شبها یادم میرود کجا باید بنویسم. مینشینم، راه میروم و دوباره مینشینم. وارد دهلیز تاریکی میشوم و به غار خودم پناه میبرم وبر در و دیوارههای همین غار مینویسم. اما همینکه میخواهم شروع کنم اطرافم روشن میشود مثل این است که دهها چراغ در ذهنم روشن میشود.چهرهها، صداها و فضای آن سالها نمایان میشود. دلهره میگیرم اما نمیدانم چه چیزهایی را در آن روزها جاگذاشتهام که دل نمیکنم و به سراغشان میروم. شاید دلم برای مادرم پرمی کشد و یا شاید هنوز ناگفتههایی هست که باید گفت. پس باید گفته شود.
رژیم جمهوری اسلامی که از همان آغاز، پاسداری از منافع سرمایهداران را به عهده داشته است، بنا به ماهیت ارتجاعی و طبقاتی خود، نهفقط نمیخواست و نمیتوانست خواستها و نیازهای کارگران و زحمتکشان و تودههای مردمی را که به انقلاب روی آورده و رژیم سلطنتی را واژگون کرده بودند، برآورده سازد، بلکه درست در مقابل آن قرار داشت. تودههای مردمی که اساساً این رژیم را قبول نداشتند، برای رسیدن به خواستهای خود، به مبارزه ادامه دادند و نفرت و انزجار عمیق خود را نسبت به رژیم ارتجاعی جمهوری اسلامی نشان دادند.
رژیم سرمایهداری و ارتجاع اسلامی برای نجات و بقای خویش، به سرکوب و کشتار وحشیانه متوسل شد و حملات گستردهای را علیه سازمانها و احزاب سیاسی، کارگران مبارز، دانشجویان، مبارزان و مردم آگاه سازمان داد. تعداد دستگیریها، زندانیها و اعدامهای آن سالها نشان از شدت سرکوب و کشتار وسیع و جنایات رژیم دیکتاتوری جنایتکار جمهوری اسلامی دارد. از سوی دیگر جنگ بود.جنگی که سرمایهداری به راه انداخته بود و با تمام قوا آب در آسیاب این جنگ ارتجاعی میریخت و مذهب را هم آتش بیار این معرکه کرده بود . بیوقفه بر طبل جنگ میکوبید. در جنگ ارتجاعی ایران و عراق، هشت سال جوانان کشته شدند، شهرها ویران شدند .خانههایی که برای ساختن آنها مردم سالها زحمتکشیده بودند در دادوستد تسلیحاتی و منافع سرمایهداران دریک لحظه فرومیریخت و مردم بسیاری که آواره شدند.روزی نبود که کشتههای جنگ را در شهر نگردانند و پیش چشم بزرگ و کوچک تابوتها را نمایش ندهند. صدای کریه طبل جنگ همراه با سرودهای سوزناک مذهبی آنی قطع نمیشد. در رسانههایی که همیشه منحصراً در اختیار رژیم سرکوب گر جمهوری اسلامی قرار داشته تبلیغ جنگ ادامه داشت و این چیز غریبی نیست. سرمایهداری همیشه از نقاب مذهب برای پوشاندن چهره وقیح استثمارگر خود بهره برده است. بدین ترتیب با استفاده از مذهبی کردن جنگ، جوانان و عزیزان مردم را به قربانگاه کشاندند و جدا از منافع و “برکت” های دیگر جنگ، بندهای این رژیم جنایتکار مرتجع را که از ابتدا هم مردم تن به پذیرشش نمیدادند محکم کردند.
در این میان نظام سرمایهداری و ارتجاع اسلامی جدا از استثمار و فقر و بیکاری و جنگ و کشتار، فجایع بیشمار دیگری را نیز برای مردم وزندگی آنها رقم زد. مادران دلاوری که در سالهای شصت بهترین فرزندانشان در مبارزه با رژیم جنایتکار جمهوری اسلامی کشته و یا در زندانهای خوفناک اعدام شدند . مادرانی که فرزندانشان در جنگ ارتجاعی کشته شدند، در خانه فرزندان دیگری نیز داشتند. نکتهای که شاید کمتر بدان توجه شده است، این است که این فرزندان در همین خانوادههای آسیبدیده درحال رشد بودند. خانوادههایی که مانند همیشه آغوش گرمشان به روی آنان باز بود با این تفاوت که خانه در تب و سوز مادران و پدران داغ بود آنچنانکه فرزندان دیگر خانواده را میسوزاند. هرچند مادران خاوران فروتنانه به سوگواری مینشستند اما درد و رنجی که برای از دست دادن عزیزانشان میکشیدند رد پای خودش را بر تمام افراد خانواده میگذاشت و اثرات زیان بارش بر روان فرزندان نیز مینشست.چه شبها رفت که فرزندان با امید به اینکه بار دگر مادرشان را شاد ببینند صبح کردند و آن شادی گذشته را در مادرانشان هرگز نیافتند. تا همینجا هم میشود دید که کودکان خانوادهها چقدر صدمهدیدهاند. ظلم بزرگی که بر مردم از کوچک و بزرگ رفت. اگر قدمی به بیرون میگذاشتند از درودیوار شهر پارچههای سیاهی آویخته بود و نامی که در جنگ کشتهشده بود همراه با عکس به چشم میخورد . در خانه صحبت از دست دادن عزیزان در بین خانوادهها که دورهم جمع میشدند تا درد این داغ را به اشتراک بگذارند ، مرهمی بر دل یکدیگر باشند و در این میان چشمان فرزندان اشک مادرانشان را تماشاگر بود. از دیدن این فجایع چه چیزی در خاطر فرزندان خردسال یا نوجوانان و جوانان خانوادهها نقشبست و ماندگار شد؟ ابتدا با از دست دادن عزیزانشان روبرو شدند خواهر یا برادر که برای همیشه دنیای آنان را تحت تأثیر خودش قرارداد. نگرانی از دست دادن بقیه اعضای خانواده آنهم در شرایط خفقانی که وجود داشت اضطراب آنان را در پی داشت. این زخمها شاخه نازک بیتحمل روانشان را خراش میداد و کسی در آن روزهای وانفسای پرالتهاب نمیدانست چه بر آنان میرود. یکی از پایهایترین احساسهایی که میبایستی چه از طریق کلام و چه از طریق رفتار از والدین دریافت میکردند احساس امنیت بود. آیا در آن شرایط توانستند دریافت کنند؟ معلوم است که نه. مادرانی سوگوار که باغم خود شبانهروز دستوپنجه نرم میکردند، نمیتوانستند منبع امنیت باشند و این، آسیب جدی به آنان زد. بندرت والدینی بودند که توانستند تا حدودی بر خود مسلط باشند و رفتار مناسبتری با فرزندانشان داشته باشند. در کل بهرغم عشق والدین به فرزندانشان، اوقات فرزندان با اشک و آه والدین همراه بود و با چشمان مادران سیاهپوش گریههای گاهوبیگاه آنان بزرگ شدند. مادران براثر درد و رنجی که میکشیدند با فرزندانشان حتی فرزندان خردسالشان درد دل میکردند و این در حالی است که درد دل کردن با کودکان اثرات بسیار مخربی بر ذهن آنان دارد ولی تمام اینها از سوز دل مادران بود. همه از روی درد بود نه از روی عمد. فرزندان را به مراقبت از مادرانشان ترغیب میکردند فرزندانی که ازنظر بلوغ روانی هنوز آمادگی پذیرش نقش حمایتگری را نداشتند خودشان هنوز بهاندازه کافی در شوک از دست دادن خواهران یا برادرانشان غوطهور بودند و این نوع حمایتگری در ظرفیت آنها نمیگنجید.اغلب با سردرگمی با این نوع توصیهها روبهرو میشدند گمان میکردند کمکاری میکنند احساس بیکفایتی میکردند و دچار احساس گناه میشدند. بدین ترتیب آنها هم سوار براین موج متلاطم بودند و بنا بر شرایط خانوادگی به سنگهای ریزودرشت این رودخانه ناآرام زندگی در نظام سرمایهداری برخورد میکردند و جراحتهای نادیده روانی را ذخیره میکردند. زمان رفتن به مدرسه باید توجیه میشدند که از اعدام افراد خانواده، زندانی خواهر یا برادر، رفتوآمدهای شبانه تماسها بسیاری دیگر نباید چیزی بگویند. کودک نباید با رازداری آنهم به این شکل و آن شرایط درگیرمی شد که شد.این رازداری و دوگانگی برخورد در خانه یا بیرون از خانه میتوانست برای همیشه از آنها بیش از یک شخصیت به وجود آورد. با همان کوله باری که از رازهای درون خانواده حمل میکردند شانههایشان ترک برداشت. بزرگ شدند و پیر شدند و زخمی ماندند و اغلب یک درد مشترکی که بیان میکنند این است که نمیتوانند چهره دردناک مادرشان را ازیاد ببرند و معمولاً بسیار گریه میکنند. اثرات اعدامها و کشتارها در خانوادهها بسیاراست وهمان بس که همه میدانند که یک نفر را کشتهاند ولی یک خانواده را همراهش تباه کردهاند و تیشه برریشه خانوادهها زدهاند. فقر امان مردم را بریده است. کوهی از مشکلات اعم از بیکاری، اعتیاد و گرانی وبی خانمانی بر سر مردم ریخته است و دیگر نباید بیش از این مجال نفس کشیدن به این رژیم جنایتکار فاسد داده شود. جوانان دیروز خانوادهها، بازنشستگان امروزند و هنوز که هنوز است باید با این نظام فاسد دزد بر سر حقوقشان مبارزه کنند. کارگران بازنشسته و همچنین معلمین و زحمت کشان افرادی غیر از همان جوانان نیستند و این، بار دیگر نشان میدهد که نظامهای سرمایهداری از کودکان تا بازنشستگان را زیر پای سود و منافع سرمایهداران له خواهد کرد و تا نظام سرمایهداری در جهان برقرار باشد وضع بدین منوال است.
با شنیدن خبر بسیار نویدبخش حکم حبس ابد حمید نوری غارم را ترک کردم و قبل از اینکه خودکارم را زمین بگذارم بهتمامی مبارزان راه آزادی و رفقای عزیزم هزاران تبریک را پیش کش میکنم. از رفقای عزیزی که در دوران محاکمه این جنایتکار زحماتی را متقبل شدهاند به سهم خودم بسیار سپاسگزارم و قدردانی میکنم. دیر نیست، دور نیست روزی که تمامی جنایتکاران جمهوری اسلامی را در قفس اندازیم.
با آرزوی اتحاد و همبستگی کارگران و زحمت کشان
نابود باد نظام سرمایهداری جمهوری اسلامی
برقرار باد حکومت شورایی
کار نان آزادی حکومت شورایی
مرداد ۱۴۰۱
کنشیار
نظرات شما