد اهداف انقلاب از جمله آزادی تبدیل شدند. در کردستان و ترکمن صحرا شوراها شکل گرفتند. بهویژه در ترکمن صحرا شوراهای سراسری خلق ترکمن به یک قدرت منحصر به فرد تبدیل گشته و به نمونهی از اعمال حاکمیت از پایین تبدیل شد. گروههایی از معلمان تشکلی به نام کانون مستقل معلمان را سازمان دادند و در آن متشکل شدند. حتا در پادگانها و مراکز نظامی نیز شوراهای پرسنل انقلابی ارتش شکل گرفت و حضور نیروهای کمونیست و انقلابی محسوس بود، نشریه سرباز و انقلاب نیز از سوی هواداران سازمان چریکهای فدایی خلق در ماههای اول بعد از قیام و در چند شماره انتشار یافت.
بر بستر چنین شرایطی و با بهرهگیری از آزادی ناشی از انقلاب تودهها، سازمانهای کمونیست و چپ و رادیکال توانستند به فعالیت علنی روی آورده و به سازمانهایی سراسری تبدیل شوند. سازمان چریکهای فدایی خلق برجستهترین سازمان انقلابی این سالها بود که توانست از یک سازمان محدود و مخفی به سرعت به یک سازمان سراسری تبدیل و تشکیلات خود را در سراسر کشور گسترش دهد. “کار” ارگان سراسری سازمان بر سر هر چهارراهی در تهران به فروش میرفت. نشریه کار، گاه با تیراژ ۲۰۰ هزار عدد به چاپ رسید. کتابها آزادانه و بدون محدودیت منتشر شده و روبروی دانشگاه تهران هر کتابی برای خرید در دسترس بود.
این شرایط بستر مناسبی را برای رشد آگاهی تودهها فراهم کرده بود. دیکتاتوری سلطنتی به عنوان یک مانع مهم در برابر رشد آگاهی تودهها محو شده و در حالی که قدرت جدید هنوز کامل مستقر نشده بود، فعالیت آگاهگرانهی سازمانهای چپ و کمونیست که بر واقعیتهای اجتماعی استوار بود، زمینهی جذب تودهها و رشد آگاهی آنها را فراهم آورده بود و این را میتوان در رویآوری هر چه بیشتر تودهها به سازمانهای رادیکال و کمونیست آن دوران به خوبی دید.
حاکمیت سیاسی جدید که از رشد آگاهی توده ها و گسترش روزافزون نفوذ و اعتبار کمونیستها درمیان کارگران و زحمتکشان وحشت داشت، مهمترین وظیفه ای که دربرابر خود قرارداد، نابودی دستاوردهای انقلاب و تثبیت حاکمیت سرمایه بود و این همان دستور کاری بود که جنگ هشت ساله باید درخدمت آن قرار می گرفت وبه کشتار هزاران کمونیست و مبارز در طول یک دهه انجامید.
در واقع قیام مسلحانهی تودهها، سردمداران آتی جمهوری اسلامی را نیز غافلگیر کرده و برخلاف میل آنها بود. همانطور که ایادی خمینی در حالی که نظام سلطنتی با قیام تودهها در عمل سرنگون شده بود، در تهران با بلندگو به خیابانها آمده و میگفتند خمینی هنوز اعلام جهاد نکرده است و یا آن جمله مشهور مهدی بازرگان اولین نخست وزیر دولت اسلامی که گفت “ما باران میخواستیم اما سیل آمد”.
از فردای قیام بهمن، دولت اسلامی با تودههایی روبرو شد که تجربهی قیام مسلحانه را داشتند. با کارگرانی روبرو بود که در بسیاری از مراکز کارگری همچون صنایع نفت شوراهای خود را بوجود آورده بودند. سندیکاهای خیاطان، کفاشان، بافنده سوزنی و غیره نیز شکل گرفته بودند. اقلیتهای ملی بهویژه در کردستان به خروش آمده و خواهان رفع ستمی بودند که سالها بر شانههای آنها سنگینی کرده بود. با زنانی روبرو بود که خواهان برابری بودند. با سازمانهایی انقلابی روبرو بود که به یک نیروی تودهای تبدیل شده بودند.
در چنین شرایطی دولت اسلامی به رهبری خمینی، از همان روز اول نابودی نتایج برشمرده را در دستور کار خود قرار داد. با فتوای خمینی در رابطه با حجاب، با افروختن آتش جنگ در کردستان که با کشتار و حتا قتلعام مردم چندین روستا از جمله “قارنا” که با بریدن سر ملای سنی مذهب روستا آغاز شد (همان کاری که امروز داعشیان میکنند) و با هجوم به ترکمنصحرا و خوزستان.
طولی نکشید که دفاتر سازمانهای سیاسی نیز مورد تهاجم قرار گفته و بسته شدند. از تابستان ۵۸ که دفاتر سازمانچریکهای فدایی خلق و مجاهدین خلق بسته شدند، کمتر از یک سال نیز طول کشید تا دولت کلید بسته شدن دانشگاهها را که بعد از بسته شدن دفاتر سازمانها به یکی از معدود مراکز و البته مهمترین مرکز فعالیت علنی تبدیل شده بودند، روشن کند. اردیبهشت ۵۹ دانشگاهها با هجوم نیروهای نظامی و شبه نظامی و تحت عنوان “انقلاب فرهنگی” بسته شدند.
شوراهای کارگری نیز در امان نماندند. تهاجم به خانه کارگرکه درآن مقطع محل تجمع و جلسات کارگران پیشرو وانقلابی بود، و در اختیار گرفتن آن از اولین اقدامات دولت بود. در پی تظاهرات پُرشکوه اول ماه مه سال ۵۸ که صدها هزار نفر در آن شرکت کرده و خانه کارگر سازمانده آن بود، دولت اسلامی به اهمیت خانهی کارگر پی بُرد. از همین رو بود که با حمله به خانه کارگر توسط گروهی از اوباش که برخی از آنان همچنان در آنجا حضور دارند و تصاحب آن، خانه کارگر را به خانه مزدوران سرمایه تبدیل کرد. سپس نابودی شوراهای کارگری و به موازات آن تشکیل شوراهای اسلامی در کارخانهها آغاز شد. بسیاری از کارگرانی که عضو شوراها بودند از کار اخراج و یا حتا دستگیر شدند.
اعدام زندانیان سیاسی نیز از همان ابتدا آغاز شد بویژه در کردستان و سپس در ترکمن صحرا و با اعدام چهار رهبر “شوراهای سراسری خلق ترکمن”. عکس اعدام تعدادی از آنها در کردستان از جمله احسن ناهید دانشجوی ۲۲ سالهی دانشگاه پلی تکنیک و از فعالین سازمان چریکهای فدایی خلق که بر روی برانکارد برای اعدام آورده شده بود به یکی از عکسهای تاریخی که گوشهای از جنایات رژیم را به تصویر میکشد، تبدیل گردید و در تاریخ ماندگار شد.
در تهران نیز تعداد زندانیان سیاسی در زندان اوین به حدی رسید که در سال ۵۹ بندهای مستقل زندانیان سیاسی بوجود آمدند. کمیته مشترک و سلولهای ۲۰۹ اوین میزبان دستگیریهای جدید بودند.
آغاز جنگ ایران و عراق نیز همانطور که خمینی گفت “نعمتی” برای حکومت بود تا با استفاده از احساسات ملی و مذهبی، افکار عمومی را منحرف ساخته و به تثبیت پایههای قدرت خود بپردازد. البته تحلیل زمینهها، اهداف، و نتایج جنگ خود مقاله مفصل جداگانهای میطلبد که در اینجا از آن گذر میکنیم. ده ماه پس از آغاز جنگ، کشتار و سرکوب سراسری کمونیستها و دیگر مخالفین دولت در دستور کار قرار گرفت. نقشهی این سرکوب را از ماهها قبل پرورانده و ابتدا با اطلاعیه معروف دادستانی آغاز گردید. تمام این تصمیمات در جلساتی که اسناد آن را همان زمان سازمان چریکهای فدایی خلق ایران – اقلیت در نشریه کار منتشر نمود گرفته شدند. در آن جلسات سازمانهای مخالف به چند دسته تقسیم شده و نقشهی راه برای سرکوب آنها ترسیم شد. ناگفته نماند که یکی از سران تصمیمگیرنده در این جلسات بهزاد نبوی وزیر مشاور وقت، از سران سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و از رهبران اصلاحطلبان کنونی بود، محسن سازگارا و اسدالله لاجوردی از دیگر شرکت کنندگان در این جلسات بودند (نگاه شود به نشریه کار شماره ۱۱۲ تاریخ انتشار ۱۳ خرداد ۱۳۶۰).
۳۰ خرداد سال ۶۰ نیز تیر خلاص را برای اجرای سرکوب سراسری شلیک کرد. سعید سلطانپور شاعر، نمایشنامه نویس، دبیر کانون نویسندگان ایران و از اعضای سازمان چریکهای فدایی خلق که در شب عروسیاش دستگیر شده بود یکی از اولین کسانی بود که به جوخهی اعدام سپرده شد. تابستان سال ۶۰ با اعدام و کشتار وسیع مخالفان سیاسی از جمله کمونیستها آغاز شد. برخی از روزها بیش از صد نفر در اوین پشت بند ۴ که محل تیرباران بود، اعدام میشدند. حتا نوجوانان زیر ۱۸ سال نیز از اعدام در امان نماندند. تمامی اعدام شدگان در دادگاههایی محاکمه شدند که از ابتداییترین حقوق خود به عنوان یک زندانی از جمله حق داشتن وکیل محروم بودند. قاضی تنها براساس نظر بازجو حکم را صادر میکرد. احتیاجی هم به مطالعه پرونده نداشت. نظر بازجو و اطلاعاتی که در جریان بازجویی با شکنجه بدست آمده بود برای صدور حکم کافی بود، نه مرجعی بود تا به این احکام رسیدگی کند و نه امکان اعتراض به حکم وجود داشت. نه فقط اعضا و کادرهای سازمانها که بسیاری از هواداران و فعالین سازمانها حتا در شهرهای کوچک اعدام شدند. برخیها در زیر شکنجههای وحشیانه جان باختند، برخی معلول شدند و بر جسم و جان بسیاری نیز زخمهایی ماندگار برجای ماند. کف پای بسیاری از آنها در اثر ضربات کابل و زخمهای ناشی از آن چرک کرده و به دلیل عفونی شدن “گوشت اضافه” آورده بود. برخی از پاها آنچنان در اثر کابل داغان شده بودند که در زندان بر روی پای آنها عمل جراحی انجام میشد. نبی (علی) جدیدی از اعضای سازمان چریکهای فدایی خلق ایران- اقلیت و از کادرهایی که در بخش کارگری سازمان فعال بود، از جمله زندانیان سیاسی بود که در اثر ضربات کابل انگشتهای پاهایاش را از دست داد، دستگیری تا اعدام وی تنها ۶ ماه طول کشید.
در آن مقطع، دولت اسلامی از آنجایی که با کمبود کادر برای بازجویی از زندانیان سیاسی و گسترش ضربات به سازمانهای مبارز و انقلابی روبرو بود، از دانشجویان خط امام که سفارت آمریکا را اشغال کرده و اغلب آنها بعدها از سران جریان اصلاحطلب شدند استفاده میکرد که یکی از سران آنها یعنی سعید حجاریان در شکلگیری وزارت اطلاعات نقش مهمی ایفا کرد و به معاونت این وزارتخانه رسید. تاکنون نام ۱۵ هزار نفر از کسانی که در طی دههی اول حاکمیت اسلامی اعدام شدند، مشخص شده و بیشک بسیاری هنوز ناشناخته ماندهاند. بسیاری نیز در نبردهای خیابانی و در جریان تعقیب و گریزهای نیروهای امنیتی به دام نیروهای سرکوب افتاده و جان باختند. چند تن از اعضای کمیته مرکزی سازمان چریکهای فدایی خلق ایران- اقلیت همچون احمد (هادی) غلامیان لنگرودی، یدالله (نظام) گلمژده (که در خانه فرامرز مینامیدنش)، سیامک (اسکندر) اسدیان، محمدرضا (کاظم) بهکیش اینگونه جان باختند.
در این میان میتوان از کشتار سراسری زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷ به عنوان نقطهی پایان این سالها نام برد. کشتاری که عریانتر از هر کشتار دیگر، جلادی رژیم اسلامی و ترساش از کمونیستها و دیگر جوانان مبارز و انقلابی را به روشنی روز آشکار کرد.
اما چرا رژیم در تابستان ۶۷ به آن جنایت هولناک دست زد؟! این مهمترین سوالیست که باید به آن پاسخ داد.
واقعیت این است که دولت اسلامی مدتها پیش از پذیرش قطعنامه به این نتیجه رسیده بود که در جنگ به بنبست رسیده و باید به جنگ پایان داد و طبیعی بود که شرایط جامعه بعد از جنگ با شرایط دوران جنگ تفاوت پیدا خواهد کرد. رژیم توانسته بود در طول سالهای جنگ پایههای قدرت خود را با گسترش و تقویت دستگاههای نظامی، بوروکراسی و مذهبی و با سرکوب مخالفین سیاسی نسبت به سالهای اول بعد از قیام ۵۷، تثبیت کند. اما به رغم همهی اینها زندان و زندانیان سیاسی مانند استخوانی در گلو مانده بودند.
رژیم همپا با سیاستهای سرکوبگرانهی خود در سطح جامعه، در داخل زندان نیز بویژه از اواخر خرداد سال ۶۰، با سرکوب و فشار بیحدوحصر بر روی زندانیان سیاسی تلاش کرد تا آنها را در هم شکسته و حداقل به آدمهایی منفعل در عرصهی سیاسی تبدیل کند. توابسازی به سیاست اصلی رژیم در زندان تبدیل شد. اما به رغم تمام این فشارها و حتا عقبنشینیهای تاکتیکی بسیاری از زندانیان در سال ۶۰، جو زندان با گسترش مقاومت زندانیان که در برخی از بندها بویژه از سال ۶۱ آغاز شد، آرام آرام تغییر کرد. از همین رو بود که برای نمونه زندانبان سلولهای انفرادی گوهردشت (پاییز ۶۱) و یا تابوت را در قزلحصار (از سال ۶۲) بهراه انداخت. اما با هیچکدام از آنها نتوانست مقاومت زندانیان سیاسی را در هم شکند. برعکس آنچه که در زندان رخ داد گسترش مقاومت و مبارزه زندانیان سیاسی بود، زندانیانی که با حداقل امکانات و در شرایطی بسیار سخت، پرچم مبارزه را برافراشته، در برابر زندانبان قدعلم کرده و به شرایط غیرانسانی زندان اعتراض میکردند.
تنها در زندان اوین بیش از ۲۰۰ زندانی سیاسی به رغم پایان یافتن حکمشان از زندان آزاد نشده بودند. و همین گروه از زندانیان سیاسی بودند که در بند ۴ زندان اوین در سال ۶۶ و در مدت تنها چند ماه ۳ بار دست به اعتصاب غذا زدند. در آن شرایط سخت که تنها امکان زندانیان سیاسی ملاقات سه هفته یا دو هفته یکبار آنها با خانواده، آنهم با گوشی و از پشت شیشه بود، زندانیان سیاسی ملی کش با خواست آزادی بیقید و شرط زندانیان سیاسی دست به اعتصاب غذا زدند. آنها در نامهی اعلام اعتصاب غذای خود، از هر گونه پیش شرط برای آزادی زندانیان ملیکش بهعنوان تفتیش عقاید نام بردند. در یک کلام فضای زندانها پیش از تابستان ۶۷ مقاومت و مبارزه بود. زندانها به مرکزی برای پرورش کادرهای جنبش تبدیل شده بودند. رژیم شکست مفتضحی را در زندان خورده بود. برای همین نیز به دنبال راه چاره بود. رژیم بهخوبی میدانست که در صورت پایان جنگ، مبارزه و اعتراض زندانیان سیاسی اوج بیشتری خواهد گرفت و از همین رو به دنبال یک راه حل قطعی برای حل مساله زندانیان سیاسی بود.
از همین رو بود که رژیم کارشناسان خُبرهی خود را برای تحقیق و ارائه گزارش به زندان فرستاد که عطاءالله مهاجرانی وزیر ارشاد کابینهی خاتمی یکی از آنها بود. در پاییز ۶۶ مهاجرانی با حضور در زندان اوین و از جمله بازدید از بند زندانیان ملیکش که در آن مقطع از جمله پیشتازان مبارزه در زندان بودند و گفتوگو با تعدادی از زندانیان گزارشی تهیه کرد که بیشک مورد استفاده تصمیمگیرندگان اصلی برای قتلعام زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷ قرار گرفت.
پیش از این نیز گاه زندانیان سیاسی قدیمی به صورت ناگهانی به کمیته مشترک برده شده و بازجویان کمیته مشترک که از دانشجویان خط امام بودند با آنها به گفتوگو مینشستند. همهی اینها در واقع برای این بود که رژیم بتواند با کسب گزارش و نظر عوامل خُبرهی خود به تصمیمی در مورد زندانیان سیاسی برسد. رژیم میدانست که پایان جنگ میتواند آخرین فرصت برای او باشد و البته از این فرصت استفاده کرد. در واقع زندانشعلهی فروزانی بود که به عنوان آخرین سنگر مقاومت باید خاموش میشد و این را جمهوری اسلامی با توجه به مبارزات مردم در سال ۵۷ که یکی از خواستها و شعارهایشان آزادی زندانیان سیاسی بود، بهخوبی میدانست.
و این گونه بود که تابستان ۶۷ رقم خورد. هزاران زندانی بدون اینکه بدانند چه خبر است به پیش “هیئت مرگ” برده شدند و باز بدون آن که بدانند این هیئت، “هیئت مرگ” است. بدون طی هر گونه مراحل دادرسی، بدون اعلام اتهام، بدون داشتن وکیل، حتا نمیدانستند که این به اصطلاح دادگاه است. همانطور که در جواب یکی از زندانیان سیاسی که پرسیده بود این سوالها را برای چه میکنید گفته بودند میخواهیم بندهایتان را تفکیک کنیم و با این سوالها و پاسخها تصمیم میگیریم که چگونه تفکیک کنیم و چه کسی را به کدام بند بفرستیم.
در جریان این به اصطلاح دادگاهها، برای کمونیستها تنها گفتن این که مسلمان نیستم کافی بود تا به عنوان مرتد حکم اعدامشان صادر شود. مجاهدین نیز در پاسخ به این سوال که اتهامات چیست اگر میگفتند “مجاهد” و یا حتا “هوادار” حکمشان اعدام بود، چرا که این پاسخ به معنای “منافق” بودن بود و دیگر به سوالات بعدی نمیرسید، همان کاری که امروز داعشیان میکنند. برای آنها هم کافیست تا مسلمان نباشی حتا اگر از فرقهی دیگری باشی باز “رافضیات خوانند” و حکمات “اعدام”.
آری حکومت اسلامی با قتلعام مردم در کردستان و بریدن سر ملای “سنی” ده “قارنا” آغاز کرد و با کشتن هزاران زندانی سیاسی در زندان آن هم بدون محاکمه، یک دهه را به پایان برد. دههای که جنگ خانمانسور را نیز با خود داشت. دههای که نام جلادی به نام خمینی را با خود دارد و امروز اصلاحطلبان حکومتی از بازگشت به دوران او به عنوان معبود خود یاد میکنند و سعی در تطهیر او را دارند. همانها که آن روزها بر سر قدرت بودند، همانها که جنگ را برافروختند، همانها که نقشه سرکوب و قتلعام مخالفین را چیدند، همانها که در زیر شکنجه، یا با تفنگ و یا با طناب دار هزاران زندانی سیاسی را به قتل رساندند. اما نه تابستان ۶۰ از یاد خواهد رفت و نه تابستان ۶۷.
نظرات شما