شصت ودومین سالگرد ۱۶ آذر، روز دانشجو را در شرایطی گرامی میداریم که دانشگاهها در سکوتی مرگبار فرو رفتهاند. امروز نمیتوان حتا از وجود یک جنبش اعتراضی دانشجویی با ماهیت لیبرالی و غیر رادیکال سخن بهمیان آورد. حتا شاهد کمترین تحرکات دانشجویی در مورد بدیهیترین حقوق صنفی دانشجویان هستیم که روزانه توسط دستگاه حاکمه به شکلی بیسابقه نقض میشود و این مورد شاید با کمتر کشوری از جهان قابل مقایسه باشد.
بیتحرکی دانشگاهها و بهطور خاص دانشجویان، در حالیست که جنبش کارگری ایران بهرغم تمام تضییقات و فشارها، گامهایی – هر چند آرام – به پیش برمیدارد. معلمان و پرستاران نیز بارها دست به اعتراض زده و مبارزهجویی خود را به رخ حاکمیت کشیدهاند. کارگران، معلمان و پرستاران البته در این راه هزینههای زیادی را نیز دادهاند. از اخراج تا دستگیری و روانه زندان شدن. حتا در زندانها نیز ما شاهد مقاومت و اعتراض زندانیان سیاسی در اشکالی همچون اعتصاب غذا هستیم و در این مبارزه نیز زندانیان سیاسی هزینههای زیادی پرداخته اند.
اما در این میان دانشگاهها همچنان در خواب فرو رفتهاند. این نکته نیز مهم است که خوابآلودگی و سکوت دانشگاهها درست در زمانیست که ظلم و بیداد حاکم بیش از هر زمان دیگری اکثریت بزرگ جامعه را تحت فشار قرار داده، و شرایط سیاسی خاصی، هم از نظر داخلی و هم از نظر خارجی بر فضای کشور حاکم است که شرایط را برای تحرک دانشگاهها و دانشجویان آماده میکند. اما چرا این سکوت مرگبار؟!!
گروهی علت این سکوت را جو اختناق و سرکوب میدانند و بر این باور هستند که اگر خطر سرکوب و دستگیری دانشجویان را تهدید نمیکرد، وضعیت دانشگاهها و جنبش دانشجویی اینگونه نبود. اشتباه بودن این استدلال اما کاملا واضح است.
اول این که اگر جو اختناق و سرکوب علت این بی تحرکی است، این جو برای کارگران، معلمان و پرستاران نیز هست، اما چرا ما شاهد اعتراضات وسیع آنها هستیم؟!
دوم اینکه تاریخچه جنبش دانشجویی نیز بر این استدلال خط بطلان میکشد و ۱۶ آذر سال ۱۳۳۲ خود نمونه بارزی از این تاریخچه مبارزاتی است که در شرایطی بسیار سخت (کمتر از ۴ ماه بعد از کودتای نظامی)، دانشجویان دست به اعتراض زده و ۳ نفر در این راه جان باختند.
بعد از آن نیز و بهویژه در دهه ۵۰ شاهد مبارزات چشمگیر دانشجویی هستیم، به نوعی که دانشجویان نقش برجستهای در مبارزات آن دوره ایفا کرده و بخش بزرگی از زندانیان سیاسی را دانشجویان تشکیل میدادند. نه تنها در محیط دانشگاه که در سازمانهای مبارز و انقلابی آن دوران از جمله سازمان چریکهای فدایی خلق نیز حضور و نقش دانشجویان محسوس بود. روندی که تا تعطیلی دانشگاهها توسط خمینی با عنوان “انقلاب فرهنگی” تداوم داشت.
اساسا تعطیلی دانشگاهها در سال ۵۹ به دلیل ناتوانی رژیم در مقابله با جنبش دانشجویی و تاثیراتی بود که این جنبش بر دیگر گروهها و جنبشهای اجتماعی داشت. در دههی ۶۰ نیز گروه بزرگی از زندانیان سیاسی، دانشجو بودند و بسیاری نیز در این سالها توسط جلادان جمهوری اسلامی به دار آویخته شدند. بسیاری از دانشجویان در زیر شکنجههای وحشتناک جلادان جمهوری اسلامی، حماسههایی بزرگ آفریدند و دربرابرتمام شکنجهها ایستادند تا جان باختند.
نقش برجسته جنبش دانشجویی در سالهای ۴۰ و ۵۰ (بهویژه پس از حماسه سیاهکل) تا “انقلاب فرهنگی” خمینی، برگ زرینی از تاریخ جنبش دانشجوییست که دیگر تکرار نشد. سالهایی به رنگ خون، سالهایی که جنبش دانشجویی بیشترین جان باخته و زندانی سیاسی را داشت. بنابر این هرگز نمیتوان گفت که وجود اختناق و جو سرکوب مانع بروز اعتراضات دانشجویی میباشد.
البته نمیتوان و نباید تاثیر سرکوب را نفی کرد اما سرکوب علت اصلی این خوابزدگی دانشگاهها نبوده و نیست.
برای یافتن پاسخی به این سوال، ابتدا مناسب است تا به این سوال پاسخ داده شود که بهرغم سرکوب رژیم، چرا ما روزانه شاهد اعتراضات و اعتصابات کارگری هستیم، یا در مورد معلمان و پرستاران؟!
واقعیت این است که طبقه کارگر، محرکهایی روشن و قوی برای اعتراض دارد و هیچ تهدیدی نمیتواند آنها را از اعتراض باز دارد. این اعتراضات برخاسته از زندگی واقعی کارگران است. کارگرانی که وحشیانه استثمار می شوند، کارگرانی که در خطر از دست دادن کار هستند، کارگرانی که ماهها دستمزد دریافت نکردهاند، کارگرانی که به رغم کاری سخت و طولانی قادر به تامین هزینههای زندگی خود نبوده و بارها خود، همسران و فرزندانشان گرسنه سر بر بالین گذاشتهاند.
همین موضوع نیز کموبیش برای معلمان و پرستاران نیز صادق است. فشارهای خردکننده کار، در کنار فقر عامل اصلی این اعتراضات و محرک اصلی آنهاست. آنها برای یک زندگی بهتر و یک زندگی انسانی مبارزه میکنند، چیزی که حکومت سرمایهداری حاکم بر ایران از آنها دریغ کرده است.
اما محرک دانشجویان چیست؟ دانشجویان به نوعی در مشکلات صنفی و آموزشی که با آن روبرو هستند، منافع و علایق مشترکی دارند که البته باز در مورد هر دانشجویی متناسب با موقعیت طبقاتی خانوادگی او در عرصههایی متفاوت است. برای مثال دانشجویی که از طبقات مرفه میآید موقعیتاش با دانشجویی که از یک خانواده کارگری یا دیگر گروههای زحمتکش جامعه میآید فرق میکند و بنابراین برخوردش با برخی از مسایل و مشکلات صنفی با دانشجویی که از گروههای پایینتر جامعه میآید، میتواند متفاوت باشد. اما جدا از این موضوع، دانشجویان جزو جوانان جامعه و گروههای تحصیلکردهی آن بهحساب میآیند.
به دلیل همین دو مولفه، دانشجویان عموما نسبت به مسایل سیاسی و اجتماعی حساس هستند. در کشورهای پیشرفته سرمایهداری نیز ما شاهد این روحیه در میان دانشجویان هستیم و حتا در میان همین کشورها نیز رادیکالیسم در میان دانشجویان قوی است. این رادیکالیسم نه ناشی از جایگاه طبقاتی دانشجویان، بلکه به دلیل موقعیت اجتماعی آنان است.
اما در ایران درست عکس این مسیر در سالهای اخیر طی شده است. اگرچه در ابتدای دور جدید مبارزات دانشجویی که به ویژه از سال ۷۸ آغاز گردید، رادیکالیسم در آن مشاهده میشد، اما رفته رفته کمرنگ شد. بهگونهای که مبارزات دانشجویی حتا در دوره احمدینژاد نیز از رونق بیشتری نسبت به دوره ریاست جمهوری روحانی برخوردار بود.
دلیل این عقبگرد را نیز باید در ساختار طبقاتی جامعه دانست و نقشی که امروزه “اصلاحطلبان” حکومتی در فضای سیاسی و فرهنگی جامعه ایفا میکنند.
واقعیت این است که در هیچ دورهای ما شاهد استادانی که تا این حد به تطهیر حاکمیت (و یا حداقل بخشی از آن) می پردازند در درون دانشگاهها نبودیم. جریان اصلاحطلبی حتا توانسته است برخی از روشنفکران و نویسندگان را که نامی جز “وازده” برای آنها تناسب ندارد، به خود جلب کند. روشنفکران و نویسندگانی که هر چند گاه در نشریات آنها دست به قلم میبرند و تنها هنرشان محکوم کردن کمونیستها و لعنت فرستادن به آنهاست.
امروز بخشی از بورژوازی و خردهبورژوازی مدرن مرفه که از نظر سیاسی طیف “اصلاحطلبان” نمایندگی آنها را برعهده دارند با استفاده از تمامی امکاناتی که در اختیار دارند از جمله رسانههای داخلی و حتا رسانههایی همچون بی بی سی و غیره که در عمل در خدمت تفکر آنها قرار دارند، نقشی تاثیرگذار در فضای سیاسی جامعه پیدا کردهاند و به واسطهی همین موقعیت که در عین حال با رشد موقعیت و جایگاه آنها در ساختار طبقاتی جامعه نیز همراه شده است، توانستهاند تاثیرات مخرب خود را در فضای دانشگاهها بگذارند.
تفکر “اصلاحطلبی” تلاش دارد تا با اشاعه بینش نئولیبرالیستی جنبشهای اجتماعی را به مسیرهای قانونی هدایت کرده و از مبارزات فراقانونی که منجر به رشد رادیکالیسم در این جنبشها میشود، جلوگیری کند.
این تفکریست که کاملا با سیاستهای حاکمیت نیز همخوانی دارد. تلاش همین گروه برای محدود کردن مبارزات اخیر معلمان که با بیاعتنایی معلمان روبرو شد، یک نمونه روشن از همین سیاست است. این تلاش را “خانه کارگر” نیز به نمایندگی از این جریان در میان کارگران دارد که آنها نیز تاکنون در مهار جنبش کارگری ناموفق بودهاند، هر چند که هم در میان معلمان و هم در میان کارگران (البته به میزانی کمتر) تاثیراتی از خود بر جای گذاشته و میگذارند که نباید از آنها غافل ماند.
اما این تفکر یعنی تلاش برای محدود کردن اعتراضات و پیگیری خواستها در چارچوب قانون، در دانشگاهها توانسته است فعلا جواب بدهد.
این را هم باید اضافه کرد که در کنار استادان مزدور که امروز به وفور در دانشگاهها یافت میشوند، استادانی که چه مستقیم و چه غیرمستقیم (با تایید راهحلهای به اصطلاح اصلاحطلبانه) در خدمت رژیم حاکم قرار دارند، باید همچنین از مزدورانی که رژیم به عنوان دانشجو روانه دانشگاهها کرده نیز یاد کرد. کسانی که تنها هدفشان از حضور در دانشگاه، در دست گرفتن فضای سیاسی دانشگاه است. همین حضور این گروه از به اصطلاح دانشجویان است که فضای سیاسی دانشگاه را بیشتر دو قطبی کرده است. یعنی در یک سوی مزدوران دست راستی که خود را سرباز ولی فقیه میدانند و در سوی دیگر دانشجویانی که سنگ اصلاحطلبی را بر سینه میزنند.
آنچه که امروز در دانشگاهها شاهد هستیم به نوعی در جنبش زنان نیز میبینیم که چگونه نیروهای اصلاحطلب با تکیه بر همین افراد که عناوین استاد دانشگاه و مانند آن را یدک میکشند سعی در تهی کردن جنبش زنان از خواستهای رادیکال داشته ومی کوشند آن را به زائدهجریان اصلاحطلبی تبدیل کننند.
در چنین شرایطی چه باید کرد؟
واقعیت این است که جنبش دانشجویی به علت سلطه بینش نئولیبرالی دردانشگاهها و نفوذ گرایش اصلاح طلبی، عجالتاً نمیتواند نقشی را که در گذشته (برای نمونه در زمان شاه) ایفا میکرده، ایفا کند. البته در این مساله عوامل دیگری نیز دخیل هستند، از جمله تغییرات در جغرافیای سیاسی جهان و شرایط سیاسی کنونی جهان و منطقه.
اما این به این معنا نیست که جنبش دانشجویی نمیتواند رادیکال بوده و از تفکرات “اصلاحطلبانه” گذر کند.
جریان “اصلاحطلبی” جریانیست بهغایت محافظهکار که با هزاران رشته به حاکمیت متصل است. این جریان حتا نمیتواند خواستهای ابتدایی دانشجویان را از طریق راههای قانونی تحقق بخشد. هماکنون شاهدیم که در دورهی ریاستجمهوری روحانی فضای سیاسی بستهتر و محدودتر از گذشته شده است. این جریان نه تنها نتوانست معدود زندانیان هوادار خود را از زندان آزاد کند و یا حصر خانگی موسوی و کروبی را خاتمه بخشد، بلکه شاهدیم که در روزهای اخیر چند نفر از این جریان که در مطبوعات فعال بودند روانه زندان شدند.
این نشان میدهد که این جریان نمیتواند کمترین آزادیهای سیاسی را تحقق بخشد. همین ناتوانیست که میتواند منجر به دلزدگی گروهها متوهم به “اصلاحطلبی” در میان دانشجویان شده و آنها را به مبارزات فراقانونی بکشاند. واقعیت این است که ساختار سیاسی جمهوری اسلامی فاقد ظرفیت برای اصلاحکات حتا در محدودهی آزادیهای سیاسی بورژوایی بوده و اصلاحطلبان چیزی جز یک کاریکاتور بیمحتوا و فوقالعاده بیمزه از بورژوازی لیبرال قرن هیجده (و حتا نوزده) نیستند.
افشای تفکرنئولیبرالی و اصلاح طلبی در سطح جامعه و از جمله در محیط دانشگاه و طرح خواستهای رادیکال از جمله اشکالیست که میتوان با آنها به مقابله با این تفکر برخاست. از همینرو مهمترین وظیفهی کنونی نیروهای چپ و رادیکال در محیط دانشگاه، افشای این تفکر و گذار به مبارزات فراقانونی و رادیکال است. در این راستا همدلی و همگامی با کارگران و زحمتکشان و جنبشهای مترقی و رادیکال، گامی ضروری برای افقی روشن در جنبش دانشجویی میباشد.
نظرات شما