کنار قبرستان نهر آبی است. سکوت جاده خاکی منتهی به قبرستان را آواز چند گنجشک بیقرار به هم میزند. درختان ازهر سو با قدی کشیده، سایهای برکنارههای جاده انداختهاند. برگهای خشکشان از شاخه جدا میشوند و روی زمین فرومیریزند. کمی دورتر، چندتکه زمین کوچک سبز به چشم میخورد. از آب نهر، سیراب میشوند. سیبزمینی و گوجهفرنگی کال را به دست بچههای فروشنده لب جاده میرسانند. مردم در میدان، از اتوبوس پیاده میشوند و در جاده خاکی برای رسیدن به قبرستان با گامهای آهسته حرکت میکنند. بیدهای مجنون با نسیمی به رقص درمیآیند. با کرشمه، خم وراست میشوند و سایهای بر سر رهگذران مینشانند. دوباره کنارمی روند و راه را برتابش خورشید باز میکنند. جاده زیباست. صدای پرندگان، نجوای آب با لبان کودکان تشنه زیباست. نغمه زنانی که لباس میشویند و برای نقنق بچههای خسته شعر میخوانند، ناله لباسهایی که برای تمیز شدن به سنگ کوبیده میشوند، بوی صابون خیس همه زیباست. داخل قبرستان بیمرز و سنگنوشتههای پر راز، هریک راهی را انتخاب میکنند. مردگان قبرستان هم کال و نارس خاک شدهاند. هنوز تا مرگ فاصله زیادی داشتهاند. کارگری که قبل از گورستان هم، خاک معدن بر سرش ریخته و مدفونشده بود با داشتن سه فرزند اینجا خاک شده است. کارگر ساختمانی که از داربست سقوط میکند و جانش را از دست میدهد. کارگری که ازبیم گرسنگی فرزندانش خودش را به آتش کشیده و تن سوختهاش به زیرخاک رفته است. کول بری که آفتابنزده با کوله باری به سنگینی درد رنج و فقرش نفسزنان شیب ناهموار کوه را به امید نان، بالا میرفت با شلیک گلوله، خونش بر سنگهای کوه غلتید و منجمد شد، اینجا خاک شد. کودکی که زندگیاش را در کودک همسری باخته بود با ضرب و شتم همسرش ویرانههای وجودش به زیرخاک رفته است. نوجوانی که اجازه نداشت برای ادامه تحصیل وزندگی خودش تصمیمگیری کند با خشونت بیرحمانه پدرش با جمجمهای شکسته در خاک میشود. زنانی که جانشان از زیستن دربی حقوقی و اسارت به لبشان رسیده یا به دست همسرانشان کشته میشوند یا از فرط تحقیرشدگی خودسوزی میکنند و آنها را به قبرستان میفرستند. کارگرانی را برای رفتن به کارخانه و محل کار سوار اتوبوسهای قراضهای میکنند بدن لهشدهشان را از بین آهنپارههای ماشینهای اوراقی بیرون میکشند به نام یک تصادف ساده در خاک میشوند. کودکان خردسالی که بیشک مفهوم مرگ را بهدرستی نمیدانند چه تصویری از بیارزشی و تلخی زندگی در چشمانشان نشسته است که جواب یاس و ناامیدی را در ریسمانی میبینند که ناف مردم را با خنجر سرمایهداری میبرند. و این خنجر برای استثمار همه عمر مردم کارگر و زحمتکش قانون قاطعی دارد که تا برقراراست اجرا میشود و بر گردن مردم و زندگی مردم سایه میاندازد. حتی برای نمونه کسی خبری از خودکشی فرزندان سرمایهداران نشنیده است. آنها مانند کارگران سوار ماشینهای قراضه نمیشوند. زیر پل عابر شب را صبح نمیکنند و از بدبختی و خماری نمیمیرند. اینجا همه کشته میشوند هرکس به شیوهای که در زندگیاش استثمارمی شود راهش به قبرستان ختم میشود. بعد از مرگ، بهانهای برای مردن برای نوشتن بر روی سنگقبر پیدا میشود. اینجا دلیل مردن مردم، مرگ نیست زندگی است زیر سایه تیغ نامرئی نظام سرمایهداری. هرروزه مردم روی همین لبه تیغ که اکنون دیگر چندان هم نامرئی نیست زندگی میکنند. باید سایهشان را از زندگی مردم کم کرد. تا به کی باید کودکان پرپر شوند. زنان در نهانخانه سیاه ارتجاع زندهبهگور شوند و کارگران براثر نبود تجهیزات ایمنی کار، جانشان را از دست بدهند و طنابی برای دار زدن پیچیده شود.
آفتاب رنگپریده غروب جاده هم زیباست. آواز قناریهای عاشق سکوت شب را میشکند.
نابود باد رژیم سرمایه داری جمهوری اسلامی
مستحکم باد اتجاد کارگران وزحمت کشان
برقرارباد حکومت شورائی
کار نان آزادی حکومت شورائی
شهریور ۱۴۰۱
کنشیار
نظرات شما