در ۱۸ مارس ۱۸۷۱ بزرگترین رویداد جنبش کارگری قرن نوزدهم در فرانسه رخ داد و پرولتاریای قهرمان پاریس، نخستین حکومت کارگری جهان را برپا داشت.
طبقه کارگر فرانسه که با استقرار دولت کارگری دست به عظیمترین ابتکار تاریخی زد، برخوردار از یک تاریخچه و تجربه مبارزاتی سراسر افتخارآفرین بود.
هنوز مراحل اولیه رشد و تکامل خود را طی میکرد که نقشی فعال و تأثیرگذار در انقلاب کبیر فرانسه بر عهده گرفت. از مداخله در پیکار نخستین روزهای انقلاب و فتح باستیل تا تشکیل کمیتههای انقلاب و برچیدن نظام سلطنتی. از اعتراض و مبارزه علیه محدودیت حق انتخاب تا برپایی تظاهرات و اعتصابات برای افزایش دستمزد و کاهش ساعات کار، از سنگربندی برای به زیر کشیدن جناح راست بورژوازی تا قیام ۱۷۹۲، تشکیل کمون انقلابی و به قدرت رسیدن ژاکوبن. در فرانسه هیچ تحول سیاسی مترقی بدون حضور و مداخله طبقه کارگر ممکن نبود.
در انقلاب ژوئیه ۱۸۳۰ نیز مبارزه مسلحانه مشترک کارگران و خردهبورژوازی بساط سلطنت بوربنها را برچید. در جریان این مبارزات و آگاهی به منافع طبقاتی خود بود که پرولتاریای فرانسه، در قیامهای ۱۸۳۱ و ۱۸۳۴ لیون به اقدام سیاسی مستقل روی آورد. در انقلاب فوریه ۱۸۴۸ نظام سلطنتی را سرنگون کرد و با اولتیماتوم حکومت موقت را به اعلام جمهوری واداشت. هنگامیکه بورژوازی تلاش نمود دستآوردهای دوران انقلاب را باز پس گیرد، قیام ژوئن را برپا داشت. نبرد را با ۳ هزار کشته و هزاران اسیر و تبعیدی به دست بورژوازی، پذیرفت، اما تسلیم نشد.
طبقه کارگری با چنین روحیه رزمنده و سابقه درخشان مبارزاتی میتوانست در برابر چشمان حیرتزده مرتجعین سراسر جهان، نخستین حکومت کارگری جهان را برپا دارد.
پرولتاریای پاریس که در ۱۸۴۸ با قیام مسلحانه به مصاف بورژوازی برخاست، بیشازپیش به قدرت خود واقف شد. مبارزه را در دوره پس از قیام، در اشکال دیگری ادامه داد و مترصد لحظه مناسب برای تعرضی جدید بود. با آغاز جنگ فرانسه و پروس، دامنه تعرض خود را علیه رژیم بناپارت وسعت داد. همینکه خبر شکست امپراتور در سدان رسید، تظاهرات کارگران از مناطق کارگری آغاز گردید. شعار کارگران، سرنگونی امپراتوری و برقراری جمهوری بود. در ۴ سپتامبر ۱۸۷۰، کارگران به همراه گروههای دیگری از مردم، کاخ بوربن را تصرف کردند و گروهی از کارگران، پرچم سرخ را بر فراز شهرداری به اهتزاز درآوردند. اما بورژوازی نیز که تجارب سال ۱۸۴۸ را داشت، سریعاً دستبهکار شد و در همان روز بورژوازی جمهوریخواه کابینه خود را تشکیل داد. کارگران که در بحبوحه جنگ و خطری که از جانب ارتش پروس پاریس را تهدید میکرد، آمادگی قبضه قدرت را نداشتند، به این شرط به حکومت موقت که بر خود نام حکومت دفاع ملی نهاده بود، امکان ادامه حیات دادند که مهمترین مطالبات آنها را در مورد برگزاری انتخابات فوری شورای شهرداری، تسلیح گارد ملی، انحلال فوری پلیس و واگذاری وظائف آن به شوراهای شهرداری مناطق، لغو قوانین اضطراری علیه مطبوعات و اجتماعات و آزادی زندانیان سیاسی را عملی سازد.
روندی که مبارزه طبقاتی ازاینپس به خود گرفت و کشمکشی که ٧ ماه بر سر تحقق مطالبات کارگران و خواست آنها برای استقرار کمون در جریان بود و مراحلی که این مبارزه از سر گذراند تا به قیام کارگران در ۱۸ مارس و فرار کابینه تییر و طرفداران آن به ورسای انجامید، در اینجا مجال پرداختن به آنها نیست.
با کسب قدرت سیاسی توسط کمیته مرکزی گارد ملی که اکثریت آن را کارگران تشکیل میدادند و چند روزی پسازآن برگزاری انتخابات و تشکیل کمون پاریس، حکومت کارگری، در عمر کوتاه دو ماه و چندروزه خود، مجموعهای از اقدامات انقلابی را به مرحله اجرا گذاشت. برجستهترین این اقدامات که بزرگترین دست آورد کمون پاریس بود، درهم شکستن دولت بورژوائی و آفرینش دستگاهی نوین برای اعمال حاکمیت طبقه کارگر بود. این دست آوردی است که ازآنپس در سرلوحه وظائف هر انقلاب کارگری و حکومت کارگری در جهان قرارگرفته است.
تا پیش از تشکیل کمون پاریس، کارل مارکس با تحلیل روند مبارزات طبقاتی در فرانسه به این نتیجهگیری رسیده بود که تمام انقلابهای سیاسی پیشین، بهجای درهم شکستن ماشین دولتی آن را تکمیل و تقویت کردهاند، اما تلاش بعدی انقلاب فرانسه دیگر انتقال این دستگاه نظامی – بوروکراتیک، از دستی به دست دیگر نیست، بلکه درهم کوبیدن آن است و این پیششرط هر انقلاب خلقی واقعی در اروپاست. اما چگونگی درهم شکستن این ماشین دولتی در عمل مشخص و اینکه چه چیزی جای آن را خواهد گرفت، هنوز پوشیده مانده بود.
آنچه کمون پاریس انجام داد، دقیقاً همان چیزی بود که میبایستی در جریان اقدام مشخص انقلابی پرولتاریا روشن گردد.
کمون پاریس چه کرد؟ در طی چند روز ارتش دائمی، پلیس و ژاندارمری منحل شدند و مردم مسلح در گارد ملی وظیفه حراست از انقلاب را بر عهده گرفتند. سربازگیری اجباری ملغا گردید و کلیه شهروندان سالم و واجد شرایط ،جزء گارد ملی محسوب شدند.
دستگاه بوروکراسی که با فرار تییر و کارمندان دولتی ازهمپاشیده بود، انحلال یافت. مقامات کمون و تمام دستگاه اداری و قضائی، انتخابی و قابل عزل اعلام شدند. اعضای کمون در همان حال که قانونی را تصویب میکردند، خود در کمیسیونهای مختلف وظیفه اجرای آن را نیز بر عهده داشتند. تودههای کارگر و زحمتکش، خود انجام وظایف مختلف اداری و رتقوفتق امور را بر عهده گرفتند.
کمون اعلام کرد که در یک جمهوری واقعاً دمکراتیک نباید محلی برای حقوقهای افتخاری و حقوقهای کلان وجود داشته باشد، حداکثر حقوق کارمندان کمون ۶۰۰۰ فرانک در سال تعیین شد. به قول مارکس کمون به شعار دولت ارزانقیمت واقعیت بخشید.
کمون فرمان جدایی کامل دین از دولت را صادر و به مرحله اجرا درآورد. بودجه انجام مراسم مذهبی را حذف و اموال مجامع مذهبی را مصادره کرد. کمون بساط مذهب را از مدارس برچید و کمیسیون آموزش را موظف ساخت نظام آموزشی را دگرگون سازد و مقدمات آموزش عمومی و رایگان را فراهم نماید. کمون وسیعترین آزادی سیاسی را که فرانسه به خود دیده بود، معمول ساخت. بدین طریق کاملترین دمکراسی شکل گرفت که نمونه آن در تاریخ بشریت وجود نداشت. کمون با این اقدامات نهفقط نشان داد که دولت بورژوایی، این ابزار استبداد و ستمگری نمیتواند در خدمت مقاصد انقلاب اجتماعی پرولتری قرار گیرد، بلکه باید درهمشکسته شود. در همان حال نشان داد که چه چیزی باید جایگزین دولت بورژوائی گردد. حالا قدرتی متکی به ابتکار عمل تودهای و از پایین، اعمال حاکمیت مستقیم تودههای مسلح، دولتی در حال زوال شکلگرفته بود که به قول مارکس، آن شکل سیاسی کشف شده بود که رهایی اقتصادی کار را ممکن میساخت.
اهمیت این دستاورد بزرگ کمون به درجهای بود که مارکس و انگلس تنها اصلاحی را که در مانیفست حزب کمونیست لازم دیدند، درهم شکستن ماشین دولتی بورژوازی بود: “طبقه کارگر نمیتواند ماشین دولتی حاضر و آماده را صاف و ساده، تصرف کند و آن را برای تحقق هدفهای خود به کارگیرد.”
هیچکس تاکنون نتوانسته است همچون مارکس این دست آورد بزرگ نخستین انقلاب کارگری جهان را بهخوبی جمعبندی کند. ازاینرو بهجاست که بار دیگر به مناسبت سالروز کمون پاریس به گزیدههایی از اثر برجسته مارکس جنگ داخلی اشاره شود :
“نخستین فرمان کمون در مورد الغاء ارتش دائمی و جانشین کردن آن با مردم مسلح بود. کمون از مشاوران شهری که بارأی عمومی مردم در نواحی گوناگون شهر برگزیده میشدند، تشکیل میشد. این افراد در هرلحظه پاسخگو بودند و مقامشان پس گرفتنی بود. اکثریت این اعضاء البته از کارگران یا از نمایندگان سرشناس طبقه کارگر بودند. کمون میبایست نه یک اقدام پارلمانی، بلکه هیئت اجرایی و عملکننده یعنی اجرایی و قانونگذاری درعینحال باشد. نیروی انتظامی بهجای آنکه همچنان ابزار حکومت مرکزی باشد، بیدرنگ از عناوین سیاسیاش محروم گردید، و تبدیل به ابزاری در دست کمون شد، ابزاری پاسخگو که در هرلحظه میتوانست مقامش را از دست بدهد. در مورد تمامی کارکنان همه دیگر شاخههای خدماتی اداری نیز به همین سان عمل شد. کار عمومی در خدمت دستگاه اداری از خود اعضاء کمون گرفته تا پایینترین مرتبه دستگاه اداری، کاری بود که میبایست با مزدی معادل مزد کارگری انجام گیرد. رشوهگیریهای مرسوم و مداخل معمول مقامات عالی دولتی همراه با خود این مقامات از بین رفتند. خدمات عمومی ازاینپس دیگر در حکم ملک خصوصی موجوداتی مأمور از جانب حکومت مرکزی تلقی نمیشدند. نهفقط دستگاه اداری شهرداری بلکه همه اقداماتی که ابتکار اقدام به آنها تا آن زمان از آن دولت بود، ازآنپس در زمره اختیارات کمون قرار گرفت.
بهمحض برانداختن ارتش دائمی و نیروی انتظامی، این دو ابزار مادی [اعمال] قدرت در حکومت سابق، کمون همت بر آن گماشت که ابزار معنوی سرکوب، [یعنی] قدرت کشیشان را براندازد، فرمانی در جهت جدائی کلیسا و دولت، و خلع مالکیت از کلیساها، البته در حدی که آنها به هیئتهای زمیندار و مالک تبدیلشده بودند، صادر گردید. کشیشها را به آرامش بازنشسته شدن و پرداختن به زندگی خصوصی برگرداندند، تا، همانند پیشینیان خود یعنی حوّاریان با اتکا به صدقات و نذورات مؤمنان معاش خود را بگذرانند. ورود به همه موسسههای آموزشی بهصورت رایگان برای همه مردم آزاد شد و خود آن مؤسسات نیز از هرگونه دخالت از سوی کلیسا و دولت برکنار اعلام شدند.
بدینسان نهتنها آموزش در دسترس همگان قرار گرفت، خود علم نیز از قید زنجیرهای اسارت پیشداوریهای طبقاتی و قدرت حکومتی حاکم بر آن رها گردید.
کارکنان دستگاه قضا از نقاب استقلال نمایشی که تا آن زمان فایدهاش این بود که بر سرسپردگی حقیرانه آنان نسبت به همه حکومتهای گذشته، که به همه آنان نیز، یکی پس از دیگری، سوگند وفاداری خورده بودند، سوگندی که پسازآن زیر پا میگذاشتند، پرده استتاری بکشد، خلاص شدند. عناوین هیئت دادرسان و قضات نیز، مانند دیگر همکاران خود در دستگاه اداری عمومی ، تبدیل به عناوین و مقامات انتخابی، پاسخگو و پس گرفتنی شدند…..”
“بهجای اینکه هر سه یا شش سال یکبار مردم جمع شوند و یکی از اعضاء طبقه حاکم را بهعنوان “نماینده” خود در پارلمان، که بعداً هم بیدرنگ در همان پارلمان حقوق مردم را زیر پا بگذارد، برگزینند، مراجعه به آرای عمومی [و انتخابات] را میبایست به صورتی درآورد که همچون ابزاری در خدمت مردم، آنهم مردمی که در قالب کمونها سازمانیافته بودند درآید…. از سوی دیگر، هیچچیز بهاندازه توسل بهنوعی مرجع سلسله مراتبی بهجای آراء عمومی نمیتوانست در چشمانداز ارزشهایی که برای کمون مطرح بودند، نامطلوب باشد.”
“کمون شعار حکومت به بهاء ارزان را که شعار همه انقلابهای بورژوایی است، با الغاء دو سرچشمه اصلی هزینههای دولتی، یعنی ارتش دائمی و دستگاه کارمندی دولت، عملی کرده است…”
راز حقیقی کمون این بود: “این اساساً حکومتی بود از آن طبقه کارگر، زاییده نبرد طبقاتی تولیدکننده بر ضد طبقات بهرهمند از برخورداری و تملک، یعنی خلاصه شکل سیاسی سرانجام بهدستآمدهای بود که رهایی اقتصادی کار [از قید سرمایه] از راه آن ممکن بود تحققپذیر گردد…
سلطه سیاسی تولیدکننده[مستقیم] نمیتواند با ابدی شدن بردگی اجتماعی او همزیستی داشته باشد. بنابراین کمون میبایست در حکم اهرمی باشد برای برافکندن پایههای اقتصادی وجود طبقات ، و برافکندن خود سلطه طبقاتی. با رها شدن کار [ از قید سرمایه]، هر آدمی به کارکن تبدیل میشود و کار تولیدی دیگر صفتی نیست که به طبقه معینی نسبت داده شود.”(جنگ داخلی در فرانسه – کارل مارکس- ترجمه باقر پرهام)
تمام تجربه کمون پاریس و جمعبندی مارکس از دست آورد بزرگ کمون بهوضوح ضرورت درهم شکستن ماشین دولت بورژوائی رادر هر شکل آن، نشان میدهد. انقلاب سوسیالیستی کارگران روسیه نیز تأیید دیگری بر این ضرورت بود.
بنابراین کسی نمیتواند خود را مدافع برقراری حکومت کارگری ، سوسیالیسم و مارکسیسم بداند، مگر آنکه به درهم شکستن سرتاپای دولت بورژوائی ، به دور ریختن آن و استقرار دولت نوع کمون و شورایی، باور داشته باشد. در ایران نیز سازمان فدائیان(اقلیت) بهعنوان یک سازمان کمونیست مدافع پیگیر حکومت کارگری، در برنامه خود بر ضرورت درهم شکستن ماشین دولتی موجود و استقرار دولتی شورایی تأکید کرده است. گرچه در جنبش کمونیستی ایران اینیک مسئله پذیرفتهشده است و همانگونه که تجربه انقلاب ۵٧ نیز نشان داد، طبقه کارگر نیز برای برپائی یک حکومت شورایی مبارزه میکند، اما هنوز معدود سازمانهایی یافت میشوند که خود را مدافع سوسیالیسم معرفی میکنند، اما خواهان تشکیل مجلس مؤسسان در ایران هستند. این بدان معناست که آنها به درهم شکستن دولت بورژوائی و استقرار دولتی از نوع کمون باور ندارند. مجلس مؤسسان عالیترین نهاد دولت بورژوائی است که بر فرمانروائی بورژوازی مهر تأیید میزند و شکل دولت آن را تعیین میکند. بنابراین کسی که شعار مجلس مؤسسان را سرمیدهد، نهفقط به درهم شکستن ماشین دولت بورژوائی باور ندارد، بلکه حکومت کارگری را نیز انکار میکند. چراکه طبقه کارگر بدون درهم شکستن ماشین دولت بورژوائی و ایجاد یک دولت نوین پرولتری اساساً نمیتواند حکومت کند. کمون پاریس با فراخوان مجلس مؤسسان پدید نیامد و بر پارلمانتاریسم خط بطلان کشید. این نشان میدهد سازمانهایی که شعار مجلس مؤسسان سرمیدهند چیزی جز یک سازمان سوسیال رفرمیست نیستند. این واقعیت آنگاه آشکارتر میشود که بدانیم برخی از آنها دیکتاتوری پرولتاریا را نیز نفی و انکار میکنند، دقیقاً شبیه پیشکسوتان برنشتینیست و کائوتسکیست آنها. بدین طریق آنها اساساً موجودیت کمون را نفی میکنند. مگر بدون دیکتاتوری طبقاتی هیچ طبقهای در طول تاریخ توانسته است حتی یک روز حکومت کند و سلطه طبقاتی خود را اعمال کند؟ چنین چیزی هرگز وجود نداشته و نخواهد داشت. چراکه هر طبقهای که در سراسر تاریخ جامعه طبقاتی طبقه حاکم بوده است، برای حفظ این سلطه میبایستی اراده سیاسی خود را بر طبقه یا طبقات دیگر تحمیل کند و آنها را به تبعیت وادارد. این یعنی دیکتاتوری طبقاتی به معنای علمی و دقیق کلمه . “در طول تمام دوران تاریخ بشریت، از هنگام تقسیم جامعه به طبقات، تا به امروز، هیچ طبقهای نمیتوانسته و نمیتواند، طبقه حاکم و فرمانروا باشد، مگر آنکه اتوریته سیاسی، اقتدار سیاسی داشته باشد و اراده سیاسی خود را بر طبقه یا طبقات دیگر تحمیل کرده باشد. تنها باوجوداین اتوریته سیاسی ست که یک طبقه میتواند فرمانروایی و تسلط سیاسی و اقتصادی خود را حفظ نماید. حتی یک نمونه استثنایی در طول تاریخ جامعه طبقاتی نمیتوان یافت که بهغیراز این باشد. این اتوریته و اقتدار سیاسی، این تحمیل اراده سیاسی بخشی از جامعه بر بخشی دیگر، معنای دقیق و علمی دیکتاتوری طبقاتی است. ازاینرو، نهفقط در دوران نظام بردهداری عهد باستان، نهفقط در دوران نظام فئودالی قرونوسطا، بلکه همین امروز، حتی در بهاصطلاح دمکراتیکترین نظامهای بورژوائی، این اتوریته و اقتدار سیاسی و این تحمیل اراده سیاسی یک طبقه بر طبقه دیگر وجود داشته و دارد. وجود دستگاهی به نام دولت، با تمام ارتش، پلیس و دستگاههای امنیتی، زندانها، دادگاهها و بوروکراسیاش، خود تجسم عینی و مادی عریان وجود اتوریته سیاسی یا به زبان دیگر دیکتاتوری سیاسی ست. چراکه دولت، ابزار یا وسیلهای است که به اتکای آن طبقه حاکم میتواند اتوریته و اراده سیاسی خود را بر جامعه تحمیل کند. ” ( زندگی سیاسی و آموزشهای مارکس-انتشارات سازمان فدائیان اقلیت).
سوسیال-رفرمیستها برای فریب طبقه کارگر و تودههای زحمتکش، فقط استبداد سیاسی را دیکتاتوری معرفی میکنند. بنابراین از دیدگاه آنها در هرکجا که آزادی سیاسی وجود دارد در آنجا از دیکتاتوری خبری نیست و دمکراسی ناب حاکم است. با این ادعا آنها بردیکتاتوری طبقاتی بورژوازی در سراسر جهان سرپوش میگذارند.
پرولتاریای پاریس با آفرینش کمون کاملترین شکل دمکراسی را حاکم کرد، اما آیا کمون فقط مظهر عالیترین دمکراسی بود؟ خیر! کمون در همان حال، ابزار و وسیله اعمال دیکتاتوری پرولتاریا نیز بود. از طریق کمون بود که پرولتاریا میکوشید اتوریته و اراده سیاسی خود را بر بورژوازی تحمیل کند. نه صرفاً در جنگ با دارو دسته تییر و کل بورژوازی، بلکه حتی وقتیکه در کمون قوانینی علیه منافع بورژوازی تصویب و اجرا میکرد و با تصویب همین قوانین شهرداران پاریس هم استعفا کردند، اراده طبقاتی خود را بر بورژوازی تحمیل میکرد. از همین روست که انگلس در مقدمه بر جنگ داخلی در فرانسه نوشت:” سوسیالدمکرات عامی که اخیراً واژه دیکتاتوری پرولتاریا دوباره به گوشش خورده، از شنیدن آن به وحشتی سلامت بخش دچار شده است. بسیار خوب آقایان خیلی مایلید بدانید این دیکتاتوری چگونه چیزی است؟ نگاهی به کمون پاریس بیندازید. خواهید دید که این همان دیکتاتوری پرولتاریاست.”
بورژوازی فرانسه نیز تحت رهبری تیر نهفقط در جنگ با کموناردها بلکه حتی از طریق وضع قوانین و مصوبات در مجلس ورسای برای تحمیل اراده بورژوازی بر طبقه کارگر و به تبعیت واداشتن آن تلاش میکرد. این همان دیکتاتوری است.
کسی که دیکتاتوری پرولتاریا را نفی میکند، کمون را نفی میکند. حکومت کارگری را نفی میکند. سوسیالیسم را نفی میکند. بیهوده نبود که مارکس در نامه به ویده میر یکی از خدمات خود را اثبات این نکته اعلام کرد که مبارزه طبقاتی ضرورتاً به دیکتاتوری پرولتاریا میانجامد.
باید بیرحمانه این گرایش سوسیال رفرمیست را افشا کرد و اجازه نداد، تأثیرات مخرب و ضد کارگری خود را بر جنبش برجای بگذارد. اصول دولت کارگری پاریس عمومیت دارند. در هرکجا که کارگران به انقلاب روی میآورند، باید تمام دستگاه دولت بورژوایی را درهم شکست و بهجای آن دولت مختص پرولتری را که دیگر دولت به معنای اخص کلمه نیست قرارداد. در ایران نیز دولت بورژوائی باید از بیخ و بن درهمشکسته شود و دولت شورایی مستقر گردد که تمام مختصاتی را خواهد داشت که کمون پاریس داشت. اعمال حاکمیت مستقیم کارگران و زحمتکشان از طریق شوراها، تسلیح عمومی تودهای تحت اتوریته شوراها، انتخابی و قابل عزل بودن تمام مناصب و مقامات سیاسی، اداری و قضایی، انجام وظایف اجرایی توسط خود قانونگذاران، حداکثر حقوق در حد متوسط کارگران ماهر، جدایی کامل دین از دولت و مدارس و کنگره سرا سری شوراهای نمایندگان بهعنوان عالیترین ارگان دولت شورایی. یک چنین دولتی است که میتواند در خدمت وظائف انقلاب پرولتری قرار گیرد و سرانجام با اسقرار سوسیالیسم محو و نابود شود.
با پاسداری از دست آورد بزرگ کمون پاریس، یاد کمون و برپادارندگان قهرمان آن را گرامی داریم.
نظرات شما