زندگی سیاسی و مبارزاتی تودههای مردم ایران در طول یک سالی که از خرداد ماه سال ۸۸ سپری شده است، با تمام فراز و نشیبهایاش، سرشار از تجاربیست که تنها در یک دوره پر تلاطم سیاسی میتوانست به سهولت به دست آید. در چنین دورههاییست که تودهها در جریان مبارزات سیاسی مستقیم، هر روز تجارب نوینی میآموزند و آگاهی آنها در مقیاسی کلان رشد میکند. هیچ چیز نمیتواند همچون این مبارزه علنی و مستقیم سیاسی، طبقه انقلابی و تودههای مردم یک کشور را آموزش دهد و آگاه کند.
جنبش سیاسی که در اواخر خرداد ماه سال گذشته پدیدار گردید و تلاطم سیاسی جدیدی را در جامعهی ایران باعث گردید، پدیدهای خلقالساعه نبود. زمینههای عینی و ذهنی پیدایش این جنبش از مدتها پیش شکل گرفته بود. تضادهایی که در این سالها، همواره تشدید شده بودند، ضرورتاً میبایستی در نقطهای معین، تودههای وسیع مردم را به عرصه مبارزه سیاسی سوق دهند و به یک بحران سیاسی بزرگ بیانجامد. یک چنین بحرانهایی در شرایطی شکل میگیرند که تودههای مردم هر گونه چشماندازی را برای بهبود وضعیت خود در چارچوب نظم موجود از دست داده باشند، سیاستهای طبقه حاکم، شکست خود را در میان مردم آشکار کرده باشد، تحمل شرایط اقتصادی و سیاسی موجود برای آنها ناممکن گردد، و بالاخره مجموعه این شرایط، در صفوف طبقه حاکم اختلافات و شکافهای عمیق پدید آورده باشد. در یک چنین شرایطیست که تغییراتی در ذهنیت و آگاهی تودهها، در مبارزات آنها رخ میدهد، به رو در رویی سیاسی مستقیم با طبقه حاکم برمیخیزند و به اشکال مبارزه انقلابی روی میآورند. این مبارزه تودههای مردم ایران، در پی انتخابات قلابی و فرمایشی رژیم و نزاع جناحهای حکومت بر سر تقلب و جا به جایی آرا، یعنی شرایطی که خشم مردم را از حکومت به منتهای خود رساند، امکان بروز یافت. راهپیماییها و تظاهرات میلیونی در تهران و تعدادی از شهرستانها شکل گرفت که پیش از این در چنین ابعادی در دوران جمهوری اسلامی بیسابقه بود. دامنه و ابعاد این جنبش در چند هفته نخست آن، به حدی بود که هیئت حاکمه تنها با گسیل تمام نیروهای سرکوب پلیس، سپاه، بسیج و اطلاعاتی به خیابانها و خشنترین و بیرحمانهترین سرکوب و کشتار توانست اوضاع را تحت کنترل خود درآورد. اما رژیم دیگر هرگز نتوانست شکست سیاسی بزرگی را که در جریان این مبارزات مردم متحمل گردید، جبران نماید. این جنبش، وظیفهای را که در مراحل نخستین خود بر عهده داشت به خوبی انجام داد. اولین و مهمترین دستاورد جنبش، در هم شکستن اتوریته و اقتدار رژیمی بود که در طول ۳۰ سال با سرنیزه و ایجاد رعب تودههای وسیع مردم را به سکوت واداشته بود. رژیمهای دیکتاتوری عریان، تا هنگامی میتوانند خود را بر مردم یک کشور تحمیل و آنها را در اسارت و انقیاد نگه دارند که به اقتدار آنها در میان توده مردم خدشهای وا رد نشده باشد و در نتیجه، این اقتدار بتواند در میان مردم رعب و هراس ایجاد نماید. از وقتی که این اقتدار در هم میشکند و بنابراین نمیتواند در دل تودهها هراس ایجاد نماید، دوران سلطهی رژیم دیکتاتوری و اختناق به پایان میرسد. مردم ایران که زمانی از قدرت رژیم و سرکوبگری آنها وحشت داشتند، اکنون این قدرت را آشکارا و علنا در خیابانها به مصاف طلبیده بودند. این مردم در جریان زد و خورد با نیروهای سرکوب و سنگربندیهای خیابانی، بیش از پیش به قدرت خود و پوشالی بودن قدرت ارتجاع حاکم پی بردند. تودههای مردم دریافتند که میتوان با یک مبارزه جمعی و نبردی مستقیم با رژیم جمهوری اسلامی، وضع موجود را دگرگون کرد. گرچه رژیم هنوز قدرت را در دست دارد، اما دیگر از اتوریته و اقتداری که بتواند همچون گذشته بر مردم حکومت کند و تودهها را مرعوب سازد، برخوردار نیست. در این یک سال، دهها هزار تن از مردم ایران به بند کشیده شدند. صدها تن به قتل رسیدند. وحشیانهترین شکنجهها را در زندانهای قرون وسطاییشان به کار بستند. اما دیگر هرگز نتوانستند مردم را مرعوب و از مبارزه مستقیم و علنی بازدارند. البته مبارزاتی که چندین هفته در شکل راهپیمایی، تظاهرات، سنگربندیهای خیابانی و درگیری با نیروهای سرکوب ادامه داشت، تدریجاً از دامنه و وسعت آنها کاسته شد و به استثنای مبارزات کارگران که در اشکالی دیگر استمرار داشت، به تظاهرات موردی، در روزهای معین، محدود گردید، با این همه نه رژیم توانست موقعیت سیاسی پیشیناش را به دست آورد و نه روحیه مبارزاتی مردم را در همشکند و به دوره قبل از این مبارزات بازگرداند. دلیل آن هم در چیز دیگری جز این واقعیت نیست که اقتدار در هم شکسته رژیم دیگر ترمیمپذیر نیست و زمینههای عینی که مردم را به عرصه مبارزه سیاسی مستقیم سوق داد، همچنان پابرجاست. از یک طرف مطالبات سیاسی و اقتصادی مردم و نیاز به تحول و دگرگونی برای تحقق آنها با حدت و شدت باقیست. علاوه بر این مردم به قدرت و توان خود در مبارزه برای تحقق مطالباتشان پی برده و در جریان این مبارزه، مدام آگاهتر شده و تجربه اندوختهاند و از سوی دیگر رژیم نیز نه تنها راه حلی برای پاسخگویی به این مطالبات و رفع بحرانها ندارد، بلکه اقتدار خود را نیز از دست داده و در درون خودش با اختلاف، نزاع و شکاف روبروست. اما شکست سنگینی که رژیم از جنبش سیاسی مردم ایران خورد، تنها به این خلاصه نمیشود که این جنبش اقتدار سیاسی رژیم را در هم شکست و یک رژیم دیکتاتوری که اقتدارش در هم شکسته شده باشد، دیگر جایی برای ماندن ندارد، بلکه در این نیز هست که در انظار عموم تودههای مردم ایران و جهان، رسوایی و بیاعتباری آن را برملا ساخت. این جنبش در همان حال که به همگان نشان داد، جمهوری اسلامی فاقد هر گونه پایگاهی در میان تودههای مردم است و با زور سرنیزه به حیات خود ادامه میدهد، خصلت فوق ارتجاعی و سرکوبگری وحشیانه آن را کاملا برملا ساخت. اکنون دیگر تودههای مردم حتا در اقصا نقاط جهان نیز میدانند که جنایات حکومت اسلامی و سرکوبگریهای آن فقط میتواند با رژیمهای فاشیستی برابری کند. این نیز شکست بزرگ دیگری برای رژیمی عوامفریب بود که میکوشید با عوامفریبی، وحشیگری حکومت اسلامی را از چشم تودههای ناآگاهتر مردم جهان به ویژه درمنطقه خاورمیانه پنهان دارد. جنبش تودههای مردم ایران، جمهوری اسلامی را در داخل و خارج از ایران به کلی منفرد، منزوی و رسوا کرد.
با این همه اما این سؤال مطرح است که به رغم دستاوردها و نقشی که این جنبش در زندگی سیاسی و مبارزاتی مردم ایران داشته و دارد، و تمام زمینههای عینی بقا و رشد آن نیز همچنان وجود دارد، چرا دامنه این جنبش به جای این که وسعت یابد، مدام محدودتر شده است؟
همانگونه که پیش از این اشاره شد، تشدید سرکوب و اختناق نتوانسته و نمیتواند نقش تعیینکنندهای در این میان داشته باشد، بالعکس در دورههایی که توده مردم به مبارزه انقلابی برای سرنگونی حکومتها و دگرگنی نظم موجود برمیخیزند، این تشدید سرکوب و اختناق، خود تبدیل به عاملی میشود که مردم را در مبارزهشان مصممتر میسازد. پس چه عوملی در این میان نقش تعیینکننده در محدودتر شدن دامنه جنبش داشتهاند؟ میتوان به سه عامل به عنوان نقاط ضعف اصلی جنبش تا به امروز اشاره کرد. شکل مبارزه، ترکیب طبقاتی جنبش و فقدان رهبری انقلابی براین جنبش.
از همان آغاز پیدایش این جنبش پوشیده نبود که اشکال مبارزه چند هفتهی نخست آن نمیتواند به مدتی طولانی ادامه یابد، کارآئی داشته باشد و رشد و اعتلای بیشتر آن مستلزم گذار به اشکال عالیتر و تودهایتر مبارزه است. راهپیمایی و تظاهرات نه میتواند به تنهایی و بدون تلفیق با اشکال دیگر مبارزه برای مدتی طولانی دوام آورد و نه این اشکال قادرند، رژیمهایی از نمونه جمهوری اسلامی را سرنگون کنند و یا لااقل وادار به پذیرش مطالبات خود نمایند. هیچگاه مردم یک کشور نمیتوانند در مدتی طولانی، مداوماً دست به راهپیمایی و تظاهرات بزنند، به ویژه وقتی که این اشکال همراه با اعتصابات نباشد. تودههای وسیع کارگر و زحمتکش، اصولاً نمیتوانند بدون این که در اعتصاب باشند، در راهپیماییها و تظاهرات شرکت کنند. آنها نمیتوانند همه روزه کار خود را تعطیل کنند تا در راهپیماییها و تظاهرات شرکت نمایند. بنابراین در حالی که گروهی از مردم ایران، عمدتاً متشکل از دانشجویان و دیگر زنان و مردان جوان، و تعداد محدودی از افراد شاغل در خیابانها در حال راهپیمایی، تظاهرات و سنگربندی خیابانی بودند، اکثریت بزرگ مردم ایران، کارگران و زحمتکشان در کارخانهها و دیگر مؤسسات مشغول به کار بودند. حتا وقتی که کارگران در برخی کارخانهها اعتصاب میکردند، این اعتصاب جدا از مبارزهای بود که در خیابانها جریان داشت. در چنین وضعیتی تدریجاً از تعداد کسانی که در مبارزات خیابانی شرکت داشتند، کاسته شد. چون مدام زیر ضربات نیروهای سرکوب قرار داشتند، و در عمل میدیدند که این شکلهای مبارزه، به تنهایی برای مقابله با رژیم کافی نیست و کارآیی بیشتری نخواهد داشت. بنابراین برای لااقل اکثریت نیروهای شرکتکننده در این مبارزات، به زودی آشکار گردید که اگر این جنبش نتواند با اشکال دیگری از مبارزه نظیر اعتصابات اقتصادی و سیاسی تلفیق گردد و به اشکال عالیتری نظیر اعتصاب عمومی سیاسی سراسری ارتقا یابد، تدریجاً محدود خواهد شد و در عمل نیز چنین رخ داد. اما علت چه بود که شکلهای نخستین این جنبش نتوانست با اشکال دیگر تلفیق شود و به اشکال عالیتری ارتقا یابد، پاسخ به این سؤال در ترکیب طبقاتی اولیه نیروهای جنبش قرار دارد. جنبش سیاسی که در اواخر خرداد ماه شکل گرفت، اساساً و عمدتاً جنبشی بود متشکل از دانشجویان، طیف وسیعی از زنان و مردان جوان، طرفداران گروههای وابسته به جناح موسوم به اصلاحطلب جمهوری اسلامی و تعداد محدودی از کارگران و زحمتکشان که به طور انفرادی در این جنبش حضور داشتند. به عبارت دیگر کارگران، معلمان، پرستاران، اقشار تهیدست حاشیه شهرها و کارمندان ردههای پایین ادارات و مؤسسات خصوصی، نقششان در این جنبش بسیار محدود بود. راهپیماییها، تظاهرات و سنگربندیهای خیابانی، با این ترکیب طبقاتی انطباق داشت، اما همین ترکیب طبقاتی، مانع از آن بود که اشکال دیگر مبارزه از جمله اعتصابات گسترده در ارتباط با راهپیماییها و تظاهرات بتواند شکل بگیرد. واقعیت این است که طبقات و اقشار مختلف در طول تاریخ، اشکال مبارزهی مختص و ویژه خودشان را داشتهاند. اعتصابات و به طور خاص اعتصاب عمومی سیاسی، یک شکل مبارزه مختص طبقه کارگر است. از آنجایی که طبقه کارگر حضور مستقل و متشکلی در جنبش نداشت، نمیتوانست اشکال مبارزه این جنبش به یک شکل عالیتر مبارزه یعنی اعتصاب عمومی سیاسی سراسری ارتقا یابد. در این جا سؤال دیگری پیش میآید چرا طبقه کارگر در این جنبش حضور نیافت؟
علت در آن بود که نه مطالبات و شعارهای اولیه این جنبش با مطالبات تودههای وسیع کارگر و زحمتکش هماهنگی داشت و نه شکل مبارزه.
مبارزهی طبقه کارگر منطق خاص خود را دارد. این مبارزه باید از مراحل مختلفی بگذرد و اشکال متعددی از پایینترین سطوح به خود بگیرد تا به اشکال عالیتر ارتقا یابد. طبقه کارگر که متشکل از میلیونها انسان در سراسر ایران است، نمیتواند بدون طی کردن مراحل مختلف رشد اعتصابات اقتصادی و سیاسی در مقیاسی تودهای، به اعتصاب عمومی سیاسی روی آورد و در تظاهرات و راهپیماییها، حضوری مستقل و متشکل داشته باشد. کارگران و زحمتکشانی از نمونه معلمان، پرستاران و برخی دیگر از حقوقبگیران مؤسسات خصوصی و دولتی، نمیتوانند همچون دانشجویان به سادگی اعتصاب، تظاهرات و راهپیمایی برپا کنند. البته کارگران یک کارخانه میتوانند اعتصاب کنند و در خیابانها تظاهرات و راهپیمایی کنند، تجمعات اعتراضی برپا نمایند و همواره چنین کردهاند، اما وقتی که صحبت از طبقه کارگر و تودههای وسیع زحمتکش است، مسئلهای متفاوت میباشد. بنابراین روشن است که چرا اشکال مبارزه جنبش سیاسی با همان ترکیب نه میتوانست به یک اعتصاب عمومی سراسری فرا روید و نه کارگران میتوانستند یک جهش لحظهای به تظاهرات و راهپیماییهای تودهای داشته باشد. شعارها و مطالبات به ویژه مراحل اولیه جنبش سیاسی نیز، که در آنها نه فقط از مطالبات ویژه کارگران و زحمتکشان چیزی یافت نمیشد، بلکه جناحی از رژیم میکوشید، حتا دامنه مطالبات سیاسی را به چارچوبهای جمهوری اسلامی محدود سازد، به دور شدن و جدا افتادن این جنبشها از یکدیگر انجامید و همه این عوامل منجر به محدود شدن روزافزون دامنه و وسعت جنبش سیاسی گردید.
عامل دیگری که باید به آن اشاره کرد، نبود رهبری بر این جنبش است.گرچه جناحی از رژیم که امکان فعالیت علنی داشت، تلاش نمود جنبشی را که در مخالفت با جمهوری اسلامی شکل گرفته بود، با ادعای اصلاحات تحت کنترل خود درآورد و رهبریاش را بر این جنبش تحمیل کند، اما موفق نشد. علت آن هم در خصلت انقلابی و رادیکال این جنبش بود که از همان آغاز در تلاش برای درگذشتن از محدودههای جمهوری اسلامی بود. این جنبش گرچه در هر گام رادیکالتر شد و این رادیکالیسم در ارتقای شعارهای آن انعکاس یافت، اما نبود رهبری انقلابی بر این جنبش مانع دیگری در ارتقا، رشد و وسعت آن بود. این ضعف نیز نمیتوانست برطرف گردد، در حالی که طبقه کارگر به عنوان یک نیروی مستقل با صف و سیاست مستقل وارد عرصه جنبش سیاسی نشده بود. بنابراین اگر سه ضعف اصلی جنبش را مد نظر قرار دهیم، در هر سه یک نقطه مشترک وجود دارد که همانا نقش طبقه کارگر و حضور آن به عنوان عامل تعیینکننده برای پیروزی جنبش انقلابی تودههای مردم و تحقق مطالبات آنهاست. اگر قرار است جنبش تودههای وسیع مردم برای سرنگونی نظم موجود به نتیجه برسد، باید نیرویی قدرتمند در صحنه باشد که قادر به بر هم زدن توازن قوا به نفع انقلاب و سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی باشد و این نیرو جز طبقه کارگر نمیتواند باشد. اگر قرار است اشکال مبارزاتی جنبش به نحوی ارتقا یابد که قادر به مصاف و رو در رویی با رژیمی بیرحم و سرتاپا مسلح باشد، حضور مستقل طبقه کارگر را میطلبد. اگر قرار است ترکیب طبقاتی جنبش دگرگون شود و اگر قرار است، این جنبش از یک رهبری توانا و قدرتمند برخوردار گردد، تنها طبقه کارگر است که میتواند عهدهدار این تغییرات گردد. این همه، اما بدان معنا نیست که اقشار و لایحههای اجتماعی رادیکال و جنبشهای اجتماعی دیگر، نقشی نخواهند داشت، نقش آنها به عنوان متحدین طبقه کارگر در انقلاب و پیروزی آن تردیدناپذیر است، اما فقط طبقه کارگر است که میتواند نقاط ضعفی را که جنبه سیاسی در طول یک سال با آن رو به رو بوده است از میان بردارد و قطعیت پیروزی را تضمین نماید.
تردیدی نیست که بنا به مجموعه شرایط اقتصادی – اجتماعی و سیاسی حاکم بر ایران، تأخیری که طبقه کارگر تا کنون برای انجام و ظایفش در این جنبش داشته، برطرف خواهد شد. اما هر آنچه هم که این تأخیر تا کنون به زیان جنبش بوده باشد، زیان آن بسیار کمتر از ظاهراً پیروزی است، اگر در همان نخستین روزهای شکلگیری این جنبش، به نحوی قدرت به جناح دیگر حکومت منتقل میشد و در یک لحظه تودههای وسیع مردم به ویژه بخش قابل ملاحظهای از جوانانی که فاقد تجربه سیاسی بودند و در محدوهای توهماتی به امثال موسوی داشتند، با شکست بزرگی رو به رو میشدند وقتی که با این واقعیت برخورد میکردند که جمهوری اسلامی همان که بود باقی مانده است، “نه یک کلمه کمتر و نه بیشتر”. اکنون اما بسیاری از همان جوانانی که توهماتی به موسوی و کلا جناح موسوم به اصلاحطلب رژیم داشتند، توهماتشان در هم شکسته است و دریافتهاند که تفاوت این جناح با جناح دیگر در بهترین حالت، اصلاحات بسیار کوچک و ناچیز در همین سیستم سیاسی فوق ارتجاعی موجود است و نه چیزی بیش از آن. البته هستند کسانی که بنا به منافع و مصالح طبقاتیشان چیزی جز همین اصلاحات ناچیز را نمیخواهند، اما حساب آنها از تودههای وسیع مردمی که مطالباتشان اصلاً در چارچوب جمهوری اسلامی نمیگنجد، جداست.
تودههای وسیع مردم ایران به ویژه زنان و جوانانی که در جنبش اخیر نقشی برجسته بر عهده داشتهاند، در جریان این مبارزه یک ساله از این جهت نیز تجربیات فراوان اندوخته، بسی آگاهتر شده و با رادیکالیسمی فزونتر به مبارزه خود ادامه میدهند.این نیز یکی از دست آوردهای مهم جنبش در این یک سال بوده است.
تودههای مردم ایران در مبارزات پیش روی و اعتلای مجدد جنبش که ضرورتی اجتنابناپذیر در ایران خواهد بود، تمام این تجارب را به کار خواهند گرفت، تا بار دیگر ثمره مبارزات و جانفشانیهایشان بر باد نرود. جمهوری اسلامی رفتنیست. این رژیم هیچ چشماندازی برای بقا ندارد، باید به آینده و آلترناتیو انقلابی آن اندیشید.
نظرات شما