ناتورالیسم یا طبیعت گرایی یکی از واژه هایی ست که از عالم فلسفه وارد ادبیات شده و از نظر فلسفی به ماتریالیسم تعلق دارد. این سبک ادبی در شیوه ی تفکر معتقد به قدرت محض طبیعت است و هرگز طبیعت را مصنوع نظم بالاتری نمی داند و هرچه هست همین عالم ماده است و چیزی فراتر از ماده نیست. البته این طبیعت گرایی ربطی به آن طبیعت زیبایی که منظور رمانتیک ها در قرون گذشته بود، ندارد و از آنجا که جامعه ی انسانی، به مثابه ی مکان زیست انسان ها، خود بخش ویژه یی از طبیعت است، مرکز ثقل حوزه ی بررسی و نگارش ناتورالیست ها دقیقا همین بخش از طبیعت است. قرن نوزدهم دورانی از تحولات عظیم در اروپا و آمریکا بود که در پدیداری این سبک ادبی تأثیر داشت. انقلاب صنعتی، با به ارمغان آوردن پیشرفتهای تکنولوژیکی و نوآوریهای علمی، منجر به دگرگونیهای عمیق در ساختارهای اقتصادی و اجتماعی شد و جهان شاهد رشد سرمایهداری و تمرکز بیش از پیش ثروت در دست اقلیتی از افراد شد. در مقابل، اکثریت مردم، به خصوص طبقه کارگر، در شرایطی سخت و طاقتفرسا زندگی میکردند. از نظر سیاسی، جنبشهای انقلابی و اعتراضی و برابری طلب، عروج مجدد یافت. در زمینه فرهنگی نیز، جنبشهای فکری و هنری جدیدی پدیدار شد که به دنبال نقد نظم موجود و ارائه دیدگاههای نوین بود. به همین جهت می توان ناتورالیسم را در ادبیات به عنوان یک شاخه از ادبیات رئالیستی در نظر گرفت که در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم در واکنش به دگرگونیهای سریع اجتماعی و اقتصادی ناشی از ظهور انحصارات، پدید آمد. نویسندگان ناتورالیست در آثار خود بر نقش تعیین کنندگی عوامل ژنتیکی و محیطی در شکلگیری سرنوشت انسان تأکید داشتند و به دنبال به تصویر کشیدن بدون پردهپوشی رنجها، مبارزات و ستمهایی بودند که بر زندگی طبقات و اقشار فرودست جامعه سایه افکنده بود.
مکتب ادبی ناتورالیسم که در اواخر قرن نوزدهم میلادی توسط امیل زولا و یارانش بنا نهاده شد، تاثیرات شگرفی در دنیای داستان و رمان پدید آورد. این مکتب، با الهام از فلسفه ی علم و اندیشه های متفکرانی چون “آگوست کنت” و “هیپولیت تن”، ادبیات را به عرصه ای برای بازتاب بی پرده ی طبیعت و جامعه تبدیل کرد. زولا، به عنوان پیشگام ناتورالیسم، در اثر مشهور خود “رمان تجربی” اصول و قواعد این مکتب را تبیین نمود. او معتقد بود که نویسنده همانند یک دانشمند، باید با نگاهی دقیق و موشکافانه به کالبد جامعه و انسان بنگرد و با ظرافت تمام، تار و پود روابط اجتماعی، تضادها و تناقضات طبقاتی، و رنج ها و مصیبت های قشر تحت ستم را به تصویر بکشد. در نگرش ناتورالیستی، انسان موجودی است که تحت تاثیر عوامل وراثتی و محیطی شکل می گیرد. به عبارتی، زولا و پیروانش بر این باور بودند که رفتار انسان ها تابع تصمیم اختیاری خود آنها نیست و اراده ی آزاد نقشی در رقم خوردن زندگی آنها ندارد. این دیدگاه جبرگرایانه، که در واقع منبعث از نظریات زیست شناسی داروین بود، در آثار ناتورالیست ها به وضوح قابل مشاهده است. شخصیت های واقع در رمان این نویسندگان، غالباً در چنگال فقر، بیماری، اعتیاد و سایر معضلات اجتماعی گرفتارند و تلاش های آنها برای رهایی از این قفس آهنین، بیهوده و بی ثمر جلوه می کند. ناتورالیسم، با وجود عمر کوتاهی که داشت، تاثیری عمیق بر ادبیات قرن بیستم گذاشت. نویسندگان برجسته ای علاوه بر امیل زولا، “استیون کراین”، “تئودور درایزر”، “گی دو موپاسان” از پیشگامان این مکتب در کشورهای خود بودند و آثار آنها دریچه ای دیگر به سوی درک پیچیدگی های جامعه و رنج های بشری گشود. بسیاری از ناتورالیست ها بعدها از این مکتب جدا شدند. در ادبیات فارسی نیز می توان ردپای ناتورالیسم را در آثار برخی نویسندگان، به ویژه در داستان های کوتاه، مشاهده کرد. محمدعلی جمالزاده، صادق هدایت و بزرگ علوی از جمله نویسندگانی هستند که در آثار خود به بازتاب رئالیستی و در بسیاری موارد ناتورالیستی و تلخ اوضاع اجتماعی و زندگی طبقات فرودست جامعه پرداخته اند. ناتورالیسم، با تاکید بر واقعیت گرایی و پرداختن به موضوعات اجتماعی، نقشی مهم در ارتقای آگاهی و حساسیت اجتماعی مخاطبان ایفا کرد. این مکتب ادبی، به خوانندگان کمک کرد تا با ظلم و ستم حاکم بر جامعه و رنج انسان های ستمدیده از نزدیک آشنا شوند که این خود کمک شایانی بود به اینکه آنها را به صرافت جست و جو برای یافتن راه حل هایی جهت بهبود شرایط زندگی خود بیندازد.
ناتورالیست ها، به رهبری امیل زولا، در خلق آثار خود از اصولی پیروی می کردند که ریشه در فلسفه و اندیشه ی “جبر علمی” داشت. آنها معتقد بودند که حوادث و رفتار انسان ها، نه تابع اراده ی آزاد، بلکه تحت تاثیر زنجیره ای از علل و عوامل جبری رقم می خورد. در نگاه ناتورالیست ها، قوانین حاکم بر جهان هستی، همانند قوانین فیزیک آن زمان، مطلق و غیرقابل تغییر است. همانطور که در علم، از شرایط مشخص، نتایج مشخص حاصل می شود، در زندگی انسان نیز، سرنوشت و رفتار او توسط عوامل ژنتیکی و محیطی تعیین می شود. زولا در کتاب “رمان تجربی” این دیدگاه را به صراحت بیان می کند و رمان را به مثابه ی “گزارشی از تجارب و آزمایش ها” توصیف می کند. او در این اثر می گوید: “رمان عبارت از گزارشنامه ی تجارب و آزمایش هاست”. به این ترتیب معتقد است که نویسنده باید تخیل را بکلی کنار بگذارد زیرا: “همانطور که سابقآ می گفتند فلان نویسنده دارای تخیل قوی ست، صحیح تر آنست که بگویند: دارای حس واقع بینانه ی قویتری ست”. زولا رمان ناتورالیستی را به “آزمایشی واقعی” تشبیه می کند که نویسنده با استفاده از تجربیات خود بر روی افراد بشر انجام می دهد. ناتورالیست ها بر این باور بودند که انسان، همانند سایر موجودات طبیعت، تابع قوانین جبری است. این دیدگاه، که بنیان ناتورالیسم ادبی را تشکیل می داد، مخالفت های بسیاری را به همراه داشت. منتقدان، این مکتب را به دلیل نادیده گرفتن اراده ی آزاد و تقلیل انسان به موجودی صرفاً تابع غرایز و شرایط محیطی، مورد سرزنش قرار می دادند.
مسأله ی دیگری که ناتورالیست ها وارد رمان های خود نموده و با اصرار بر آن تکیه کردند، تأثیر وراثت در وضعیت روانی اشخاص بود. زیرا معتقد بودند شرایط جسمی و روانی هرکسی از پدر و مادرش به او به ارث می رسد و این منشأ همه ی فعالیت های فردی و اجتماعی او خواهد بود. زولا در این مورد مجموعه رمان معروف “روگون ماکار” را در بیست جلد نوشت که در همه ی آنها صحبت از فرزندی ست که در نتیجه ی رابطه ی “نامشروع” از مادری “بدکاره” به دنیا می آید و سرانجام الکلی و جنایتکار می شود. در مورد جبرگرایی یا دترمینیسم ژنتیکی به مثابه ی یکی از مشخصات ادبیات ناتورالیستی باید اضافه کرد که پیروان این سبک اگرچه با دقت بسیار موشکافانه یی وقایع تاریخی و پیرامونی خود را بررسی می کنند ولی معتقدند که مناسبات موجود در هر جامعه، و اشکال و صور مختلف فرهنگی در جوامع متفاوت، محصول فرآورده های تاریخی – طبقاتی و جامعه شناسی آن جوامع نیستند بلکه بیان کمابیش مکانیکی غرایز هستند، به همین جهت مارکسیست ها به درستی، روانکاوی، که اصولا تعارضهای ناخودآگاهِ میان بخشهای مختلفِ روان (نهاد، خود و فراخود ) را علت اصلی رفتار نابهنجار انسان می انگارد را مورد سرزنش قرار می دهند و معتقدند که روانکاوی با روش ضد تاریخی و غیر جامعه شناختی اش در خلأ حرکت می کند و در پندار سرشت ثابت آدمی، بقایای پندارگرایی محافظه کارانه، که مربوط به دوران سپری شده ی باروک* است، را حفظ می کند. در این رابطه، مارکس اگرچه تأکید می کند که شعور انسان کژدیسه و تحریف شده است و جهان را از زاویه یی غلط می بیند، اما این کژدیسگی را بدرستی محصول مناسبات اجتماعی – طبقاتی میداند.
از مشخصات سبک ادبی ناتورالیسم علاوه بر اعتقاد عمیق نویسنده ی آن به دترمینیسم و علمی قلمداد کردن این سبک، مسأله عنصر “قهرمان” در رمان اوست. قهرمان وی از قماش انسانی نیست که دارای مشخصات اخلاقی و سجایای پسندیده در “ذات اشرف مخلوقات” است، بلکه موجودی ست از کوچه و بازار، انسانی ست کاملا معمولی از درون انسان های کارگر و زحمتکش شهری یا روستایی که روزانه در معرض اقسام ستم دولت های حاکم در جامعه ی طبقاتی قرار دارد. اما این قهرمان، شبه ماشینی ست که تقریبا از خود اراده یی ندارد و تحت تأثیر وضع مزاجی و ارثی و عوامل دیگری از این قبیل، مجبور به کارهای معینی ست. آنچه ناتورالیست ها از اجتماع شرح میدهند بسیار یأس آور است: ناامیدی از رهایی و اصولا عدم اعتقاد به رهایی نهایی. در داستان آنان قهرمان، انسان فروخورده یی ست که عوامل ژنتیک و موروثی راه هرگونه تغییر را بر وی بسته است. در داستان نویسنده ی طبیعت گرا اصولا قهرمان چرا باید قهرمان باشد، زمانی که هیچ کاری از دستش بر نمی آید؟ زمانی که جبر جامعه مانعی، صد چندان بزرگتر از استثمار کننده ی وی، در مقابلش قرار دارد؟
از مختصات دیگر ناتورالیسم توجه زیاد نویسنده به تشریح جزئیات کاراکترهای رمان است. نه از نوع توجهی که بالزاک، نویسنده ی بزرگ رئالیست، از پانسیون مادام ووکر در رمان باباگوریو، در رابطه با جزئیات محیط کرده که خواننده بتواند به تأثیر آن محیط در قهرمان داستان و در حوادث کتاب پی ببرد، بلکه از نوع تشریحی که یک پزشک در وضعیت بیمار می کند تا به نتیجه مطلوب علمی خویش دست یابد. چنین رمانی بیشتر به یک ورقه ی “مشاهده” ی پزشکی شباهت دارد. کاربرد بشدت محاوره یی زبان یکی دیگر از مختصات رمان ناتورالیستی است به گونه یی که حتی صدای سرفه یا قورت دادن آب دهان، در نوشته درج می گردد. البته منظور نویسنده ی رمان اینست که هرچه بیشتر به طبیعت و واقعیت وفادار بماند.
رمان ژرمینال، اثر ماندگار امیل زولا که حاوی همه ی مختصات سبک ناتورالیسم (و البته با چاشنی کمرنگ برخی عناصر رئالیسم) است، داستان اتین لانتیه، جوانی سادهدل را روایت میکند که به جهنم معدن زغالسنگ وورو در شمال فرانسه قدم میگذارد. اتین با فقر، گرسنگی و شرایط کار طاقتفرسا روبرو میشود و به تدریج آگاهی طبقاتی در او ریشه میدواند. او به رهبر اعتصابی تبدیل میشود که توسط کارگران معدن علیه استثمار بیرحمانه و ظلم مدیران شکل میگیرد. اعتصاب با خشونت سرکوب میشود و اتین مجبور به فرار میشود. ژرمینال تصویری واقعگرایانه و تکاندهنده از زندگی طاقتفرسای طبقه کارگر در اواخر قرن نوزدهم ارائه میدهد. زولا در این اثر نقدی آتشین از سرمایهداری بیرحم، نابرابری عمیق اجتماعی و ظلم و ستم بیحد و حصر نظام حاکم به تصویر میکشد. رمان ژرمینال حماسهای از مبارزه و امید است که خواننده را به تفکر در مورد نابرابری های اجتماعی، حقوق کارگران و ظلمی که بر آنها روا میشود به تفکر وا می دارد. در این جهنم زیرزمینی، اتین و همقطارانش با گرفتاریها و مصیبتهای بیشماری روبرو میشوند. مرگ و میر در معدن امری عادی است و کارگران به شدت مورد استثمار قرار میگیرند. اما در دل این ظلم و ستم، امیدی نیز ریشه میدواند. اتین با شجاعت و تعهد خود، کارگران را متحد میکند و شعلهی اعتراض را در دل آنها روشن میکند. ژرمینال فقط یک داستان نیست، بلکه فریادی از اعماق وجود انسانهای ستمدیده است. این رمان خواننده را به سفری در اعماق تاریکی و ظلم میبرد و او را به تفکر در مورد آزادی و برابری وامیدارد. در این اثر، خود زولا، بقول “دانیل مورنه” نویسنده ی تاریخ ادبیات فرانسه، “نویسنده ی مبارزی بود که یأس و نومیدی در او راه نداشت و به چیزی که در کتاب های خود [دترمینیسم ژنتیکی] آنهمه بر آن تکیه کرده بود تسلیم نمی شد. بزرگترین دلیل این موضوع حادثه ی “دریفوس” بود که زولا برای نجات متهم بی گناهی در برابر زمامداران فاسد و سرمایه داران قلدر ِعصر خود قیام کرد و فریاد “من متهم می کنم” او دنیایی را به لرزه انداخت”.
مارکس و انگلس برخی از جنبههای ناتورالیسم، به خصوص به تصویر کشیدن بیرحمانه واقعیت اجتماعی را تحسین میکردند. آنها وظیفه ادبیات را آشکار کردن نابسامانیهای جامعه، به ویژه استثمار طبقه کارگر در نظام سرمایهداری میدانستند. به نظر آنها، آثار ناتورالیستی که به این موضوعات میپرداخت، میتوانست آگاهی طبقاتی را افزایش داده و به تغییر انقلابی کمک کند. در عین حال، مارکس و انگلس از گرایشهای خاصی در ناتورالیسم انتقاد میکردند. آنها رویکرد جبرگرایانهای را که شخصیتها را به عنوان قربانیان بیاراده ی شرایطشان به تصویر می کشید، تقبیح می کردند. این دیدگاه به گفته مارکس، نقش کنش انسانی و امکان تغییر روابط اجتماعی را نادیده میگیرد. از منظر مارکسیستی، ادبیات نه تنها باید مشکلات جهان را آشکار کند، بلکه باید چشماندازهایی را برای غلبه بر آنها نیز ارائه دهد. این امر باید نه تنها خواننده را به همدردی، بلکه به اقدام برای تغییر وضع موجود نیز ترغیب نموده و از مبارزه انقلابی برای رسیدن به جامعهای عاری از ستم و استثمار حمایت کند.
و این تلاشی ست که سبک ادبی رئالیسم بویژه رئالیسم انتقادی و سوسیالیستی به بهترین نحوی انجام داده است.
* / دوران باروک تقریباً از اواخر قرن شانزدهم تا اواخر قرن هجدهم میلادی را در بر میگیرد و مضامین کلیدی این دوران مشتمل بود بر احساسات و عواطف ، موضوعات مذهبی ، و طبیعت که در هنر و ادبیات باروک به عنوان نیروی قدرتمند و مرموز به تصویر کشیده میشد.
نظرات شما