فوران خشم‌های فروخورده

وقتی به دنیا آمدم ریشه پدرم در خاک بود ۰ شاید سبز هم شده بود ۰ به دنیا آمدم بی‌سروصدا ۰, پنهانی ۰ در بیمارستانی بی‌نام‌ونشان ۰ در شناسنامه جای اسم پدرم خالی بود و نام مادرم مادر بود ۰ در سفر بزرگ شدم ۰ در سفر راه افتادم و در سفر سخن گفتن را آموختم ۰ زمانی که مخفیانه رشد می‌کردم؛ مادرم تبسمی بطلب داشت و مادربزرگم داغی بر قلب.

 

قد کشیدم ۰ دستم به طاقچه اتاق مادربزرگ رسید ۰ از کنار عکس‌های روی طاقچه بااحتیاط رد می‌شدم ۰ آرام‌آرام به راز داغ قلب مادربزرگ پی بردم ۰ مرا با پدرم در عکس آشنا کردند ۰ از بوسیدن عکس پدر لب‌های من سرخ شد، بر گونه‌های من جای خالی بوسه‌های پدر یخ‌بسته ماند ۰ مخفیانه به زندگی ادامه می‌دادیم ۰ مخفیانه به ملاقات عمو می‌رفتیم ۰ تا روزی که مادر لباس‌های نوی که برای ملاقات عمو خریده بودیم را از تنم درآورد و گفت: دیگر ملاقات نمی‌رویم ۰ روزهای بعد هم ملاقات نرفتیم ۰ عروسکی که عمو قولش را داده بود هرگز به دست من نرسید پسرعمویم بهانه‌گیر شده بود تب می‌کرد و دلش می‌خواست به زندان و دیدن پدرش برود ۰

 

مهمان‌های سیاه‌پوش مادربزرگ نفس‌زنان وارد می‌شدند ۰ گلیمی در حیاط برای ما بچه‌ها پهن می‌کردند ۰ گمان می‌کردند مشغول بازی شده‌ایم. اما یادمان می‌رفت بازی کنیم ۰ اسم و فامیل یکدیگر را می‌پرسیدیم ۰ در شناسنامهٔ همهٔ ما، جای نامی خالی بود ۰ بیهوده تلاش می‌کردند فضای سنگین خانه را برای ما سبک کنند؛ من از پشت عینک مادربزرگ، اشک‌هایش را می‌شمردم ۰ عکس‌ها را دزدکی به هم نشان می‌دادیم ۰ دزدکی، رازهایمان را از هم می‌پرسیدیم ۰ در همان کودکی زبان سکوت را یاد گرفته بودیم ۰ شوق‌وذوق کودکی ما هم، مثل حال مادربزرگ‌ها رنجور شده بود ۰ یکی‌یکی برگ‌های درختان را می‌کندیم برای پدربزرگ دیگر اهمیتی نداشت چند برگ کنده‌شده ۰

 

آب‌نبات‌های رنگارنگ، شعرهایی که مادرم با مهربانی برایمان می‌خواند هیچ‌یک نمی‌توانست ما را خواب کند. گوش‌به‌زنگ بودیم ببینیم این بار صدای گریه و شیون کدام مادر بلند می‌شود ۰ ما هم به‌اندازه قد خودمان نگران و آشفته بودیم ۰ دیوارهای خانه از اشک مادران نمناک بود ۰ خوشمزگی می‌کردیم تا به هم دلداری بدهیم ۰ کوچولوهای زخمی چگونه یاد گرفته بودیم تسکین‌بخش دردهای یکدگر باشیم؟ می‌بینی حافظه‌ام را چه روزهای پرتنشی پرکرده است؟

 

نسل متعهدی بار آمدیم نه فراموش کردیم و نه بخشیدیم ۰ این تمام خاطراتمان نیست ۰ در تمام بازی‌های ما، یا مادر یا پدر یا عمو و عمه و خاله جایش خالی بود ۰ درگوشی به هم می‌گفتیم زندان است ۰ نقاشی‌های ما پر از لکه‌های سیاه، نقاط توخالی و رنگ نشده و بیانگر آنچه در زندگی‌مان می‌گذشت بود ۰ ما نسل دود و آتش و جنگ و اعدامیم ۰ نسلی که در دوران سیاه ارتجاع آبدیده شد ۰ نگذاشتیم و نمی‌گذاریم جنایات جمهوری اسلامی به دست فراموشی سپرده شود ۰

۲۴ مهر ۱۴۰۱

کنش‌یار

POST A COMMENT.