یک سال از اعتراضات روزهای ۲۴ و ۲۵ آبان ۱۴۰۱ مردم ایذه گذشت، گرچه این اعتراضات بهظاهر نتیجهای نداشت و تا حدودی فروکش کرده است، اما این فروکش هرگز به معنای خاموشی و رکود نیست. چونکه زمینه به وجود آمدن این اعتراضات همچنان در جامعه وجود دارد و هر جرقهای و مناسبتی میتواند باعث شعلهور شدن دوباره خیزش و جنبشهای اجتماعی شود. اگرچه در این رابطه طبقهای که رسالت دگرگونی جامعه بر عهده او گذاشتهشده بهعنوان طبقه به میدان نیامد که خود دلایل خاص خودش را دارد، اما تجربیات تاریخی ثابت نموده است که همین خیزشها و جنبشهای اجتماعی پیش درامد انقلاب عظیم اجتماعی هستند که رسالت انجام آن بر عهده طبقه کارگراست.
” روز قبل از زبان خیلیها شنیدم که فردا مردم شهر به خیابان میایند، بنابراین به خودم گفتم که باید در این اعتراضات شرکت کنم.
صبح زود از خواب بیدارشیم. با موتور گشتی در شهر زدم، اما نه خبری از تجمع و نه صدای اعتراضی شنیدم. ناچار بعد از ساعتی به خانه برگشتم. اما از خیابان مصلا که میگذشتم دیدم عدهای مأمور بالباسهای بسیجی از محوطه مصلا درآمد و شد بودند.
به خانه که رسیدم مادرم گفت – دیدی گفتم هیچ خبری نیست بیشتر شایعه میکنند.
گفتم مادر خودت که میبینی جوان ۲۷-۲۸ سالهام نه شغلی دارم و نه خانهای و نه کاری پیدا میشود، آخر این شد زندگی، نه، مادر من، بدون اعتراض هیچکس به فکر ما نیست، مادرم لبخندی زد گفت، برو ببینم چهکار میکنید. به او لبخندی زدم و گفتم مادر نهار چی داریم،؟ دم دمای غروب بود که زن همسایهمان آمد و گفت: در میدان هلالاحمر مردمدارند شعارمی دهند.
بدون اینکه به مادرم حرفی بزنم سوار موتور شدم، از طرف بلوار مدرس به خیابان پشت هلالاحمر رسیدم. نزدیک خیابان اصلی که رسیدم، مردم زیادی دیدم مردم زیادی خیابان را پرکرده بودند. هوا کاملاً تاریک شده بود، اما چراغهای خیابان فضا را روشن کرده بودند. مردم با مشتهای گرهکرده و خشم فراوان به مأمورین مستقر در خیابان هلالاحمر سنگ پرتاب میکردند. شدت درگیری بیشتر و بیشتر شد یکدفعه صدای رگبار گلوله بلند شد. مردم کمی عقب نشستند، اما دوباره مانند موجی خروشان پیش آمدند، صدای رگبار گلوله یکلحظه قطع نمیشد.
یک نفر از روی ساختمان روبرو داشت بهصورت تکتیرانداز به مردم شلیک میکرد، اما در همین حین دیدم که فرد مزبور از روی ساختمان پایین افتاد. بعدازآن رگبار گلوله بود که بیوقفه بهطرف مردم شلیک میشد. یک نفر که جلوم ایستاده بود ناگهان به زمین افتاد. نمیدانستم چه کارکنم هرلحظه تعدادی به زمین میافتادند. ناچار همان فردی را که روبرویم افتاده بود به پشت دیوار کشیدم. ماشینی ایستاد و گفت تیرخورده؟ گفتم اره، مردی از پشت فرمان بیرون آمد و گفت کمک کن او را ببریم. من بدون اینکه بدانم آن مرد کی بود، فرد مجروح را داخل ماشین گذاشتیم و ماشین بهسرعت ازآنجا دور شد.
دوباره به خیابان برگشتم مأموری را دیدم که بیوقفه بهطرف مردم شلیک میکرد. در این لحظه آرزو کردم ایکاش اسلحهای داشتم. با چشمهای خودم دیدم که تعداد زیادی در سطح خیابان افتاده بودند.
حدود ساعت ده شب بود یا کمتر، درست نمیدانم که دیدم ماشینی از طرف جنوب میدان هلالاحمر داشت به میدان نزدیک میشد که از طرف نیروهای مستقر در هلالاحمر به رگبار بسته شد، که بعداً فهمیدم که کیان پیر فلک بارنگیم کمان آرزوهایش پرپر شد و پدرش نیز برای همیشه زمینگیر شد.
آن شب گاه مأمورین عقب مینشستند و گاه مردم و این کشاکش بین آنها ادامه داشت. ساعاتی بعد کمکم از تعداد مردم در میدان کاسته شد. با اندوه و غمی جانکاه بهطرف خانه رفتم. تا هنگامیکه آن شب را با چشمهای خودم ندیده بودم هرگز فکر نمیکردم آدمها را اینگونه بدون واهمه به رگبار گلوله ببندند، چرا؟
مادر کنار در داشت با زنان همسایه حرف میزد، هنگامیکه مرا دید به سویم دوید و گفت پسرم جی شده؟ صدای تیراندازی میآید. گفتم مادر مردم را به رگبار گلوله بستند، تعدادی درجا کشته شدند و تعدادی هم مجروح شدند. بسیاری از مجروحین را مردم با ماشینهای شخصی از محل درگیری بیرون میبردند.
بعد از گذشت یک سال هنوز خاطرات تلخ آن شب فراموشنشدنی جلو چشمهایم است باور نمیکردم که آدمها روزی یکدیگر را میکشند، اما آن شب به تفاوت بین آدمها پی بردم جدیدم که مأمورین جیرهخوار، همانها که باعث بقای حکومتهای سرکوبگر میشوند بهراحتی انسانها را به رگبار میبندند، بدون اینکه بدانند آنهایی که کشته میشوند چه کسانی هستند.
آری آنها فقط فرامین جنایتکاران بالای سرخود را میبینند و میشنوند. در چشم این مزدوران انسانیت مرده است. اما غافل از فردای روشنی هستند که خورشید انقلاب دمیده خواهد شد وان روز……..
در تداوم بادخیزش انقلابی آبان ۱۴۰۱ مردم ایران به رهبری طبقه کارگر
زندهباد انقلاب.
زندهباد سوسیالیسم
کار، نان، آزادی- حکومت شورایی
هسته کارگری حمید اشرف – فعالان کارگری جنوب
۱۴۰۲/۸/۳۰
نظرات شما