جمهوری اسلامی، انگلی برآمده از مرداب کودتای ۲۸ مرداد

تشکیلات سازمانده و اشاعه‌دهنده خرافات مذهبی، همواره ابزاری در خدمت طبقات حاکم، برای انقیاد و اسارت توده‌های زحمتکش و تحت ستم بوده است. در جریان تحولات سیاسی یک صد سال اخیر جامعه‌ی ایران، دستگاه روحانیت، نقشی بسیار مخرب‌تر از هر زمان دیگر، در خدمت طبقات ستم‌گر علیه توده‌های مردم و پیشرفت و ترقی جامعه ایفا کرده است.

این نقش بازدارنده و ارتجاعی، تنها به این نکته خلاصه نمی‌شود که دستگاه روحانیت بنا به وظیفه ذاتی‌اش، نهادی برای تحمیق و اسارت معنوی توده مردم از طریق اشاعه خرافات مذهبی با هدف منحرف ساختن فکر و ذهن مردم از علل واقعی سیه‌روزی‌شان و بازداشتن آن‌ها از مبارزه علیه طبقات ستم‌گر و استثمارگر است. این وظیفه‌ای‌ست که همواره دستگاه مذهبی در طول تاریخ بشریت داشته و دارد، بلکه در این واقعیت نیز هست که در مقاطع حساس مبارزات مردم ایران، به عنوان یک نهاد و جریان سیاسی، در سرکوب و به بند کشیدن توده‌های مردم، مستقیماً نقش ایفا کرده است.

کودتای امپریالیستی ۲۸ مرداد نیز یکی از آن مقاطع در تاریخ ایران است که روحانیت به عنوان یک جریان سیاسی، در اتحاد با امپریالیسم، سلطنت، فئودال‌ها و بورژوازی کمپرادور، در پیروزی کودتا و سرکوب مستقیم توده‌ها حضور فعال داشت. با این کودتاست که دستگاه مذهبی توانست موقعیت تضعیف شده‌ی خود را در چهار دهه پیش از آن جبران نماید و بر بستر شرایط سیاسی مناسبی که کودتا برای رشد آن فراهم ساخت، نقش سیاسی روزافزونی کسب کند.

در جریان تحولاتی که به انقلاب مشروطیت در ایران انجامید، به رغم شکست‌ این انقلاب، ضرباتی به قدرت و نفوذ سیاسی دستگاه روحانیت وارد آمد. الزامات تمرکز قدرت و بسط مناسبات تولید سرمایه‌داری در دوران رضا خان، باز هم قدرت و نفوذ سیاسی روحانیون را محدودتر ساخت، تا جایی که در جریان تحولات سیاسی پس از شهریور ۲۰، به لحاظ سیاسی جز حضوری حاشیه‌ای و بسیار محدود در میان مردم نداشت. توده‌های وسیع مردم، در مبارزه سیاسی خود عموماً فعال و جانبدار سازمان‌های سیاسی غیر مذهبی آن دوران بودند و گروه‌های مذهبی نقشی اندک داشتند. آن‌ها از هنگامی نقش سیاسی مهم‌تری تحت رهبری کاشانی پیدا کردند که با تشدید اختلافات مصدق با قدرت‌های امپریالیست آمریکا و انگلیس در جریان ملی شدن صنعت نفت، مورد حمایت گروه‌هایی از درون جبهه ملی قرار گرفتند و شدیداً از سوی دربار و امپریالیسم تقویت شدند. کاشانی که در مقطعی به علت اختلافات و تضادی که با انگلیس پیدا کرده بود، از مصدق حمایت می‌کرد، اکنون تبدیل به سرکرده گروه‌هایی شده بود که با تشدید بحران سیاسی در تلاش برای سرنگونی حکومت مصدق بودند. اما این مخالفت به بخش سیاسی فعال‌تر مذهبی محدود نبود. اتحاد دستگاه مذهبی با طبقات ارتجاعی و در رأس آن‌ها، سلطنت و امپریالیسم، اتحادی استراتژیک علیه توده‌های زحمتکش مردم، برای حفظ نظم موجود بود.

اوضاع سیاسی دهه‌ی ٢٠ که با روی آوری توده‌ها به مبارزه‌ای فعال و علنی توام بود، تمام مرتجعین را نگران تحول اوضاع کرده بود و دستگاه روحانیت در کلیت‌اش، از رشد روزافزون آگاهی و رادیکالیسم توده‌های کارگر و زحمتکش، در هراسی مرگبار به سر می‌برد. بنابراین آن چه در توان داشت مستقیم و غیر مستقیم در خدمت کودتا، برای متوقف ساختن این روند به کار گرفت. دخالت و همکاری دستگاه روحانیت در کودتا و پیروزی آن، موقعیت جدیدی به این نهاد بخشید که پس از انقلاب مشروطیت بی سابقه بود. نقش و موقعیتی که دستگاه روحانیت با این کودتا به دست آورد، فقط محصول همکاری آن در جریان کودتای ۲۸ مرداد نبود. پس از پیروزی کودتا، امپریالیسم و رژیم سلطنت، وظیفه فوری خود را سرکوب جنبش کارگری و مقابله همه جانبه با رشد کمونیسم در ایران قرار دادند. سلب آزادی‌های سیاسی، اختناق، سرکوب مبارزات و اعتراضات توده‌های کارگر و زحمتکش، زندان، اعدام و کشتار نیروهای چپ و رادیکال، وظیفه فوری و مبرم ارگان‌های سرکوب مادی مستقیم رژیم کودتا بود. اما این به تنهائی کافی نبود، بلکه  در شرایطی که رژیم کودتا به زور سرنیزه، جو رعب، رکود و سکون را در جامعه حاکم کرده بود، هر گونه فعالیت سیاسی ممنوع اعلام شده بود، حتا تشکل‌های صنفی و دمکراتیک برچیده شده بودند و انتشار هر نشریه و کتابی با کم‌ترین مخالفت جرم محسوب می‌شد، این وظیفه عمدتا بر عهده دستگاه روحانیت قرار گرفته بود که هر چه گستره‌تر خرافات مذهبی را اشاعه دهد و تبلیغات وسیعی علیه کمونیسم و هر جریان سیاسی رادیکال در میان توده‌ها سازمان دهد.

رژیم کودتا منابع و امکانات وسیع مالی، سیاسی و تبلیغاتی در اختیار این دستگاه جهل، فریب و تحمیق قرار داد. کمیت طلبه‌های مدارس مذهبی، آخوندها و مساجد، وسیعاً افزایش یافت. رسم و رسوم مذهبی، مراسم عزاداری، دسته‌های سینه‌زنی رونق گرفت. محمدرضا شاه، خود نیز شخصاً در نقش یک آخوند مبلغ خرافات مذهبی ظاهر شده بود. مراسم مذهبی برپا می‌کرد. در پای قبر امامان شیعه ، همانند آخوندهای دستگاه مذهبی، معرکه‌گیری به راه می‌انداخت.هر گاه قصد مسافرت به جایی داشت، نخست می‌بایستی امام جمعه تهران در فرودگاه حضور یابد و با خواندن اوراد و آیات، او را از گزند حوادث مصون دارد. امام زمان او را در خواب نیز رها نمی‌کرد. این شاه خرافاتی سپس در جریان سخنرانی‌هایش با آب و تاب برای مردم تعریف می‌کرد که امام همواره یار و نگهدار وی بوده تا جائی که حتا در خواب نیز مانع از سقوط وی از اسب شده است. این واقعیات به خوبی نشان‌دهنده‌ی نقش کودتای ۲۸ مرداد در تقویت روزافزون دستگاه خرافات مذهبی و اسارت توده‌های مردم ایران است. در چنین جوی از سرکوب و اختناق و تشدید فعالیت‌های دستگاه تحمیق معنوی، ضرباتی مهلک به روحیه مبارزاتی و سطح آگاهی مردم ایران وارد آمد که بی سازمانی و زوال آگاهی توده‌های کارگر و زحمتکش، پی‌آمد آن بود. با رفرم‌های دهه چهل، عامل دیگری هم وارد عرصه شد که لااقل در کوتاه مدت در بی سازمانی وزوال آگاهی طبقاتی کارگران و تقویت موضع ارتجاع طبقاتی مذهبی نقش داشت. ورود سیل‌آسای دهقانان به شهرها با روحیات عمیقاً خرافاتی و مذهبی و پیوستن آن‌ها به صفوف طبقه کارگر به همراه خرده‌بورژوازی سنتی که در نتیجه‌ی توسعه مناسبات سرمایه‌داری ورشکست شده بود، عاملی بود که در شرایط استبداد رژیم شاه، موقعیت جریانات مذهبی را حتا در درون صفوف کارگران تقویت می‌کرد. چرا که گذشت زمان لازم بود تا این کمیت بسیار گسترده‌ی دهقانان و خرده بورژوازی شهری که تازه به صفوف کارگران پیوسته بودند، خصایل و روحیات کارگری کسب کنند و خود را از بند خصایل خرده بورژوایی و خرافاتی برهانند.

گر چه سلطنت و دستگاه دینی که مشترکاً بقای خود را در حفظ وضع موجود می‌دیدند، تا مدت‌ها حتا در برابر تحولات بورژوازیی مقاومت نشان می‌دادند، اما سرانجام، رژیم شاه زیر فشار تضادهای داخلی که نیاز به توسعه‌ی مناسبات سرمایه‌داری را الزامی می‌ساخت و توأم با آن فشار سرمایه بین‌المللی که در پی بسط بازار جهانی بود و بالاخره یک رشته کشمکش و نزاع در درون حکومت، خود را ناگزیر دید که ابتکار عمل را برای انجام یک رشته رفرم‌ها که در محور آن‌ها اصلاحات ارضی قرار داشت، در دست بگیرد، با فئودالیسم از نظر اقتصادی و طبقاتی قطع رابطه کند و به نماینده و مدافع شیوه تولید سرمایه‌داری ایران تبدیل گردد. در این نقطه است که با مخالفت گروهی از سران دستگاه روحانیت به رهبری خمینی روبرو می‌گردد، که در برابر رفرم‌ها می‌ایستند و از موضعی ارتجاعی با انجام آن‌ها مخالفت می‌ورزند. این اختلاف، سرانجام به درگیری‌های قهرآمیز و تبعید خمینی انجامید. اما این اختلاف هم کم‌ترین تغییری در مناسبات رژیم سلطنت و دستگاه مذهبی نداد. با رفرم‌های دهه چهل، شیوه‌ی تولید سرمایه‌داری در ایران مسلط شد، بدون این که تغییری در روبنای سیاسی جامعه پدید آید. سلطنت با همان کارکردهای استبدادی قرون وسطایی به حیات خود ادامه داد. آزاد‌ی‌ها و حقوق دمکراتیک مردم، بیش از پیش محدود گردید. اختناق و دیکتاتوری عریان به نهایت خود رسید. رژیم شاه برای حفظ موجودیت خود، هم‌چنان به دستگاه روحانیت و تقویت آن، برای اشاعه خرافات و دربند نگه داشتن توده‌های مردم نیاز داشت. لذا در حالی که هر محفل و گروه کمونیست و رادیکال حتا به صرف داشتن به اصطلاح کتب مضره توسط ساواک رژیم شاه به شدت سرکوب و به حبس‌های طولانی مدت محکوم می‌شد، و با روی آوری نسل جدیدی از انقلابیون کمونیست و چپ به مبارزه‌ی آشتی ناپذیر با نظم موجود، اعدام در سطحی وسیع به مرحله اجرا درآمده بود و هزاران مخالف به بند کشیده شده بودند، نیروهای مذهبی طرفدار خمینی از آزادی فعالیت سیاسی برخوردار بودند. چرا که آن‌ها هر مخالفتی هم که با رژیم شاه داشتند، در مبارزه علیه کمونیسم و کمونیست‌ها، متحد رژیم شاه و طبقه حاکم بودند. تنها چیزی که ساواک ازآن‌ها می خواست این بود که در تبلیغات مذهبی شان از محمد رضا شاه بدگوئی نکنند. بنا براین مادام که مستقیماً شاه را مورد حمله قرار نمی‌دادند، محدودیتی بر سخنرانی‌ها، انتشار کتاب‌ها و جزوات و فعالیت‌های سیاسی و تشکیلاتی آن‌ها حول انواع و اقسام تشکل‌های مذهبی نبود. تریبون‌های مساجد عموماً در اختیار آن‌ها قرار داشت. اگر هم مثلاً آخوندی رسماً و علناً بر منبر، شاه را مورد حمله قرار می‌داد، ساواک برخوردش با او کاملاً متفاوت از آن چیزی بود که با کمونیست‌ها و دیگر نیروهای سیاسی داشت. آنها پس از مدتی کوتاه از دستگیری‌شان، آزاد می‌شدند تا به وظایف خود عمل کنند. طرفداران خمینی نه فقط از امکانات گسترده دولتی و دستگاه مذهبی برای فعالیت سیاسی و تشکیلاتی خود برخوردار بودند، از نظر مالی و سیاسی، نیز توسط بورژوازی تجاری و خرده بورژوازی سنتی حمایت می‌شدند. مجموعه‌ی این امکانات و حمایت‌ها شرایطی را برای آن‌ها فراهم ساخته بود که یک تشکیلات سیاسی – مذهبی ویژه خود در سراسر ایران ایجاد کنند. بنابراین وقتی که بحران سیاسی فرا رسید و رژیم شاه در آستانه سرنگونی قرار گرفت، در حالی که طبقه کارگر، در نهایت بی سازمانی و ضعف آگاهی طبقاتی قرار داشت و سازمان‌های سیاسی کمونیست و چپ و در رأس آن‌ها سازمان چریک‌های فدائی خلق ایران، که صدها تن از اعضای آن‌ها به جوخه اعدام سپرده شده بودند و هزاران تن از فعالان و هواداران آن‌ها در زندان‌های رژیم شاه، به بند کشیده شده بودند، در ضعیف‌ترین موقعیت خود قرار داشتند، دستگاه روحانیت تحت رهبری خمینی به عنوان یک بدیل سازمان یافته‌ی ضد انقلابی با نفوذ توده‌ای، حاضر و آماده بود. اتحاد استراتژیک امپریالیسم و دستگاه روحانیت نیز بار دیگر در این مقطع برملا می‌گردد و قدرت‌های امپریالیست جهان با یک تصمیم جمعی در کنفرانس گوادولوپ به حمایت از خمینی و انتقال قدرت سیاسی به دستگاه روحانیت و متحدین طبقاتی آن، برای سرکوب انقلاب و ایجاد سد در مقابل کمونیسم، برمی‌خیزند. بنابراین کودتای ۲۸ مرداد، نتایج‌اش به سرکوب و اختناق بلافاصله پس از آن خلاصه نشد. تقویت نقش و موقعیت دستگاه دینی، رشد و گسترش خرافات دینی و زوال آگاهی در میان توده مردم، نتیجه درازمدت‌تر این کودتا بود که در سال ۵۷، خود را در به قدرت رسیدن تاریک‌اندیش‌ترین مرتجعین تاریخ در ایران، نشان می‌داد. تعجب آور نبود که لااقل در آخرین ماه‌هایی که به سقوط رژیم شاه انجامید، اکثریت بسیار بزرگ مردم ایران طرفدار خمینی بودند. اعتماد آن‌ها به خمینی، اعتمادی ناشی از ناآگاهی و نفوذ خرافات مذهبی در افکار آن‌ها بود. این بار، برخلاف کودتای ۲۸ مرداد، این توطئه‌ی مرتجعین داخلی و بین‌المللی نبود که توده‌های مردم ایران را شکست می‌داد و به عقب می‌راند، بلکه خود توده‌های مردم بودند که با سپردن رهبری شان به دست دستگاه روحانیت، شکستی بزرگ‌تر از شکست کودتای ۲۸ مرداد را برای انقلاب‌شان تدارک می‌دیدند. مرتجعین، انقلاب را در هم شکستند، نه صرفاً با سرکوب و کشتار، بلکه در اساس با تکیه بر توده‌ها و ناآگاهی عجین شده با خرافات عمیق مذهبی. و این ناآگاهی یکی از خطرناک‌ترین اشکال ناآگاهی توده‌ای‌ست که همواره فجایعی وحشتناک به بار آورده است. نخستین قربانیان این ناآگاهی نیز خودِ توده‌های مردم‌اند. در طول متجاوز از ۳۱ سال که از استقرار جمهوری اسلامی در ایران می‌گذرد، توده‌های مردمی که دار و دسته خمینی را به قدرت رساندند، از جهات مختلف اقتصادی، اجتماعی و سیاسی با چنان مصایبی روبرو شده‌اند که نظیر آن را حتا در دوران قبل از انقلاب نمی‌توان یافت. شرایط مادی و معیشتی توده‌های کارگر و زحمتکش هیچ گاه همچون امروز وخیم نبوده است. معضلات اجتماعی توده‌های مردم ایران، هرگز تا به این وسعت نبوده است. نظیر سرکوب، اختناق، بی‌حقوقی و کشتار گسترده مردم را در دوران اسقرار جمهوری اسلامی نمی‌توان لااقل در طول یک صد سال اخیر سراغ گرفت.

با این همه، سؤال این است که مردم ایران، از این همه فجایع جمهوری اسلامی، دستگاه روحانیت و خرافات مذهبی چه آموخته‌اند؟

در این نکته جای تردید نیست که لااقل اکثریت بزرگ توده‌های مردم ایران، از این دوران، بسیار آموخته‌اند، آگاه‌تر شده و تا آن حد به نقش مخرب دستگاه دینی آگاهی یافته که اکنون خواهان جدایی دین از دولت‌اند. اما این خواست تحقق نخواهد یافت، مگر آن که مقدمتاً فهمیده شود که چرا در ایران دستگاه روحانیت به رغم تحولات بورژوایی توانسته است، نقش مستقیماً سیاسی خود را همچون دوران فئودالیسم و قرون وسطا حفظ کند.

چکیده پاسخ هم در این است که چون در ایران تسلط مناسبات تولید سرمایه‌داری و سلطه سیاسی طبقه سرمایه‌دار نه به شیوه‌ای انقلابی، رادیکال و از پایین، بلکه در یک روند تدریجی و طولانی همراه با رفرم و سازش‌ها، از بالا و به شکلی بوروکراتیک، انجام گرفت، نمی‌توانست با گذشته تسویه حساب قطعی کند. بالعکس، طبقه حاکم برای حفظ و بقای خود راهی جز این نداشت که مردگان را به یاری طلبد، از نهادهای قرون وسطایی عصر فئودالیسم، نظیر سلطنت استبدادی و دستگاه مذهبی مدد بگیرد و آن‌ها را با همان کارکردهای قرون وسطایی‌شان تقویت کند و در خدمت نظام سرمایه‌داری به کار گیرد. لذا اگر چه در مقاطعی هم از تحولات سیاسی، زیر فشار مبارزات توده‌ای از نقش دستگاه روحانیت کاسته شد، اما همواره زمینه‌های رشد و قدرت‌گیری آن وجود داشت و در شرایط مناسب نقش مستقیماً سیاسی کسب نمود و برخی اتفاقات سیاسی از نمونه کودتای ۲۸ مرداد، بستری بسیار مناسبی برای رشد و تأثیرگذاری آن بود. در واقعیت همانگونه که اشاره شد، جمهوری اسلامی که با سرنگونی رژیم شاه در ایران استقرار یافت، خلق الساعه پدید نیامد، بلکه همچون انگلی ست که از درون مرداب کودتای ٢٨ مرداد رشد کرد. وقتی که این مسئله درک شود، راه حل قضیه نیز در درون آن نهفته است. هیچ اصلاحی چاره ساز وضع موجود نیست . توده‌های مردم ایران، نمی‌توانند از شر فجایع دستگاه مذهبی خلاص شوند و دین و دولت از یکدیگر جدا نمی‌شوند، مگر آن که با این دستگاه اکنون توأماً سرکوب مادی و معنوی یک تسویه حساب قطعی و رادیکال شود. این تسویه حساب هم نمی‌تواند به طریقه دیگری جز با  انقلابی رخ دهد که یکی از وظایف‌اش در هم کوبیدن و ویران کردن این دستگاه فریب، اشاعه خرافات و تحمیق معنوی مردم است. فقط یک انقلاب اجتماعی در ایران می‌تواند عهده‌دار چنین وظیفه‌ای باشد. تا وقتی که این انقلاب رخ ندهد، تمام تلاش‌ها جز شکست در پی شکست، نتیجه‌ای عاید نخواهد ساخت. چرا که همواره در دایره‌ای خواهند چرخید که از محدوده‌های نظم موجود فراتر نمی‌رود. تصور نشود که جمهوری اسلامی با فجایع بی‌شمار فقط نفرت از دولت دینی را در میان توده مردم تقویت کرده است. جمهوری اسلامی کار دیگری هم کرده است و با تمام امکانات خود، خرافات مذهبی را تا گهواره کودکان نیز رسوخ داده است. پس تعجب ‌آور نیست که به رغم تمام فجایع و جنایات بی‌انتهای جمهوری اسلامی، وقتی که توده‌های معترض به پا می‌خیزند، جناح‌های طبقه حاکم باز هم تلاش کنند در نقش ناجیان مردم ظاهر شوند وابتکار عمل را از دست آنها درآورند. آنها از آن رو می‌توانند چنین کنند که لااقل بخشی از توده‌های ناراضی از وضع موجود، اما نامتشکل و ناآگاه و آغشته به خرافات مذهبی، راه دیگری در برابر خود نمی‌بینند، جز این که بار دیگر به دامان شخصیت‌های مرتجع درون دستگاه دولت دینی پناه ‌برند. یک بار خاتمی، بار دیگر امثال موسوی و کروبی. لذا، چیزی تغییر نمی‌کند و با زهم شکستی بر شکست‌های پیشین افزوده می‌گردد.

به دلائلی که ذکر آن آمد، این نیز حیرت‌آور نخواهد بود که وقتی میلیون‌ها تن از مردم ایران به نبردی قهرمانانه برای سرنگونی دولت دینی به پا می‌خیزند، گروهی هم پیدا شوند که  پس از گذشت ۳۱ سال پر از فجایع رژیمی که با شعار الله اکبر بر سر کار آمد، بار دیگر شعار الله اکبر سر دهند و پرچم سبز اسلامی را برای “نجات” خود بلند ‌کنند. البته پوشیده نیست که اغلب کسانی که زیر این پرچم و شعار گرد آمدند، نفع طبقاتی‌ داشتند، اما این نیز قابل کتمان نیست که گروهی از مردم ایران نیز از آن رو که چشم اندازی فراسوی نظم موجود ندارند، نا آگاهند و هنوز در چنگال خرافات مذهبی گرفتارند، ولو این که خود را تحصیل‌کرده، آگاه و مدرن بپندارند، در زیر پرچم سبز تحمیق و اسارت معنوی، قرار می‌گیرند. نتیجه نیز پیشاپیش روشن است و شکستی بر شکست‌های پیشین این گروه افزوده می‌گردد. هر شکست قاعدتاً باید درسی به توده‌های مردم بدهد، اما ضعف اصلی که به توده‌های طغیان‌کننده علیه نظم موجود امکان نمی‌دهد، از تجربه شکست بیاموزند و دایره‌ی بسته موجود را در هم بشکنند، همچنان ضعف تشکل ، آگاهی‌ و رهبری آن طبقه‌ای ست که رسالت دگرگونی نظم موجود را بر عهده دارد. تا وقتی که طبقه کارگر در رأس توده‌های ناراضی مردم ایران از وضع موجود قرار نگیرد، تا وقتی که ریشه و علت اسارت و  راه حل آن فهمیده نشود، این توده‌ ناراضی و معترض به وضع موجود، به دنبال این یا آن جناح هیئت حاکمه و یا طبقه حاکم کشیده خواهند شد و مطالبات مردم حتا در محدوده جدائی دین از دولت تحقق نخواهد یافت.

متن کامل در فرمت پی دی اف

POST A COMMENT.