افزایش حداقل ۴۰ درصدی هزینههای معیشتی از زمانی که پزشکیان با فرمان خامنهای بر صندلی ریاستجمهوری نشست، قسمتی از اعترافات یک خبرگزاری دولتی و کارگزاران حکومت در تشکل دولتی “خانه کارگر” است. اگر برای سرمایهداران و مقامات دولتی این تنها یک عدد است، برای کارگران و زحمتکشان – اکثریت قریب به اتفاق جامعه – معنای دیگری دارد. برای آنها این یک عدد نیست. برای آنها، آنهایی که با تنی رنجور خونشان روزانه توسط همان سرمایهداران مکیده میشود، افزایش حداقل ۴۰ درصد هزینههای معیشتی فاجعه است. فاجعه برای آنها که با پوست و گوشت و استخوان خود آن را روزانه که نه، در هر ثانیهی این زندگی لعنتی احساس میکنند.
همان مردم و فرزندانشان که سال ۵۷ برای کار، نان و آزادی، دیکتاتوری سلطنتی را برانداختند، اما در امالقرای اسلام از تهیه یک کیلو گوشت که هیچ، حتا از تهیه نان به اندازه نیاز محروم شدهاند. آنها که امروز نان را به قیمت جان میخرند، حسرت را با درد آمیختهاند و این شده است قاتق زندگیشان.
آن کودکانی که تنها نگاهی به چشمان زیبایشان قلبها را به درد میآورد، و مادران و پدرانی که در زندان بزرگی به نام ایران با پاهای زنجیرشده از نگاه به چشمان کودکانشان چشم میدزدند، از مادربزرگان و پدربزرگانی که هر روز به خیابان میآیند و دردشان را مشت کرده و فریاد میزنند که دیگر نمیخواهند پاهای فرزندانشان در زنجیر باشد، نمیخواهند فرزندانشان با نگاه به چشمان کودکانشان شرمگین شوند.
نابود باد حکومتی که بر ثروت هنگفت این مردم ستمدیده چنبره زده و زندگی و معیشت این مردم را به هیچ میشمارد. ما آن مردم ستمدیده با قدرتی بینظیر هستیم که شب را آتش خواهیم زد و به فردای درخشان چشم خواهیم دوخت، با دستهای به هم گره شده بزرگترین دریای دنیا خواهیم شد. ما آن مردم ستمدیده با قدرتی بینظیر با اتحاد و مبارزه از هر سدی خواهیم گذشت.
هر روز به بهانهای دست در جیب مردم میکنند، گویی جیب این مردمِ غرق در فقر و ستم، قلک دزدان و فاسدان حاکم است. ۳۸ درصد افزایش شبانه بهای برق، مرغ کیلویی ۱۰۰ هزار تومان را هم رد کرد، شانه تخم مرغ یک شبه ۳۰ هزار تومان گران شد، از کره و گوشت هم که دیگر خبری نیست. وزیر صنعت و معدن و تجارتشان میگوید: “تنها ۷ درصد گوشت کشور از طریق واردات تامین میشود که از این میزان یک سوم با ارز ترجیحی است که نیم ساعت تا ۴۰ دقیقه توزیع آن بیشتر در فروشگاهها دوام نمیآورد” و این ماجرا همچنان ادامه دارد. حکومت اما از دادن وعده خسته نمیشود. از وعده بهشت فردا تا وعده بهبود اوضاع معیشتی، مردم اما از شنیدن وعده سیر شدهاند.
توفیقی از مزدوران “خانه کارگر”ی میگوید: “از صحبتهای دولت و نمایندگان مجلس این چنین برمیآید که مسئولان اقتصادی دستها را بالا برده و تسلیم شدهاند. به مردم رسماً میگویند اوضاع خراب است و کاری نمیشود کرد! دادهها را ببینید، در آبان اعلام شد فقط ۴۵ درصد تورم مسکن داشتیم. سه سال تورم بالای ۴۰ درصد داشتیم که در کل تاریخ ایران بیسابقه است”.
رئیس جمهورشان میگوید: “در کشور با انواع مشکلات مواجه هستیم؛ ناترازیهای زیادی در آب، برق، گاز و محیط زیست داریم، ناترازیهایی که بعضیهای آن در لب پرتگاه است”.
رئیس مجلسشان میگوید:”در تابستان امسال بیش از ۱۵ هزار مگاوات ناترازی در مصرف انرژی داشتیم. در زمستان گذشته ۲۵۰ میلیون متر مکعب ناترازی گاز داشتیم و صنایع را تعطیل کردیم. زمانی که دشمنان تهدید میکردند میگفتیم نفتمان را به روی شما میبندیم امروز کدام نفت را میبندیم؟ کدام بازار را داریم؟ تحریم هم نباشد تولید ما معلوم است تکلیف ما روشن است”.
خامنهای اما به این موضوعات کاری ندارد او شبها خواب پیروزی حماس و حزبالله بر اسرائیل را میبیند و هنگام بیداری به مفاتیح پناه میبرد، بعد مانند فردی که از عالمی دیگر آمده از فتوحات نداشته خود در حالیکه مشتی با دهان باز در برابرش نشستهاند، سخن میراند.
لازم نیست گوش تیز کرد، از هر کوی و برزن فریاد مردمان بلند است، بازنشستگان تامین اجتماعی، بازنشستگان فرهنگی، کارگران، پرستاران، معلمان، کشاورزان، مالباختگان، زنان، زندانیان سیاسی، اما در آن سوی میدان نه گوشی برای شنیدن هست و نه چشمی برای دیدن.
چگونه میتوان چرخ زندگی را چرخاند وقتی که به اعتراف حداقلی دولتیهای نشسته بر صندلی “خانهکارگر” – آن هم در شهریورماه قبل از افزایش بهای برق و گاز – سبد هزینه معیشتی یک خانوار ۳۶ میلیون تومان و تنها سبد هزینه خوراکی ۱۴ میلیون تومان بوده است، اما کمتر کارگر و زحمتکشی این حداقل را دریافت میکند. حداقلبگیرها هم که هر روز تعدادشان بیشتر میشود، تکلیفشان روشن است، با ۷ میلیون تومان حقوق و اگر تمام مزایا را بگیرند ۱۰ میلیون تومان، آنها حتا از پس هزینههای خوراکی نیز بر نمیآیند.
چگونه میتوان چرخ زندگی را چرخاند به هنگامی که طی مدتی کوتاه ۴۰ درصد هزینههای معیشتی افزایش مییابد اما افزایش حقوقها برای یک سال تمام تنها ۲۰ درصد بوده است؟ آنگاه با وقاحتی که هیچ مرزی نمیشناسد، بدون آنکه به دره عمیقی که بین هزینههای زندگی و حقوق و دستمزدها بوجود آمده اشارهای کنند، از مصوباتشان برای افزایش حقوقها میگویند، اینکه در بودجه سال آینده حداقلبگیران ۳۰ درصد و بقیه سطوح حقوقی ۲۰ درصد افزایش حقوق خواهند داشت. رذالت تا کجا؟!
با بیشرمی رئیسجمهورشان به پرستاران معترض میگوید: “اینکه ما بخواهیم در واکنش به اعتراض هر بخش و صنفی، امتیاز و حقی به آنها بدهیم، هم اجحاف به بقیه بخشها است و هم منطبق بر عدالت و حق نیست… متاسفانه کشور را در مخمصهای گرفتار کردهاند. اساساً دشمنان با هدف برهم زدن اوضاع و وا داشتن مردم به اعتراض این فشارها را به کشور وارد میکنند”. براستی که بازی با کلمات و شوخی با کلماتی چون عدالت هم حدی دارد. این عدالت است که مردم در فقر غوطهورند اما در سمت دیگر معدودی سرمایهدار و مزدور دولتی روز به روز فربهتر میشوند؟ این عدالت است که پدری به خاطر بیکاری دست به خودکشی بزند؟ یاوهگویی تا کجا تا چه حد؟ عدالت در قاموس آنها چیزی جز بیعدالتی نیست. حق برای آنها مفهومی جز بیحقوقی تودهی کار و زحمت ندارد.
از مخمصه میگوید تا برای رهایی از مخمصه همه چیز را گران کند، مخمصه تامین هزینهی سیاستهای جنگی، هزینههای دستگاه سرکوب. همه چیز را گران میکند که ناترازیها را تراز کند اما آنچه که تراز نمیشود و ناترازیاش به چشمان حریص و قلب سنگشان اثر ندارد زندگی و معیشت مردمیست که تمام ثروت این کشور حاصل دسترنج آنهاست، مردمی که صاحب ثروتهای ملی هستند، اما زندگی و معیشتشان با سیاستهای پزشک جراح ناترازتر از همیشه شده است. تمام این سالها که با شمشیر مذهب گردن زدند، برای کارگران و زحمتکشان – اکثریت قریب به اتفاق جامعه – جز ویرانی، جز فقر و جز رنج و درد حاصلی نداشتهاست. گویی که این غارتگران که از گور تاریخ به تمنای سرمایه دوباره برخاسته بودند، آمده بودند تا تمام این سرزمین پهناور را شخم زده و ویران کنند. شرمتان باد، مرگتان باد.
حکایتها از زمستان سختی است که در پیشاروی ماست، زمستانی که میتوان با شعلههای آتشی که میافروزیم، با طوفان خشمی که برپا میکنیم برای خود دلپذیر و برای رژیم مرگآور سازیم. ما میتوانیم. ما میتوانیم این رژیم پا به مرگ را با انقلاب و برپایی حکومتی شورایی برای همیشه به گورستان تاریخ بسپاریم.
باور کنیم. باورکنیم که برای رسیدن از نهایت شب به سپیده دمان دیگر چیزی نمانده است، بمان و برخیز، بمان و دستهایت را به من بده، بمان که من و تو ما هستیم، دردمان یکیست درمانمان نیز یکی.
با من اکنون چه نشستنها، خاموشیها
با تو اکنون چه فراموشیهاست
چه کسی میخواهد
من و تو ما نشویم
خانهاش ویران باد
من اگر ما نشوم، تنهایم
تو اگر ما نشوی،
خویشتنی
از کجا که من و تو
شور یکپارچگی را در شرق
باز برپا نکنیم
از کجا که من و تو
مشت رسوایان را وانکنیم
من اگر برخیزم
تو اگر برخیزی
همه بر میخیزند
من اگر بنشینم
تو اگر بنشینی
چه کسی برخیزد؟
چه کسی با دشمن بستیزد؟
چه کسی
پنجه در پنجهی هر دشمن دون
آویزد
دشتها نام تو را میگویند
کوهها شعر مرا میخوانند
کوه باید شد و ماند،
رود باید شد و رفت،
دشت باید شد و خواند.
پی نوشت:
شعر از حمید مصدق
نظرات شما