تلاقی شروع و پایان دو کشتار

دولت دینی حاکم بر ایران در چند کلمه خلاصه می شود. کشتار و سرکوب، ویرانی و تباهی، فقر و فلاکت، بیکاری و ناامنی و در یک کلام کشتن لبخند بر لبان توده های مردم ایران. جمهوری اسلامی دشمن شادی و لبخند و زندگی است. تاریخ ۴۴ ساله این نظام دینی و ارتجاعی یکسره با کشتار و سرکوب و تباهی و ویرانی در آمیخته است. حاصل سال های طولانی حاکمیت ظالمانه این نظام آدمکُش، چیزی جز استبداد و اختناق، فلاکت و بدبختی برای مردم ایران نبوده است. مردمی بی لبخند که اینک تصمیم گرفته اند سرنوشت خود را تغییر دهند، جمهوری اسلامی را از اریکه قدرت به زیر کشند و بر ویرانه های آن آزادی، شادی و لبخند، رفاه و سوسیالیسم را بنا کنند. مردمی که بر زاری و مویه نقطه ی پایانی گذاشته اند و برای باز پس گیری هر آنچیزی که از آنان دریغ شده است شجاعانه برخاسته اند. آن چنان برخاستنی که شاملوی بزرگ پیش از این سروده بود:

بر کدام جنازه زار می زند این ساز؟

بر کدام مُرده ی پنهان می گرید

این ساز بی زمان؟

در کدام غار

بر کدام تاریخ می موید این سیم و پنجه نادان؟

بگذار برخیزد مردم بی لبخند

بگذار برخیزد.

زاری در باغچه بس تلخ است

زاری بر چشمه‌ی صافی

زاری بر لقاحِ شکوفه بس تلخ است

زاری بر شراعِ بلندِ نسیم

زاری بر سپیدارِ سبزبالا بس تلخ است

بر برکه‌ی لاجوردینِ ماهی و باد چه می‌کند این مدیحه‌گوی تباهی؟

مطربِ گورخانه به شهر اندر چه می‌کند

زیرِ دریچه‌های بی‌گناهی؟

بگذار برخیزد مردمِ بی‌لبخند

بگذار برخیزد.

و این چنین است که مردم ما در سال های اخیر در پس هر کشتار، دیگر به پستوی خانه ها پناه نمی برند. سر در گریبان نمی کنند و در خلوت خود به عزا نمی نشینند، بلکه از دل سرکوب و بر مزار کشته شدگان خود برخاستن و لبخند پیروزی را تمرین می کنند. این برخاستن مردم بی لبخند، در سال های گذشته با خیزش انقلابی دیماه ۹۶ آغاز شد، در آبان ۹۸ شکوفاتر شد و با قتل حکومتی مهسا (ژینا) امینی که به خیزش و قیام و نبردهای خیابانی توده های مردم در نیمه دوم سال گذشته منجر شد، جلوه های شکوهمندی از برخاستن مردم بی لبخند را به نمایش گذاشت. قتل حکومتی “ژینا” در ۲۵ شهریور ۱۴۰۱ و تلاقی آن با ۲۵ شهریور ۱۳۶۷، که در روزشمار کشتار زندانیان سیاسی به عنوان آخرین روز قتل عام تابستان آن سال ثبت شده است، تلاقی روز شمار شروع و پایان دو کشتار بزرگ در حاکمیت جمهوری اسلامی است. دو کشتاری که اولی جامعه را در رخوت و سکون فرو برد و دومی خشم مردم را بر انگیخت و آنان را برای نبرد با جمهوری اسلامی به خیابان ها کشانید.

سرکوبِ خونین نخستین سال های دهه ۶۰ و پیامد آن کشتار بی رحمانه بیش از ۵ هزار زندانی سیاسی در مرداد و شهریور ۶۷ که اکنون در ۳۵ امین سالگرد آن قرار داریم، در فرایند شکست یک انقلاب بزرگ صورت گرفت. انقلابی که اگر چه به سرنگونی رژیم ستمگر پادشاهی انجامید، اما از دل آن یک ارتجاع دینی هار سر بر کشید. ارتجاعی که به مراتب هارتر از رژیم گذشته بود. ارتجاعی هار و سرکوبگر که عطش سیری ناپذیری اعدام و سرکوب و کشتار آن با ظرفیتی به مراتب بالاتر از رژیم پادشاهی تا به امروز ادامه داشته است.

کشتار تابستان ۶۷ همانند یک صاعقه بود. صاعقه ای که رعدآسا بر فراز زندان های ایران فرود آمد. قتل عام زندانیان سیاسی در مرداد و شهریور آن تابستان تفتان، چنان سریع، وحشتناک و ناباورانه بود که پس از گذشت این همه سال، هنوز شانه خانواده های داغدار و رنج دیدگان آن فاجعه دهشتناک از یادآوری آن روزهای داغ و درفش به لرزه می افتد.

سرکوب و کشتار جنبش انقلابی “زن، زندگی، آزادی” که اکنون در آستانه نخستین سالگرد آن قرار داریم اما در فرایندی کاملا متفاوت با دهه ۶۰ شروع شد. کشتار ۱۴۰۱ در فرایندی انقلابی، پر تحول و متلاطم که از دی ماه ۹۶ شروع شد و تاکنون ادامه دارد، رخ داد. شرایطی انقلابی که رژیم را در بازگرداندن توده ها به شرایط قبل از مرگ مهسا امینی ناکام گذاشته است.

کشتار تابستان ۶۷ در سکوت و بی خبری گذشت. ضربه سنگین آن فاجعه دردناک، جامعه و خانواده های داغدار را در قامت شکستگی و سکون فرو برد. شرایط سختی بود و دیو کشتار و سرکوب و اختناق به تاسی از شکست آن انقلاب بزرگ در همه جا نعره می کشید. لبخند بر لبان همه خشکیده بود. جان فشاندگان آن سال‌ها، در گورستان های بی نام و نشان با فشردگی در کنار هم دفن شدند. در تمامی آن سال های سپری شده، مادران در خلوت خود گریستند، پدران یک به یک قامت شکستند، خواهران تکیه گاه مادران خود شدند و پسران، سر بر شانه های لرزان پدران قامت شکسته خود گذاشتند. کودکان اما در حسرت مادران و پدران ازدست داده تنها نظاره گرعکس های مانده به دیوار بودند و با کنجکاوی کودکانه خود به تماشای آدم بزرگانی نشسته بودند که با بی قراری اشک از گونه های خود می ستردند. در ان سال های آتش و خون، در آن سال های رکود و سکون و سکوت، فرصتی می بایست تا مردمِ بی لبخند دوباره قد بر کشند.

این مردم بی لبخند، در دیماه ۹۶ برخاستند و طی ده روز، زمینِ را در زیر پای حاکمان اسلامی به لرزه درآوردند. ارتجاع  باز هم به سرکوب و کشتار متوسل شد، خیزش مردم با ده ها کشته و صدها زخمی و هزاران زندانی فرو نشست. قیام آبان ۹۸ گام بزرگتری در خیز برداشتن مردم بی لبخند بود. این قیام با گام های بلندتری سرنگونی جمهوری اسلامی را هدف گرفت. طی چهار روز، ۱۵۰۰ نفر از جوانان بپاخاسته در کف خیابان ها با شلیک مستقیم نیروی یگان ویژه سرکوب پلیس و دیگر مزدوران رژیم کشته شدند. نزدیک به ۱۰ هزار نفر دستگیر و شکنجه و زندانی، تعدادی نیز اعدام شدند. اینبار نیز قیام شکوهمند توده های خشمگین و بپا خاسته پس از پنج روز فرو خوابید، اما اراده مردم در به زیر کشیدن حاکمیت سرکوبگرانه جمهوری اسلامی قوی تر شد. به جای رخوت و سکون، تحرک و تلاش برای برپایی یک انقلاب اجتماعی در دستور کار قرار گرفت. تلاشی که در جنبش انقلابی نیمه دوم ۱۴۰۱ قوی تر شد.

قتل حکومتی “ژینا” در ۲۵ شهریور ۱۴۰۱، جرقه ای بود که در فرایندی کاملا متفاوت با شرایط تابستان ۱۳۶۷ زده شد. جرقه ای که در شرایط انقلابی حاکم بر کشور به سرعت تبدیل به حریق شد و در قالب یک جنبش انقلابی تمام عیار، سراسر کشور را فرا گرفت. جنبشی که تا آستانه سرنگونی جمهوری اسلامی پبش رفت و اکنون نیز به رغم کشتار و سرکوب سنگین توده های بپا خاسته، از حرکت باز نایستاده و به اشکال گوناگون ادامه دارد.

در جنبش انقلابی “زن، زندگی، آزادی”، حدود ۶۰۰ نفر توسط آدمکُشان جمهوری اسلامی در کف خیابان ها با گلوله و ضربات باتوم کشته شدند. از این تعداد حدود ۷۰ نفر کودک بودند. ده ها هزار نفر دستگیر، شکنجه و زندانی شدند، چندین نفر اعدام و ده ها نفر دیگر بر اثر شلیک گلوله های ساچمه ای بینائی یک یا هر دو چشم خود را از دست دادند. ترس جمهوری اسلامی از تکرار جنبش انقلابی سال گذشته آنچنان بالاست که از هم اکنون با جابجایی زندانیان و تخلیه زندان گوهر دشت خود را برای موج سیاسی بلندتر از جنبش سال قبل آماده کرده است. در افکار عمومی مردم ایران و جهان، زندان گوهردشت  به عنوان سمبل قتل عام زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷ شناخته شده است. تخلیه این زندان با داشتن هزار انفرادی، چه به معنای آماده سازی این زندان برای دستگیری های امواج خیزش‌های بعدی باشد، چه به لحاظ دور نگه داشتن زندانیان سیاسی از حمله مردم برای آزادسازی زندانیان و چه دلایل دیگری داشته باشد، جملگی ناشی از شرایط ناپایدار جمهوری اسلامی در تقابل با برخاستن امواج بلند بعدی جنبش است. روند کشتار و سرکوب بی رحمانه ای را که جمهوری اسلامی در نیمه دوم ۱۴۰۱ انجام داد، اگرچه بسیار سنگین، وحشیانه و گسترده بود، اما این سرکوب ها در مقایسه با دهه ۶۰، تنها جلوه ای از گستردگی کشتار آن سال های دور سپری شده است. گذشته از هزاران نفری که در سال های نخست دهه ۶۰ اعدام شدند، گذشته از صدها نفری که زیر شکنجه جان باختند و تاکنون اثری از آنان نیست، باید بر این نکته تاکید داشت، که فقط در بازه زمانی هفتم مرداد تا ۲۵ شهریور ۱۳۶۷ بیش از پنج هزار زندانی سیاسی محکوم به حبس در زندان های سراسر ایران به دار آویخته شدند. زندانیانی که تماما در گورهای جمعی بی نام و نشان دفن شده اند و با گذشت ۳۵ سال هنوز هم خانواده‌ها از محل دقیق دفن عزیزانشان بی خبرند. گلزار “خاوران” تنها یکی از این گورهای دستجمعی است که به همت مادران خاوران کشف و با دلاوری های آنان تا به امروز حفظ و نگهداری شده است.

برای نسل جوان کنونی و به تعبیر خودشان نسل “هشتادی” ها و “نودی” ها که محتملا شناخت دقیقی از ماهیت کشتارهای دهه ۶۰ ندارند،  متمرکز شدن بر کشتار سال های ۹۶ و ۹۸ و ۱۴۰۱ که در فرایند یک دوران انقلابی رخ داده اند و مقایسه آن با کشتارهایی که در فرایند شکست یک انقلاب صورت گرفته است، می تواند روش و الگویی برای دست یابی به حقیقت فاجعه بار کشتارهای دهه ۶۰ باشد.

اینکه جمهوری اسلامی همان نظام سرکوبگر سال های دهه ۶۰ است، کمترین تردیدی در آن نیست. اینکه هیأت حاکمه ایران با همان اشتهای سیری ناپذیری سال های اولیه دهه ۶۰ بر کشتار و سرکوب مردم اصرار دارد، باز هم کمترین تردیدی در آن نیست. آنچه در این سال های اخیر دست و پای جمهوری اسلامی را در سرکوب و کشتاری همانند سال های نخست دهه ۶۰ و تابستان ۶۷ بسته است، نه تغییر ماهیت این رژیم سفاک که همانا ناتوانی آن در انجام سرکوب های وسیع تر است.

هیأت حاکمه ایران طی سال های اخیر با بحران های سختی مواجه بوده است. بحران هایی که شکست و از هم گسیختگی درونی آن را رقم زده اند. بحران های سیاسی، اقتصادی و اجتماعی رژیم چنان ژرفا یافته‌ که عملا بقاء و ادامه حیات آن  را ناممکن ساخته اند. اقتدار رژیم از جمیع جهات فرو ریخته و جمهوری اسلامی به لحاظ سیاسی در عرصه داخلی و  بین المللی کاملا مفتضح شده است. علاوه بر شرایط وخامت بار درونی طبقه حاکم، شرایط اطلاع رسانی امروز جامعه اساسا قابل قیاس با دوران بی خبری آن سال های دور سپری شده نیست. در سال های اخیر، حاکمیت تک صدایی جمهوری اسلامی به کلی از بین رفته و مهمتر از آن توده ها نیز در ابعادی میلیونی برای سرنگونی جمهوری اسلامی خیز برداشته اند.

حال با در نظر گرفتن تفاوت های موجود چه نتایجی می توان از آن گرفت. وقتی جمهوری اسلامی در شرایط کنونی که بسیار ناتوان و شکننده است، کشتار وحشتناک ۱۴۰۱ و پیشتر از آن کشتارهای ۹۶ و ۹۸ را انجام می دهد، روشن است در سال های دهه ۶۰ با داشتن مشروعیت ایدئولوژیک و اقتدار سیاسی که مبتنی بر توهم توده‌ای ناشی از نا آگاهی بود، تا چه حد می توانست و امکان آن را داشت تا در کشتار توده مردم و نیروهای سیاسی چپ و کمونیست و مبارز بی رحم باشد.

گره خوردگی ۲۵ شهریور ۱۴۰۱ با ۲۵ شهریور ۱۳۶۷، و تلاقی ۳۵ امین سالگرد کشتار زندانیان سیاسی با نخستین سالگرد قتل مهسا امینی، شرایط ویژه ای را برای توده های مبارز ایران رقم زده است. با گرامی داشت یاد و خاطره همه جانفشاندگان سال های حاکمیت مستبدانه جمهوری اسلامی، بویژه جانفشاندگان تابستان ۶۷ و جنبش انقلابی “زن، زندگی، آزادی” بار دیگر با شاملوی بزرگ هم آوا شویم و بخوانیم:

در خلوت روشن با تو گریسته ام

برای خاطر زندگان

و در گورستان تاریخ با تو خوانده ام

زیباترین سرودها را

زیرا که مردگان این سال

عاشق ترینِ زندگان بوده اند.

متن کامل نشریه کار شماره ۱۰۳۲  در فرمت پی دی اف:

POST A COMMENT.