در آستانه ۲۵ شهریور – دومین سالگرد قتل حکومتی مهسا امینی – قرار داریم. قتل فجیع و بی رحمانه ای که از همان لحظۀ وقوع، به شکل گیری یک جنبش بزرگ و انقلابی در ایران منجر شد. مهسا(ژینا) امینی، دختر ۲۲ ساله سقزی در سفری که با برادر خود به تهران داشت، روز سه شنبه ۲۲ شهریور ۱۴۰۱ به علت “بدحجابی” توسط نیروهای جنایتکار گشت ارشاد دستگیر و به پلیس امنیتی – اخلاقی خیابان وزرا منتقل شد. ژینا، در اولین ساعات دستگیری به دلیل ضرب و شتم مزدوران حکومتی و ضرباتی که بر جسم و جان او وارد شده بود در بازداشتگاه پلیس امنیتی بیهوش شد و پیکر نیمه جان او به بیمارستان کسرای تهران منتقل شد. جدال مهسای جوان با مرگ و زندگی، تنها سه روز طول کشید و او در شامگاه روز ۲۵ شهریور در مقابل چشمان خانواده جان سپرد.
قتل فاجعه بار مهسا امینی، صاعقه ای نبود که در آسمان بی ابر ایران جرقه خورده باشد. این قتل حکومتی در شرایطی رخ داد که توده های مردم ایران دست کم از دیماه ۹۶ به مبارزات علنی و خیابانی علیه حاکمیت روی آورده بودند و جامعه نسبتاً آرام ایران با ورود به یک دوران انقلابی در وضعیتی کاملا متلاطم و طوفانی قرار داشت. لذا، با توجه به شرایط انقلابی موجود، مرگ مهسا همانند جرقه ای که بر خرمن جمهوری اسلامی افتاده باشد، به یکباره زبانه کشید و در چشم بهم زدنی چون آتشفشانی تفتان سراسر کشور را فرا گرفت.
مرگ مهسا – آنهم در شراط بحران انقلابی حاکم بر جامعه – تاثیری بس شگرف بر زندگی مبارزاتی توده های مردم ایران گذاشت. از لحظه ای که خبر مرگ ژینا انتشار بیرونی یافت، فواره های بلند خشم و اعتراض در مقابل بیمارستان کسرای تهران زبانه کشید و روز بعد در مراسم خاکسپاری او در آرامستان «آیچی» شهرستان سقز با شعله های خشم مردم داغدار این شهر در آمیخت. دختران و زنان جوان سقزی و مناطق همجوار در مراسم خاکسپاری ژینا، با جسارتی کم نظیر روسری از سر برکشیدند و با شعار “مرگ بر خامنه ای” و «مرگ بر دیکتاتور»، متحد و یکپارچه به اعتراض علیه این قتل حکومتی برخاستند.
در همان روز، مردم مبارز سنندج به خیابان آمدند و با سر دادن شعارهایی نظیر “مرگ بر دیکتاتور” و “زن، زندگی، آزادی” خشم و نفرت خود را بر سر حاکمان جمهوری اسلامی فریاد زدند. روز دوشنبه ۲۸ شهریور، اعتراضات توده ای از دو شهر سقز و سنندج فراتر رفت و در کمتر از ۲۴ ساعت، به سراسر کردستان سرایت کرد. مغازه ها تعطیل شد و جوانان و توده های خشمگین کردستان در خیابان ها علیه جمهوری اسلامی به برپایی تجمعات اعتراضی اقدام کردند.
فردای اعتراضات سراسری در کردستان، شهرهای آذربایجان غربی، کرمانشاه و دیگر مناطق کردنشین این استان نیز در سوگواری با مرگ فجیع مهسا به خیابان آمدند و با شعارهای ضد حکومتی و سر دادن شعار “زن، زندگی، آزادی” خشم و انزجار خود را علیه ۴۳ سال سرکوب و اختناق و کشتاری که بر زنان و تمامی مردم ایران اعمال شده است، فریاد زدند.
در میان انبوه شعارهای ضد حکومتی، شعار محوری “زن، زندگی، آزادی” به سرعت سراسری شد و عملاً جنبش انقلابی نیمه دوم ۱۴۰۱ با نام «زن، زندگی، آزادی» در ذهنیت تاریخی مردم ایران ماندگار شد. جنبشی بزرگ و شکوهمند که به رغم وحشیگری های تام و تمام نیروهای سرکوبگر رژیم و کشتار و بازداشت وسیع مبارزان خیابانی توسط آدمکُشان جمهوری اسلامی، به مدت ۴ ماه در کف خیابان ها دوام آورد. جنبشی که به همت مبارزات قهرمانانه توده های مردم ایران تا مرز سرنگونی جمهوری اسلامی پیش رفت، اما به دلیل عدم رهبری ، عدم سازمانیابی موثر و عدم حضور و همراهی کارگران به صورت یک طبقه واحد در نیمه راه متوقف شد. جنبشی سراسری که به رغم تمام جانفشانی های زنان و مردان و دختران جوان، اگرچه به سرنگونی جمهوری اسلامی منتهی نشد، اما نام و آوازۀ آن تا اعماق جامعه ریشه دوانید و تأثیری بس شگرف بر روند مبارزاتی توده های مردم ایران گذاشت. جنبشی که توده ها را به قدرت لایزال شان باورمند ساخت و امید به انقلاب و سرنگونی جمهوری اسلامی را در گستره ای همگانی تقویت کرد.
در ۴ ماه اول این جنبش بزرگ و انقلابی و ماندگار، ابعاد مبارزات قهرمانانه مردم ایران و تداوم قیام و اعتراض و نبردهای خیابانی آنان، آنچنان پر غرور و شورانگیز بود که نشر اخبار و تماشای صحنه های مبارزاتی تحسین برانگیز آنان، جهان و جهانیان را به حیرت واداشت. در آن ماه های اوج جنبش و بحبوحه مبارزات خیابانی توده های مردم ایران، شعار “زن، زندگی، آزادی” و تصاویر برجای مانده از شجاعت و دلیری زنان ایران در میادین بزرگترین شهرهای جهان نقش بست. جشن روسری سوزان زنان و دختران جوان، ایستادگی دلیرانه آنان در مقابل سرکوبگران جمهوری اسلامی و بعضاً پیشقراولی زنان در میدان نبرد، آنچنان زبانزد خاص و عام شد که جنبش “زن، زندگی، آزادی” در عرصه داخلی و بین المللی، عملاً به نام زنان ایران سکه خورد.
علاوه بر زنان، دانشجویان نیز بخش بزرگی از حماسه آفرینان این جنبش بزرگ بودند. در طی ماه هایی که توده های مردم ایران در نبردهای خیابانی حضور داشتند، خیزش و خروش تحسین برانگیز دانشجویان با شعار “مرگ بر ستمگر، چه شاه باشه چه رهبر”، در فضای دانشگاه های کشور به صورت پیوسته طنین انداز بود. خیزشی که طی چند ماه در گستره ای به وسعت بیش از ۱۰۰ دانشگاه پژواک یافت.
جنبش دانشجویی، اگر چه از بدو شکل گیری جنبش “زن، زندگی، آزادی” در ابعادی سراسری با مبارزات مردم ایران همگام و همصدا شد، اما در چهلمین روز یادمان مهسا، در قد و قواره ای بلندتر از پیش ظاهر شد. در چهلمین روز یادمان ژینا، دانشجویان ایران – بویژه دانشجویان هنر – با سلحشوری و بی باکی تمام در مقابل نیروهای سرکوبگر رژیم ایستادند و شجاعانه نشان دادند تا چه حد در تداوم حرکت های اعتراضی مردم و سمت و سو دادن به شعارهای انقلابی آنان نقشی تأثیرگذار داشته و دارند. در این روز، دانشجویان همانند دیگر لایه های توده های مردم ایران به اعتراضات روزهای گذشته خود عمق بیشتری دادند و با سر دادن شعارهایی نظیر “مرگ بر ستمگر، چه شاه باشه چه رهبر”، “زن، زندگی، آزادی” و “دانشجو می میرد، ذلت نمی پذیرد”، عملا چهلمین روز گرامیداشت یاد و خاطره “ژینا” را به نبردی حماسه ساز علیه جمهوری اسلامی تبدیل کردند. جنبش دانشجویی ایران در آن روزهای گسترش قیام و خیزش و نبردهای خیابانی، در آن روزهای پیشروی مبارزات قهرمانانه زنان و جوانان و توده های بپاخاسته مردم ایران، با نقش آفرینی خود در تداوم جنبش، عملا به بخشی از پیشقراولان و هدایت کنندگان این جنبش تبدیل شدند.
در کنار دانشجویان، حضور دلیرانه و شوق برانگیز دانش آموزان – بویژه دانش آموزان دختر – به مبارزات قهرمانانه توده های مردم ایران جسارت ویژه ای بخشید. دختران دانش آموز، با به آتش کشیدن تصاویر خمینی و خامنه ای در کلاس های درس و بعضاً با خارج شدن از مدارس، فضای آموزشی را به صحنه نبرد با نماد تحجر و بردگی جمهوری اسلامی تبدیل کردند. دختران دانش آموزی که دلیرانه از مدرسه راهی خیابان شدند، حجاب از سر برکشیدند و با سر دادن شعار “مرگ بر دیکتاتور” و “زن، زندگی، آزادی”، شجاعت و قهرمانی را در کف خیابان ها تکثیر کردند. جان باختن ده ها دانش آموز نظیر نیکاها، ساریناها و مهسا موگویی های ۱۶ ساله در کف خیابان ها نشانه ای از حضور پر رنگ آنان در جنبش انقلابی ۱۴۰۱ است.
در این میان، کارگران ایران اگرچه به صورت فردی در اعتراضات خیابانی حضور داشتند و حتی عناصری از اعدام شدگان این جنبش بزرگ از جوانان نیروی کار و زحمت بودند، اما کارگران ایران متأسفانه در قامت یک طبقه به حمایت از این جنبش انقلابی بر نخاستند. بجز کارگران پروژه ای نفت که در چهارمین هفته مبارزات خیابانی توده های مردم ایران در اقدامی شجاعانه با اعلام اعصاب سیاسی به حمایت از مبارزات مردم برخاستند، جامعه ما دیگر شاهد کمترین حرکت سیاسی و حمایتی کارگران ایران به صورت یک طبقه واحد و متشکل از مبارزات خیابانی جنبش “زن، زندگی، آزادی” نشد.
اعتصاب سیاسی کارگران پروژه ای نفت در حمایت از مبارزات و جنگ و گریز خیابانی مردم ایران با جمهوری اسلامی، اگرچه خون تازه ای در رگان جنبش انقلابی دمید، اما اعتصابات و اعتراضاتی از این دست به دلیل سرکوب شدید کارگران اعتصابی پروژه ای نفت دیگر هرگز اتفاق نیافت. این جدا ماندگی طبقه کارگر ایران در حمایت همه جانبه از مبارزات عمومی و خیایانی توده های مردم ایران در شکل و شمایل یک طبقه (که دلایل و چرایی آن نوشتار جداگانه ای را می طلبد) عملا به عاملی بازدارنده در عروج این جنبش از اشکال مبارزات خیابانی به اشکال عالی تر مبارزه، نظیر اعتصابات عمومی سیاسی شد. عاملی که در پی افزایش بی رحمانه سرکوب اعتراضات عمومی، کشتار بیش از ۵۰۰ نفر در کف خیابان ها، اعدام تنی چند از بازداشت شدگان و دستگیری بیش از ۲۰ هزار نفر از مبارزان خیابانی در روزها و ماه های اوج جنبش، عملا ادامه کاری جنبش را سد کرد و جنبش بزرگ “زن، زندگی، آزادی” پس از ۴ ماه مبارزات خیابانی که تا مرز سرنگونی جمهوری اسلامی پیش رفته بود، عملا از ادامه حرکت در ابعاد سراسری باز ماند.
اگرچه جنبش انقلابی ۱۴۰۱ در بخش هایی از مبارزات خیابانی و بعضاً جدا جدا از هم، دارای حداقل سازمان یافتگی و رهبری نسبی از طریق اجتماعات کف خیابانی و شبکه های اجتماعی برخوردار بود، اما در جنبشی همانند جنبش بزرگ “زن، زندگی، آزادی” که برای سرنگونی جمهوری اسلامی خیز برداشته است، چنین حدی از رهبری و سازمان یافتگی های پراکنده، جدا جدا و فاقد یک رهبری منسجم، هرگز کارساز نخواهد بود.
اگر خیزش انقلابی دیماه ۹۶، قیام شکوهمند آبان ۹۸ و مهمتر از این دو، جنبش بزرگ ۱۴۰۱، پس از ۴ ماه خیزش و قیام و نبردهای خیابانی در نیمه راه متوقف شد و از سرنگونی جمهوری اسلامی باز ماند، صرفا به دلیل سرکوب و وحشیگری بی حد و حصر نیروهای آدمکُش رژیم نبود. اگرچه نقش سرکوب و زندان و اعدام و کشتار را در بازدارنگی اینگونه جنبش های ساسی – اجتماعی نباید انکار کرد، اما آنچه این جنبش بزرگ را از ادامه کاری باز داشت، نه صرفا سرکوب که همانا عدم رهبری و عدم حضور قدرتمند و سازمان یافته طبقه کارگر در حمایت از جنبش “زن، زندگی، آزادی” بود.
تجربه تاکنونی، بویژه تجربه جنبش انقلابی ۱۴۰۱ نشان داده است، که بدون حضور قدرتمند طبقه کارگر در صحنه مبارزات سیاسی و بدون رهبری این طبقه بر مبارزات سراسری توده های مردم ایران، عموم جنبش های اجتماعی در هر اندازه از اعتراض و پیشروی که باشند، قادر به سرنگونی جمهوری اسلامی نخواهند بود. حتی اگر به فرض جنبش هایی از نوع ۱۴۰۱، در شرایط معین و ویژه ای بدون حضور طبقاتی و رهبری طبقه کارگر، موفق به سرنگونی جمهوری اسلامی گردند، باز هم، نه فقط کمترین تغییرات بنیادی در جامعه به نفع زنان در برچیدن تمامی تبعیضات جنسیتی تاکنونی رخ نخواهد داد، بلکه برای طبقه کارگر و انبوه توده های زحمتکشی هم که در تمامی این سال های سپری شده با بی حقوقی و فلاکت و سرکوب و ستم و استثمار مبارزه کرده اند، کمترین گشایشی رخ نخواهد داد.
حضور سیاسی و طبقاتی طبقه کارگر ایران در جنبش های اجتماعی و هدایت و رهبری اینگونه جنبش ها توسط طبقه کارگر، یگانه راه پیروزی انقلاب اجتماعی برای تحقق مطالبات کارگران، زنان، معلمان، دانشجویان، پرستاران، هنرمندان و دیگر اقشار و لایه های اجتماعی مردم ایران است. این همان درس بزرگی ست که می بایست در چرایی بازماندن جنبش های تاکنونی، بویژه از بازماندن جنبش انقلابی “زن، زندگی، آزادی” در مسیر سرنگونی انقلابی جمهوری اسلامی بدان توجه داشت و این بر عهده همه سازمان های چپ و کمونیست و پیشروان آگاه و مبارز طبقه کارگر است که برای رفع این نقیصه بزرگ با همه توان در مسیر سازمان یابی و تشکل سراسری طبقه کارگر نیرو بگذارند.
نظرات شما