۱: مقدمه
۲: پاسخ اقلیت به نامهی مرکزیت
۳: ضمیمه
– نظر مرکزیت پیرامون مصوبه پلنوم دربــارهی راه حل بحران
– نظر اقلیت پیرامون اقلیت درون سازمان
نزدیک به یک ماه از انتشار “کار” ویژه و طرح مسائل مورد اختلاف ما با “کمیته مرکزی” گذشته است، با این که طی چند شماره “کار” توضیحاتی در این باره انتشار یافت، معهذا هنوز هم ضرورت تشریح کم و کیف اختلافات ما و “کمیته مرکزی” در طول پروسهی یک سال گذشته به چشم میخورد. به همین منظور تصمیم گرفتیم: متن نامهای را که حاوی مسائل مورد اختلاف و مشاجره است و در پاسخ به ابلاغیه “کمیته مرکزی” در تاریخ ۲۱ اردیبهشت ۱۳۵۹ از جانب ما نوشته شده، بعلاوه متن ابلاغیه مزبور، جهت اطلاع رفقا و نیروهای انقلابی دیگر منتشر سازیم.
همان طور که خواهید دید ما در این نامه کوشیدهایم از یک طرف سابقه و عمق اختلافاتمان را با “کمیته مرکزی” از قیام تا امروز نشان دهیم و از طرف دیگر ضرورت علنی شدن مـبـارزه ایدئولوژیک را به منظور دست یافتن به وحدتی اصولی در سطح جنبش کمونیستی، خاطرنشان سازیم. منتها از آنجا که “کمیته مرکزی” چنین مبارزهای را به سود خود نمیدید به اشکال مختلف از اجرای آن جلوگیری کرد تا این که سرانجام ما بنا به اعتقاد اصولی خود همان طور که در نامه گفته بودیم، مبارزه ایدئولوژیک را علنی کردیم، تا نیروهای وسیعتری از تودههای انقلابی در جریان تعیین تکلیف دو خط مشی شرکت کرده و اعمال اراده نمایند.
ولی از آنجا که “کمیته مرکزی” در ادامه سیاست غیر اصولی خود که مبتنی بر پنهان داشتن اختلافات اصولی بود، از توضیح واقعیات و آنچه در خلال این مدت گذشته بود خودداری کرد و آشکارا به تحریف واقعیتها پرداخت و همهی امکاناتش را به کار گرفت تا این طور وانمود کند که ما با مبارزه ایدئولوژیک علنی در “کار” موافقت کردیم، منتها انشعاب طلبی رفقای اقلیت مانع از آن شد که بتوانیم به این امر جامه عمل بپوشانیم (!) در نتیجه، یک سلسله توهمات نسبت به حرکت مستقل اقلیت برای علنی کردن مبارزه ایدئولوژیک، در میان هواداران پدیدار گشت که ضرورت بازهم بیشتری را در توضیح مسائل ایجاد کرد.
ما در اینجا علاوه بر انتشار نامه مزبور، توضیح آنچه را که پس از ارائه نامه بین ما و “کمیته مرکزی” گذشته، یعنی شرح آنچه را که وادارمان کرد تا مستقلاً به علنی کردن مـبـارزه ایدئولوژیک مبادرت ورزیم، لازم میبینیم.
پس از پایان یافتن موعد مقرری که در نامه قید شده بود و “کمیته مرکزی” میبایست نظرش را راجع به خواستهای اقلیت اعلام نماید، تحت عنوان کمبود وقت، از اعلام نظر نسبت به مـبـارزه ایدئولوژیک علنی در نشریهی “کار” و سایر خواستها، خودداری کرد و از ما خواست تا برای تصمیمگیری و نظرخواهی یک ماه مهلت مقرر را تجدید کنیم. ما در عین حال که چنین امری را غیر ضروری میدیدیم و میدانستیم که “کمیته مرکزی” هدفی جز به تعویق انداختن موضوع ندارد و میخواهد حتیالامکان، تودهها از چنین واقعیاتی باخبر نشوند و همچنان سیاستهای راست روانهی خود را تبلیغ و ترویج نماید، مدت مقرر را به سه هفته افزایش دادیم و تاکید کردیم که چنانچه باز هم از پاسخ صریح خودداری کنند، نسبت به تصمیمات قاطعانه عمل میکنیم. منتها بازهم پس از انقضای موعد تمدید شده، دیدیم که “کمیته مرکزی” جواب صریحی نمیدهد و با پیش کشیدن “نبرد خلق” عدم موافقت خود را نسبت به اختصاص دادن ستونی در “کار” به “پلمیکهای رفیقانه” اعلام داشت. ما هم طبق قرار اعلام شده، در صدد انتشار “کار” ویژه مسائل حاد و مبرم جنبش بر آمدیم که “کمیته مرکزی” موافقت خود را مبنی بر پذیرش “ضمیمهی کار” اعلام کرد!
از آنجا که چنین موافقتی میتوانست خواست ما (یعنی ضرورت صفبندی اصولی بین نیروها) را متحقق سازد، بدون تعلل، مطالب را جهت درج در “ضمیمهی کار” تحویل رفقا دادیم و قرار شد مطابق توافقات قبلی رفقا هم نظراتشان را پیرامون مسائل مبرم (و بویژه مسئله حاکمیت) به عنوان نظر “اکثریت” درج نمایند. ولی روز دوم یعنی وقتی که مقالهی رفقا هم برای چاپ آماده شده بود، با کمال تعجب دیدیم که قرارهای مورد توافق نقض شده یعنی به جای “اکثریت” از خود بنام “سازمان” اسم برده و به عوض اظهار نظر پیرامون اساسیترین موضوع مورد اختلاف یعنی مسئلهی “حاکمیت” به مسائل “گذشته” و غیر مبرم پرداختهاند!
در اینجا ما با یک تضاد اساسی مواجه شدیم: از یک سو واضح بود که علنی کردن مـبـارزه ایدئولوژیک توسط ما، برای بسیاری از هواداران، بخاطر دوریشان از مسائل داخلی سازمان قابل پذیرش نیست، و از سوی دیگر بیم آن میرفت که تأخیر و تعلل در شناساندن هویت ایدئولوژیک – سیاسی “اقلیت” موجب آن شود که موج تبلیغاتی نظریات انحرافی و راستروانهی “کمیته مرکزی” با توجه به اتکایشان به اهرمهای تشکیلاتی، ما را در وضعیتی قرار دهد که موفق به پیشبرد اصولی مـبـارزه ایدئولوژیک نباشیم.
بنابراین با ارزیابیای که از وضعیت جنبش داشتیم، عامل دوم را در مذاکرات تعیین کننده شمردیم و بر این پایه سیاست علنی کردم مـبـارزه ایدئولوژیک را صحیحترین سیاست دانسته و درنگ در انجام آن را، کوتاهی در اجرای وظیفهی انقلابی خود دانستیم.
سازمان چریکهای فدائی ایران
۲ تیر ۱۳۵۹
«هنگامیکه مبارزهای مداوم، سرسخت و با حرارت در جریان است، معمولاً پس از گذشت زمانی چند نکاتی اساسی و مهم مورد مشاجرهای، شروع به پیدایش مینماید که نتیجهی قطعی مبارزه منوط به حل آنهاست و در مقابل آنها هرگونه حوادث گذرنده و خرد ناچیز مبارزه، همواره بیشتر تحتالشعاع قرار میگیرد» (یک گام به پیش، دو گام به پس)
رفقا!
اکنون بیش از یک سال است که سازمان ما با بحرانی که در زمینههای ایدئولوژیک– سیاسی و تشکیلاتی سر تا پای آن را فرا گرفته، دست به گریبان است. هر روز که میگذرد این بحران ابعاد تازهای به خود میگیرد. عدم وحدت ایدئولوژیک، رشد گرایشات رویزیونیستی، گرایش بهراست روزافزون در سیاستها و موضعگیری، دنبالهروی از سیر حوادث و جنبش خود بهخودی، گیجی و سردرگمی در همه حرکات، فقدان یک برنامه و سیاست پرولتاریائی، نداشتن یک خط مشی اصولی و انقلابی و سرانجام از هم گسیختگی، خودمختاری و آنارشی تشکیلاتی به صورت بارزترین خصوصیات سازمان در آمدهاند.
امروز که بیش از شش ماه از برگزاری نخستین پلنوم سازمان میگذرد، علاوه بر این که تصمیمات پلنوم از بحران موجود چیزی نکاسته است، شواهد نشان میدهد که بحران ابعاد تازهای یافته و تصمیمات نادرست پلنوم در زمینهی ریشهیابی و راهحل بحران، آشکارا با شکست روبرو شده است. این شکست یک بار دیگر به همه رفقا نشان داد که راهحلهای فرمایشی و بوروکراتیک و هر تصمیمی که مبتنی بر واقعیات نباشد، با عدم موفقیت قطعی روبرو خواهد بود. نقض آشکار مصوبات پلنوم از همان فردای اتمام جلسات و از طرف مدافعین پر حرارت آن، گواه نادرستی تصمیمات پلنوم است. اما امروز پس از گذشت شش ماه برای اولین بار است که رفقای مرکزیت رسما در گزارش اخیر خود “از تصمیمات نادرست”! پلنوم سخن به میان آوردهاند! و کوشیدهاند با مشتی عبارت پردازیهای بیمحتوا، با تحریف آشکار و تناقض گوئی، دلایل و ریشههای شکست پلنوم و مسئولیت خود را در این باره مسکوت بگذارند و ذهنیات خویش را به جای واقعیات و مصوبات پلنوم قرار دهند! اینک گزارش و تصمیمات اخیر “کمیته مرکزی” دربارهی تجدید نظر در مصوبهی پلنوم جهت حل بحران درون سازمان و نیز مطلبی که در ارتباط با “اقلیت” سازمان در گزارش ذکر شده است حاوی مسائل بینهایت با اهمیتیست که پاسخ بدآنها به مثابه وظیفهای تاریخی و سیاسی و در حکم یک امر حیاتی و تعیین کننده محسوب میگردد.
از آنجا که این گزارش اساسا به اختلاف بین “اقلیت” و “اکثریت” بستگی دارد، ضروریست که این اختلافات را طرح کنیم و آن را توضیح دهیم.
رفقا! دلیل این که ما امروز وظیفه خود میدانیم که مسائل و ماهیت اختلاف موجود میان اقلیت و “کمیته مرکزی” سازمان را در زمینههای ایدئولوژیک – سیاسی و تشکیلاتی آشکار کرده و در معرض قضاوت رفقا قرار دهیم، صرفاً بیک احساس مسئولیت درون تشکیلاتی محدود نمیشود، بلکه برای ما از این جهت اهمیت حیاتی دارد که به عینه میبینیم، مرکزیت سازمان ضمن اعتراف به نداشتن تحلیل مشخص از روند رو به گسترش مبارزه طبقاتی، فقدان سیاست و برنامه، بیهیچ احساس مسئولیتی همچنان جنبش را مطابق سیاستها و نقطه نظرات جناح راست مسلط بر مرکزیت، به قهقرا میکشاند، از همین رو خود را در قبال وظایف خطیری که سازمانمان به جنبش کمونیستی – کارگری ایران به عهده دارد مسئول میدانیم .
ما در این نوشته میکوشیم که ضمن نشان دادن ریشهی مسائل مورد مشاجره، ماهیت اختلافات بین “اقلیت” و “اکثریت” را روشن سازیم. نظر به اهمیت جدی مسائلی که در این نامه مطرح میشود، از همهی رفقائی که در قبال جنبش کمونیستی احساس مسئولیت میکنند، میخواهیم که با جدیت و هوشیاری لازم بدور از هرگونه پیشداوری، مسائل مطرح شده را با دقت و پیگیری لازم دنبال کنند و از هرگونه موضعگیری بیپایه و اساس که متأسفانه رویه معمول برخی از رفقا شده است بپرهیزند و بنا به مسئولیت خطیر و نقشی که در قبال آن دارند، فعالانه و صمیمانه در جهت حل قطعی آن تلاش کنند.
چنانچه مسائل و اختلافات پس از قیام را در سازمان ما با دقت دنبال کرده باشید به یاد دارید که پیش از هر چیز این اختلافات در مورد تحلیل حاکمیت بروز کرد و نمود بارز آن در اختلاف بین هیئت تحریریه سابق “کار” و اکثریت اعضای مرکزیت پدیدار شد. هیئت تحریریه و برخی از اعضای مرکزیت بر مبنای تحلیل خود از حاکمیت به عنوان ارگان سازشی که ماهیتا بورژوازی است خواستار موضعگیری قاطع و افشای کل ارگان سازش بودند. درحالی که بخشی از مرکزیت که همان طرفداران شعار “حاکمیت خلق” را تشکیل میدادند، دولت را ملی ارزیابی کرده و نامه به “بازرگان” نمودی از این گرایش بود و بر پایهی چنین گرایشی، حمایت از دولت بازرگان طرح شد و اساس موضعگیریهای لیبرالی مرکزیت قرار گرفت. اما از آنجا که اختلاف ما با رفقا اختلافی بینشی بود بهمرور در همهی عرصهها خود را نشان داد، نامهها و برخوردهای حوزهها و رفقائی که امروز “اقلیت” نام گرفتهاند و دارای هویت ایدئولوژیک – سیاسی مشخصی هستند، نشاندهنده روند رشد اختلافات سیاسی – ایدئولوژیک و تشکیلاتی ما با رفقاست. از جمله اسناد موجود نامهایست که در اوایل تیرماه ۱۳۵۸ از طرف هیئت تحریریه سابق “کار” به رفقا نوشته شد که در آن به خوبی موضع ما را در قبال مسائل مورد اختلاف نشان میدهد. در این نامه نوشته شده است: «هر روزی که میگذرد نارضایی مردم اوج میگیرد. مبارزه کارگران ابعاد تازهای پیدا میکند و میبینیم که اعتصابات در سطح کارخانهها گسترش یافته است. دهقانان و خلقهای ستمکش هر روز بیش از پیش به مبارزه روی میآورند. خواستهای مردم در مجموع تحقق نیافته است. همه واقعیتها حکایت از آن دارد که حاکمیت کنونی نمیتواند خود را تثبیت کند و ما به زودی شاهد درگیریهای بازهم بیشتری در حاکمیت کنونی خواهیم بود. در چنین شرایطی بیتوجهی به خواستهای تودهها و عدم شرکت در مبارزه آنها به منزلهی هموار کردن راه برای تثبیت حاکمیت و استیلای ضد انقلاب است. رفقا! عملا در یک حالت سردرگمی بسر میبریم و بالطبع قاطعیت خود را در برخورد با مسائل از دست دادهایم. این طور بنظر میرسد که اصلاً تمایلی هم نداریم که در این لحظات سرنوشتساز موضع خود را نسبت به مسائل مزبور مشخص کنیم!»
همانگونه که مشاهده میگردد نزدیک به دو ماه قبل از آنکه اولین یورش سرکوبگرانه حاکمیت به خلق کرد آغاز شود، ما به رفقا هشدار دادیم که سازمان باید از هماکنون موضع خود را در قبال مساله خلقها (که به زودی مورد حمله نیروهای سرکوبگر ارتجاعی قرار میگیرند) روشن سازد. ما به رفقا رشد نارضائی تودهها و روند حدتیابی تضادهای درونی هیئت حاکمه را در تیرماه ۱۳۵۸ خاطرنشان کردیم و شدیدا علیه کسانی که میخواستند در شرایط بحران سیاسی و اقتصادی جامعه مبارزه ایدئولوژیک را حول مسائل غیر مبرم پیش ببرند، موضع گرفتیم و به رفقا یادآور شدیم که این شیوه پیشبرد مبارزه ایدئولوژیک ناشی از عدم درک مفهوم مبارزه ایدئولوژیک به مثابه وجهی از مبارزه طبقاتی و جدا کردن تئوری از پراتیک است. ما در نامهی مزبور در یک کلام چنین گفته بودیم: «برای وحدت و پالایش سازمان، مبارزه ایدئولوژیک را پابهپای سایر فعالیتهایمان پیش ببریم.»
اما همانگونه که همهی رفقا آگاهند، رفقای مرکزیت توجهی به هشدارها و اعتراضات ما نکردند و هنگامیکه یورش شهریور ماه به خلق کرد آغاز شد، مات و مبهوت، از تصمیمگیری صریح و قاطع باز ماندند زیرا هیچگونه تحلیلی از وضعیت موجود نداشتند. رفقا به یاد دارند که این بلاتکلیفی چه ضربهی هولناکی در کردستان به سازمان وارد آورد.*
بنابراین میبینیم که حتی در حدود تیرماه گذشته اختلافات ما با خط انحرافی مسلط بر مرکزیت بر سر نحوه و چگونگی پیشبرد مبارزه ایدئولوژیک اصرار ما بر سر مسائل مبرم جنبش، مخالفت با دنبالهروی از سیر حوادث، خردهکاری و فقدان یک برنامه و سیاست مشخص بوده است. اما مرکزیت در چنین شرایطی گامی تازه در جهت دامن زدن به اختلافات موجود و بحران سازمانی برداشت.
در آن مقطع ضمن تصمیمی که در مرکزیت گرفته شده بود، بحث پیرامون مسائل مبرم جنبش و از جمله تحلیل حاکمیت، بحث عمده سازمان بود و نه اختلافات مربوط به گذشته، با انتشار جزوهی “مصاحبه رفیق اشرف دهقانی” در نشست مرکزیت، رفقا بالاتفاق تصمیم گرفتند که برخورد مختصری در حد چند صفحه با مصاحبهی مذکور صورت گیرد و در “کار” منتشر شود. علاوه بر این قرار شد که خلاصهای درباره “شرایط عینی انقلاب” و رد نظر رفیق مسعود احمدزاده در این باره که در حقیقت سازمان آن را در سال ۱۳۵۶ اعلام کرده بود، نوشته و منتشر شود. اما رفیقی که مسئولیت برخورد چند صفحهای با “مصاحبه رفیق اشرف دهقانی” به وی واگذار شده بود، جزوهای نوشت که در آن به مسائلی پرداخته بود که هنوز در درون سازمان به بحث کامل گذاشته نشده بود و اختلاف نظر درمورد آنها وجود داشت. بعلاوه یک چنین تصمیمی خلاف تصمیم مرکزیت بود. این نوشته مورد اعتراض برخی از رفقا در مرکزیت قرار گرفت و یکی از رفقای مرکزیت پیشنهاد مطالعه جزوه را توسط رفقای هیئت تحریریه کار نمود. این نوشته با اعتراض و مخالفت رفقای تحریریه “کار” مواجه گردید و در فاصلهی کوتاهی نقدی بر همین نوشته و اشکالات اساسی آن نوشته شد. به علت حاد شدن مسئله، جلسهی مرکزیت برای تصمیمگیری در این مورد تشکیل گردید. در این جلسه از رفیق نویسنده بخاطر عدول از تصمیم مرکزیت انتقاد شد ولی علیرغم این قرار شد جزوه در مدت کوتاهی به درون تشکیلات رفته و رایگیری به عمل آید. در این جلسه مرکزیت که بحثهای حادی پیرامون انتشار بیرونی جزوه صورت گرفت، حتی مسئلهی جدائی نیز مطرح شد و اگر رفقای مرکزیت فراموش نکرده باشند در آن جلسهی مرکزیت یکی از رفقا طرح کرد که آیا انتشار این جزوه ممکن است که به جدائی منجر گردد؟ رفقای مخالف انتشار بیرونی اعلام کردند، بخاطر مصالح جنبش، حفظ وحدت را ضروری میشمارند. رفقای مخالف در آن جلسهی مرکزیت، استدلال میکردند که مخالفت ما بویژه از آن جهت است که بدون این که یک مبارزه ایدئولوژیک جدی حول مسائل مورد اختلاف صورت گیرد و تمامی رفقای سازمان در جریان بحثها قرار گیرند، از بالا نمیتوان با مسائل برخورد کرد و بر اختلاف فائق آمد. اکثریت رفقای مرکزیت حتی مخالف بودند که این نوشته به درون حوزههای سازمان برده شود! رفقا معتقد بودند که بدون بحث در حوزههای سازمانی، با تصویب مرکزیت منتشر شود (این تنها نمونهای از سانترالیسم دموکراتیک، عدم پیشبرد اصولی مبارزه ایدئولوژیک و بیاعتقادی به تودههاست) بهرحال زیر فشار کادرها و برخی از رفقای مرکزیت، “کمیته مرکزی” برای نجات خود از این اتهام که سانترالیزم دموکراتیک را نقض کرده است، دست به یک رایگیری فورمالیته زد و با این رایگیری جزوه منتشر شد! این را هم باید دانست که نقدی که بر این جزوه نوشته شده بود تا انتشار بیرونی جزوه در اختیار رفقا قرار نگرفت و حتی اکثر رفقای مرکزیت آن را نخواندند! ( نقدی که به گفته نویسنده جزوه ۹۰ درصد آن وارد بود و اصلاح نشد بهجز مورد “تاکتیکها”).
شرح چگونگی انتشار جزوه “پاسخ به مصاحبه رفیق اشرف دهقانی” و شکلگیری اختلاف بر سر انتشار این نوشته بویژه از آن جهت ضروریست که بیاساس بودن گفته امروز مرکزیت مبنی بر این که پاسخ به مصاحبه، نظر اکثریت سازمان بوده و مبارزه ایدئولوژیک لازم، بر سر آن در آن مقطع صورت گرفته بود نشان داده شود. هر کس با اندک دقتی چگونگی انتشار جزوه و مسائل مربوط به آن را در نظر داشته باشد، میبیند که یکی از اختلافات اساسی ما در این مورد به این علت بوده است، که ما میگفتیم بر سر موضوعات طرح شده مبارزه ایدئولوژیک صورت نگرفته.
ضربالمثلی است مشهور که میگوید: “دروغگو، کم حافظه است.” رفقای ما هم از خاطر بردهاند که حتی در مقدمه همان جزوه چه گفتهاند! در آنجا رفقا به عدم برخورد لازم با مسائل گذشته اشاره میکنند و به شایعه پراکنان و آنها که میگویند سازمان دربارهی گذشته فلان نظر را دارد، گوشزد میکنند که چنین نیست «ما آن را در آینده اعلام خواهیم کرد و در این باره هماکنون در سازمان بحث است.»*
با آغاز جنگ کردستان، بحران ابعاد تازهای یافت و اختلاف بر سر چگونگی جنگ در کردستان حاد شد و عملا مرکزیت نتوانست در این باره تصمیمی اتخاذ کند و مسئلهی پلنوم پیش کشیده شد تا در این پلنوم اتخاذ تصمیم کند.
هنوز پلنوم تشکیل نشده بود که هیئت تحریریه کار، طی نامهای خطاب به رفقای سازمانی نوشتند: «بحران عمیقی در کلیهی سطوح و در همه زمینههای سیاسی – ایدئولوژیک و تشکیلاتی سازمان را فراگرفته است، خطری که امروز سازمان را به مثابه نیروی عمدهی جنبش کمونیستی ایران، تهدید میکند، چند پارگی و حتی اضمحلال و نابودی آن است. در پروسهی هفت ماهه پس از قیام، سازمان ما روز بهروز و قدم بهقدم در بحران بیشتری فرو رفته و کلیه تلاشهائی که تا کنون برای رهائی از این بحران صورت گرفته بینتیجه مانده و دامنهی بحران روز بهروز گسترش یافته است… تشتت ایدئولوژیک، نداشتن مواضع روشن سیاسی – ایدئولوژیک (و اصولا هر نوع خط مشی) بدنبال حوادث کشیده شدن، تصمیمگیریهای لحظهای و بیپایه درمورد مهمترین مسائل جنبش و…»
در این هنگام ما اعتقاد داشتیم که بدون یک مبارزه ایدئولوژیک جدی و پیگیر، دست یازیدن به وحدت ایدئولوژیک ممکن نیست و قادر نخواهیم بود اختلافات را حل کنیم.
ما طی پیشنهاد کتبی خود گفته بودیم، با توجه به بحران درونی سازمان، موقعیت جنبش و نقش سازمان و تک تک کادرهای آن، و برای نائل آمدن به وحدتی اصولی و پاسخگوئی بهمسائل و مشکلات موجود، باید سازماندهی منظم و مشخصی برای پیشبرد مبارزه ایدئولوژیک از پائینترین ردهها تا ارگآنهای بالای سازمان، صورت گیرد. ما حتی به رفقای مرکزیت چندین بار پیشنهاد کردیم که چون سازمان به تنهائی نمیتواند پاسخگوی مسائل مبرم جنبش باشد، در شرایطی که پراکندگی بر جنبش کمونیستی حاکم است و هیچ سازمانی دارای یک خط و مشی و سیاست صحیح پرولتاریائی نیست و اختلافات ایدئولوژیک، مشاجرات درون جنبش کمونیستی به صورت یک پدیده معضل درآمده است، مبارزه ایدئولوژیک علنی شود. اما اکثریت رفقای مرکزیت بنابه گرایشات سکتاریستیشان با آن مخالفت کردند.
ما طی پیشنهاد خود، نه تنها در جهت دستیابی به یک خط و مشی اصولی و انقلابی اصرار داشتیم بلکه برای حل اصولی اختلافات موجود، راه حل عملی ارائه دادیم. در آنجا گفته بودیم: «بهاعتقاد ما بدون حل مسائل ایدئولوژیک و بدون تأمین وحدت ایدئولوژیک و بدون دستیابی به یک خط و مشی اصولی، به وحدت تشکیلاتی نخواهیم رسید… ما برای رهائی از وضعیت بحرانی کنونی که کلا تشکیلات را فرا گرفته است… راه حل عملی خود را در سه مورد پیشنهاد میکنیم:۱- تلاش برای تدوین نقطه نظرات و ارائه آن به شبکهی تشکیلاتی و بحث و گفتگوی پر دامنه در تمام سطوح سازمان، در همهی حوزهها و بین رفقای سازمانی. بنابراین مرکزیت سازمان موظف است بدون اعمال هرگونه نظر شخصی، به طور مشخص و سازمان یافته، بحث و گفتگو بین تمام بخشهای سازمان را فراهم آورد و در اسرع وقت اشکال ارتباط جدیدی را که تضمین کنندهی برخورد نظری تمام حوزهها و بخشهای سازمان با یکدیگر باشد، پیاده نماید. ۲- بررسی و تحلیل عملکردهای سازمان طی هفت ماه گذشته، چه در زمینه مسائل جنبش و چه در زمینه مسائل تشکیلاتی و شناخت همه نارسائیهای سازمان در طول این پروسه. ۳- پس از پیشرفت بحث و گفتگو به یک میزان معینی که لازمه تصمیمگیریهای مقدماتی را فراهم آورده باشد، زمینه لازم جهت تشکیل شورای وسیعی از اعضای سازمان، برای بررسی مسائل و تدوین و ارائهی راه حلی جهت رفع مشکلات و بحران کنونی و اتخاذ تصمیم برای وضعیت تشکیلاتی و سازماندهی جدید، ایجاد خواهد شد.»
ما پیشنهادات خود را در اینمورد عملیترین راه ممکن میدانستیم و معتقد بودیم که با عملی شدن بند ۱ طرح پیشنهادی، مبارزه ایدئولوژیک در تمام سطوح سازمان جریان مییابد. بند ۲ طرح پیشنهادی ما میتوانست با یک جمعبندی از تجربیات هفتماه پس از قیام، عملکردهای سازمان را مورد نقد و بررسی قرار دهد و حرکات آتی را تصحیح نماید. چرا که وضعیت جنبش و موقعیت سازمان اجازه نمیداد که تا دستیابی نهائی به وحدت ایدئولوژیک حل بحران و ادامه یک سیاست و خط مشی پرولتاریائی، حرکت سازمان متوقف شود. این بند طرح پیشنهادی میتوانست تا حدودی سازمان را از بنبست و بلاتکلیفی نجات بخشد. از اشتباهات بکاهد و سازمان را در کوتاه مدت نسبت به وظایفش یاری رساند. اما رفقای مرکزیت در پاسخ به این پیشنهادات اصولی شتابزده تصمیم به برگزاری پلنوم گرفتند.
چرا و چگونه پلنوم شتاب زده برگزار شد؟
مرکزیت سازمان که به توانائی خود در زمینههای ایدئولوژیک سیاسی و تشکیلاتی پی برده بود و عملا نمیتوانست به انتقادات روزافزون و مختلف تودههای سازمانی و نیروهای جنبش پاسخی اصولی بدهد، به هنگامی که بحران در درون سازمان با مسئلهی یورش سرکوبگرانهی حاکمیت به خلق کرد اوج گرفت، قدرت تصمیمگیری خود را از دست داد و ناگزیر به برگزاری پلنوم گردید. منتهی چون مرکزیت (در مجموع) به پرنسیبهای کمونیستی اعتقاد نداشت، به جای تلاش در جهت دست یافتن به راهحلی اصولی، در صدد حل فرمالیستی آن برآمد.
با شتابی که مرکزیت برای برگزاری پلنوم از خود نشان داد، به هیچ وجه زمینه لازم برای طرح و بررسی مسائل مورد اختلاف فراهم نیامده بود. رفقای مرکزیت طی یک نامهی شتابزده رفقا را به پلنوم فرا خواندند. این شتابزدگی و عدم تدارک مقدماتی تا بدان حد بود که برخی از رفقای سازمان بههمانگونه که خودشان در پلنوم به آن اشاره کردند بههیچ وجه فرصت نیافتند که بر روی مسائل مورد بحث عمیقاً فکر کنند، حتی برخی از مسئولین شهرستآنها از مسائل مورد بحث اطلاع دقیقی نداشتند. بهرحال در فاصلهای کوتاه پلنوم تشکیل شد. اما نکتهی مهم در اینجا چگونگی و نحوه گزینش رفقا برای شرکت در پلنوم بود. رفقای مرکزیت مطرح کردند که از هر حوزه یک نماینده در پلنوم شرکت کند که این امر بویژه در رابطه با هیئت تحریریه ارگان مرکزی سازمان (کار) مسائل حادی را مطرح ساخت. واقعیت اینست که در آن شرایط گذشته از رفقای سازمان در بخشها و حوزههای مختلف، هیئت تحریریه کار با خط مشیای که اکثریت رفقای مرکزیت در پیش گرفته بودند مخالفت جدی داشتند. نظر به کمیت و کیفیت اعضای آن، شرکتشان در پلنوم میتوانست تأثیری قاطع در تصمیمگیریهای پلنوم داشته باشد. اما رفقای مرکزیت با توسل به شیوههای غیر اصولی سازماندهی عملا مانع شرکت رفقا در پلنوم شدند و به جز رفیقی که در مرکزیت بود تنها یک نفر از اعضای هیئت تحریریه، با حق رای پذیرفته شد! (این امر یکی از مواردی است که تا حد زیادی به مرکزیت امکان داد تا بتواند در پلنوم خط انحرافی خود را پیش برد و آن را در مسیر دلخواه خویش سوق دهد.) رفقای مرکزیت در قبال این اعتقاد ما که چون بر سر مسائل دارای دیدگاههای متفاوتی هستیم و مسائل باید بهتر و بیشتر شکافته شود، نباید از شرکت اعضای هیئت تحریریه کار جلوگیری نمود، با احتساب تعداد اعضا، گفتند دو نفر میتوانند شرکت کنند. اما ما نپذیرفتیم. ولی با آغاز جلسات پلنوم مسئله شرکت رفقای هیئت تحریریه و برخورد غیر اصولی مرکزیت با حضور آنان در جلسات مورد بررسی قرار گرفت. که در این رابطه بازهم مطابق محاسبات قبلی قرار شد ۲ رفیق از هیئت تحریریه، بدون حق رای شرکت کنند. بـههـر تقدیر ما ناگزیر به پذیرش چیزی شدیم که اصولا به آن اعتقاد نداشتیم.
آخر در کدام سازمان واقعا مارکسیست – لنینیستی، سابقه داشته است که پلنومی تشکیل شود و از هیئت تحریریه ارگان رسمی آن، یعنی ستاد تبلیغ و ترویج مشی و سیاست سازمان، تنها یک نفر اجازه شرکت در تصمیمگیریهائی را داشته باشد که مستقیماً با وظایفش مربوط میشود؟!
در کدام سازمان مارکسیست – لنینیستی سابقه داشته است که پلنومی تشکیل گردد و تمامی اعضای مرکزیت آن به خود حق شرکت در تصمیمگیریهای آن را بدهند، ولی چنین حقی را از هیئت تحریریه ارگان مرکزی سازمان سلب نمایند، آنهـم به هنگامی که آشکارا بین این دو ارگان اختلافاتی جدی بر سر سیاست و خط مشی وجود داشته باشد؟!
تمامی اسناد موجود نشان میدهد که هدف اکثر رفقای مرکزیت حتی در پلنوم بههیچ وجه تلاش در جهت حل بحران درون سازمان و نائل آمدن به یک وحدت اصولی نبود. بهر حال رفقا طی نامهای که مفاد آن را در ذیل میآوریم، پلنوم را فرا خواندند و دلائل تشکیل پلنوم و همچنین دستور کار آن را به این شکل توضیح دادند:
«رفقا! مرکزیت سازمان با ارزیابی کیفیت و موقعیت، توانائی خود و بعد و اهمیت مسائلی که مطرح است و در راس همه این مسائل چنانکه گفتیم، تعیین مضمون عمده فعالیت تشکیلات در آینده کوتاه مدت و همچنین تعیین رابطه این وظیفه عمده با سایر وظایف و بدنبال آن تعیین یک خط مشی عمومی برای جزء بهجزء مناطق ایران بویژه و با تاکید خاص، کردستان را بر عهده پلنوم وسیع سازمان دانسته است. این مسئله به طور مشخص با رفقای مرکزیت مورد بحث و تبادل نظر وسیع قرار گرفت که ارگان تصمیمگیری دربارهی این دو مسئله یکی وظـیـفـهی عـمـدهی تشکیلات در مقطع کنونی و دیگری بررسی مجدد موضع و سیاست سازمان در کردستان، در رابطه با وظـیـفـه عـمـدهی کل تشکیلات کدام است؟ مرکزیت سازمان؟ یا چیزی فوق آن؟ به دلایلی که شمردیم، نظر مرکزیت سازمان آنست که در شرایط فعلی نمیتواند خود به طور یکجانبه، بدون اتکاء به کل تشکیلات در موارد فوق تصمیم بگیرد. (تاکید از ماســت) رفقا اضافه میکنند:
در جریان بحثها عدهای از رفقای مرکزیت پیشنهاد تشکیل شورای عالی سازمان را دادند این نظر پس از بحث و تبادل نظر به دلائل زیر رد شد:
۱– شورای عالی که عالیترین ارگان تصمیمگیری سازمان است (و عملا جانشین کنگره حزبی تلقی میشود) دارای اختیارات نامحدود برای تعیین مواضع ایدئولوژیک، خط مشی ارگآنهای تصمیمگیری و هر مسئلهی دیگری است که ممکن است مطرح باشد، اکنون که هنوز بـحـثهـا در درون سازمان دربـاره مسائل شخصی که مطرح است به نتیجه نرسیده است، فراخواندن شورای عالی نمیتواند منتج به نـتـیـجـهای شود باید بحثها راجع به اصول ایدئولوژیک مورد تائید به پایان رسد و آنگاه شورای عالی راجع به آنها تصمیمگیری کند. (خوب دقت کنید!)
۲– راجع به تعیین ارگآنهای تصمیمگیری، باز هم از آنجا که بحثهای ایدئولوژیک پایان نیافته است، مرزبندی بین کادرها قطعیت نیافته و یا حتی مشخص نشده است، لذا تجدید انتخاب ارگآنهای تصمیمگیری با ضوابط ایدئولوژیک میسر نیست، لذا رفقای مرکزیت پیشنهاد پلنوم وسیع کردهاند که فقط دو مسالهی فوق در دستور بحثهای خود قرار دهد و در پایان،زمان تشکیل شورای عالی سازمان را معین سازد.» (تاکید از ماست)
این بخش از فراخوان مرکزیت، به خصوص وقتی که با عملکردهای مرکزیت در نظر گرفته میشود، عمق صداقت و احساسمسئولیت! مرکزیت را به نمایش میگذارد(!) راستی اگر کسی بپرسد چگونه “هنوز خط و مرزها مشخص نشده”! ولی نشریه کار و “ریگای گهل” خط تازهای رسم کردهاند؟! نکند کنگره یا شورای عالی تشکیل شده و “اقلیت در اتاقهای در بسته” از آن بیخبر مانده؟! جداًّ باید این طور باشد! مضمون گزارش رفقا هم حکایت از تشکیل کنگره یا شورای عالی را دارد! چون تا آنجا که ما میدانیم مرکزیت نمیتواند مصوّبات پلنوم را به نقد کشیده و دربارهی آن اظهار نظر کند و تصمیم بگیرد، مگر پلنوم یا شورای عالی که ارگانی بالاتر و ذیصلاحند!!
بر طبق اسناد پلنوم، هنگامی که بحث بر روی موضوعات مورد نظر در گرفت، دو نظریه کاملا متفاوت و متضاد در مقابل یکدیگر قرار گرفتند، ما به عنوان اقلیت سازمان با تحلیل مختصر از جنبش کمونیستی ایران و رابطه آن با جنبش طبقه کارگر و تودهها مهمترین ضعف نیروها و جریانات مارکسیستی را اساسا در فقدان سیاست پرولتاریائی در قبال مسائل مهم مبارزه طبقاتی ارزیابی نمودیم. بنابراین از یک سو علل بحران درون سازمانی را به عنوان جزئی از بحران عمومی درون جنبش کمونیستی تصویر نمودیم که میبایست به عنوان عمدهترین جریان کمونیستی وظیفه سنگین خود را درک کرده و با تمرکز نیرو و برخورد اصولی، قدمهای جدی و تعیینکنندهای در وحدت بخشیدن به آن و تحقق حزب طبقه کارگر بردارد و از سوی دیگر عامل درونی را که به مراتب بارزتر و مهمتر از عامل قبلی و به منزلهی خود ویژگی بحران سازمانی ما نمود مییافت. تضاد بین “دو بینش” و نقش منفی رهبری سازمان در برخورد با آن بود که به بحران داخلی ابعادی وسیع میبخشید، نشان دادیم.
بحثها ادامه یافت اما تنها موقعی اختلاف نظر بر سر ارزیابی ریشههای اصلی بحران صورت کاملا برجسته و بارزی یافت که راهحل بحران در دستور بحث جلسات پلنوم قرار گرفت، بحث پیرامون موضوع اخیر بهخوبی نشان داد که اختلافات بین دو جریان، بسیار حساستر از آن بود که فکر میشد.
مباحثات بر روی موضوع اخیر، اختلاف نظر بین ما و اکثریت را حول دو محور اساسی آشکار ساخت. این دو محور عبارت بودند از: ۱- دو استنباط کاملا مجزا و متضاد از مفهوم مارکسیستی مبارزه ایدئولوژیک و ارتباط آن با مبارزه طبقاتی کارگران. ۲- چگونگی ارتباط همین مساله با بحران درونی سازمان. این دو موضوع به طور لاینفک به یکدیگر مربوط میشد، به طوری که چگونگی پاسخگوئی به مساله دوم نشان میداد که فرد چه برداشتی از موضوع اول دارد؛ به عبارت دیگر:
در پلنوم بحث پیرامون مسائل مطروحه خود را به صورت دو سیاست مشخّص و جداگانه که حاصل دو نگرش متفاوت بود بروز داد. بنیادهای تئوریک جدائی این دو سیاست در دو درک متفاوت نسبت به نحوهی رابطهی مبارزه ایدئولوژیک به عنوان وجهی از وجوه سـهگـانـهی مبارزه طبقاتی و نیز در چگونگی پاسخگوئی به مساله رابطهی بین ایـدئـولـوژی مارکسیستی و سیاست پرولتاریائی بازتاب مییافت. در زیر ما به شرح مختصر این سیاست در زمینههای مذکور میپردازیم:
اپورتونیسم در برخورد با مسائل تاکتیک و برنامه
۱- رابطه مبارزه ایدئولوژیک و مبارزه طبقاتی:
لنین در توضیح رابطه فوق در بخشی از “چه باید کرد؟” تحت عنوان “انگلس دربـارهی اهمیت مبارزه تئوریک” میگوید: «باید به کارگران آلمانی انصاف داد که با یک زبر دستی نادری از مزایای موقعیت خود استفاده نمودند. از آن موقع که نهضت کارگری وجود دارد این اولین بار است که مبارزه به طور منظم در هر سه مسیر متوافق و مرتبط خود جریان دارد: در مسیر تئوریک، در مسیر سیاسی و در مسیر اقتصادی – عملی (مقاومت در برابر سرمایهداران) قدرت شکستناپذیری نهضت آلمان در همین به اصطلاح هجوم متمرکز نهفته است.»
سیاست اول درمورد راهحل بحران، در واقع همان سیاستی است که مبتنی بر درک اپورتونیستی از مفهوم مبارزه ایدئولوژیک در جنبش پرولتری بود در پایان جلسات به صورت بند “ج” مصوبهی اکثریت، چنین جمعبندی شد: «ج – برای حل بحران ایدئولوژیک در دو روند به هم پیوستهی زیر با تاکید بر تقدم و تأخّر آن سازمان داده میشود. ۱- با “سیستم ایدئولوژیک” گذشته بر محور “تحکیم اصول” و دستیابی به یک مبنای ایدئولوژیک حداقل مارکسیست – لنینیستی برخورد لازم صورت میگیرد. دستیابی به این مبنا برای حرکت اصولی و پیشرفت در وحدت سیاسی و تدوین هدف و برنامه ضرورت دارد. در پایان این روند مانیفست تغییر مواضع ایدئولوژیک سازمان جهت تصویب در کنگره تهیه و تنظیم میشود. ۲-…»(نقل از جـزوهی پلنوم)
حاملین این نظر، جناح اکثریت پلنوم بود. استدلال “کمیته مرکزی” (جناح اکثریت) و رفقای اکثریت همان طور که از نقل قول بالا پیداست چنین بود که ما بر سر چگونگی برخورد با گذشته با یکدیگر اختلاف نظر اساسی داشته و این مساله یعنی درک از رابطه توده و پیشرو و مساله قهر خود به یک امر فلسفی یعنی چگونگی پاسخگوئی به مسالهی رابطهی ماده و شعور قابل تبدیل است. از این رو نتیجهی نهائی استدلال آنها چنین بود که باید به عنوان پروسهی مرحلهای، مبارزه ایدئولوژیک حول ارزیابی مجدّد “مشی مسلحانه” و از کانال آن برخورد با “سیستم ایدئولوژیک” گذشته، وظیفه مبرم سازمان قرار گیرد. همچنین آنان این استدلال را اظهار میداشتند که بدون وحدت در مبانی ایدئولوژیک نمیتوان در زمینهی تعیین سیاست و مشی کنونی سازمان حرکتی صورت داد و تعیین هرگونه سیاست، بستگی به نتایج برخورد با “سیستم ایدئولوژیک” گذشته دارد. ما با چنین نظریهای قویا مخالفت نموده و در مقابل آن ایستادگی نمودیم و این سیاست را در پیشبرد مبارزه ایدئولوژیک عدول از اصول مارکسیسم – لنینیسم و سیاستی اپورتونیستی اعلام کردیم. اما به چه دلیل؟ به اعتقاد ما رفقائی که – حتی آن دسته از رفقا که صادقانه – با چنین استدلالی پا به میدان مبارزه میگذارند، علیرغم نیت خود اساسا فاقد درک مارکسیست – لنینیستی از دیالکتیک رابطهی تئوری و پراتیک بودند.
اشکال اساسی رفقای اکثریت آن بود که تئوری شناخت مارکسیستی را نفهمیده بودند. اینگونه رفقا در بهترین حالت اگر توطئهی انشعاب و یا فکر تصفیه رفقای اقلیت را در سر نداشتند، فراموش کرده بودند که سازمان در جزیره دورافتادهای زندگی نمیکند، بلکه در شرایط عینی خاصی قرار گرفته است که خصوصیت اساسی آن عبارتست از وضعیت بسیار متحول سیاسی پس از سرنگونی رژیم شاه، شرایطی که در هر لحظه آتش مبارزه تودهای از هر گوشه زبانه میکشد و انرژی و توان بیشتری از کمونیستهای آگاه طلب میکند، شرایطی که بارزترین خصلت آن عقبماندگی پیشروان از تودههاست، شرایطی که جنبش کمونیستی در نهایت پراکندگی بسر میبرد و به هیچ وجه قادر به رهبری آگاهانه جنبشهای عظیم تودهای که در بعضی لحظات به عالیترین شکل خود یعنی مبارزه مسلحانه بروز میکند نیست. جنبشهای کارگری و دهقانی هر روز رشد بیشتری یافته و متناسب با آن قوای منسجم و مجهّزتری را از جنبش کمونیستی برای رهبری طلب میکند. خلقها در جهت حق تعیین سرنوشت در پارهای از مناطق ایران به مبارزهای جدّی و خونین بر علیه حاکمیت برخاستهاند.
مختصّات فوق و ضروریات جنبش از ما به عنوان کمونیستهای انقلابی طلب میکند که به سرعت به جمعآوری نیرو بپردازیم و برای دستیابی به سیاست پرولتاریائی و تعیین برنامه، استراتژی و تاکتیک، سازماندهی لازم را تدارک ببینیم.
در واقع سخن بر سر لزوم دستیابی به وحدت ایدئولوژیک نبود، هم اقلیت و هم اکثریت در تائید این مطلب که بدون وحدت ایدئولوژیک نمیتواند سخنی هم از وحدت سیاسی و یا تشکیلاتی به میان آید، تردیدی به خود راه نمیدادند، بلکه بر سر آن بود که در شرایط مشخص مشی و برنامهی مبارزه ایدئولوژیک چیست، و باید آن را از کدام طریق به جلو راند؟ از طریق برخورد مشخص یا مجرد؟ کدامیک؟
قهرمانان “بازگشت به اصول” همگی طرفداران “مبارزه ایدئولوژیک در وجه تجریدی” بودند و برخورد مشخص را به بعد موکول میکردند! رفقای اقلیت در پلنوم چنین برخوردی را که عملا سازمان را به دنبالهروی از جنبش خود بهخودی وا میداشت اپورتونیستی دانسته و طرفدار مبارزه ایدئولوژیک بر سر مسائل مبرم و حول تدوین برنامه و تاکتیک بودند و آن را تنها راه صحیح و اصولی برای حل بحران موجود، اعلام کردند. بدین ترتیب اکثر رفقای مرکزیت وظیفهی عاجل سازمان را در مبارزه ایدئولوژیک، برخورد با “سیستم ایدئولوژیک گذشته”! (در وجه تجریدی) عنوان کردند که چیزی جز بیهویتی، ثمرهی آن نمیتوانست باشد. اینگونه رفقا همواره از پاسخ به این سئوال که اگر در پیش داشتن سیاست معیّن در قبال مسائل گوناگون تاکتیکی و استراتژیکی نظیر مسئلهی کردستان، گنبد، جنبش کارگری و غیرو لازمهی ادامه فعالیت سیاسی سازمان است، بدون ارائه چنین سیاست و خط مشیای ادامه فعالیت چگونه ممکن میگردد، طفره رفته و طرح آن را از جانب ما بازتاب “بینش گذشته”! در سیاست میدیدند. آنها هیچگاه الفبای رابطه تئوری و پراتیک را درک نکردند .
بر طبق بند “ب” و “ج” مبارزه ایدئولوژیک سازمان نمیتواند رابطهای با پراتیک مبارزاتی آن داشته باشد. برای آنان مبارزه ایدئولوژیک بحث محفلی روشنفکران در اتاقهای دربسته بر سر مقولات مجرد و انتزاعی را معنی میداد. رفقا توجه ندارند که مارکسیسم شریعت جامد نیست و مارکسیستها نمیتوانند عالمنمای خانهنشین باشند. پذیرش صوری اصول عامگرهای از انبوه مسائل درهم و پیچیدهی امروز نمیگشاید. تحکیم وحدت ایدئولوژیک تنها بر معنای تحلیل مشخص از اوضاع مشخص ممکن است. تنها به این طریق است که جنبههای گوناگون مبارزه در کلّ فعالیت یک سازمان مارکسیست – لنینیست به یکدیگر پیوند میخورد.
۲– رابطه بین ایـدئـولـوژی مارکسیستی و سیاست پرولتاریائی:
عدم دریافت اصولی رفقای اکثریت از چگونگی رابطه بین ایـدئـولـوژی مارکسیستی و سیاست پرولتاریائی را نیز باید از طریق ملاحظات و بررسی قسمت دوم بند “چ” مصوّبهی پلنوم تبیین نمود. بند “ج” چنین ادامه مـییـابـد:
«۲ – در ادامهی مبارزه ایدئولوژیک سازمانیافته، تدوین هدف و برنامه، استراتژی و تاکتیک، آغاز و ادامه مییابد و طی این روند با اشکال تازه اپورتونیسم چپ و راست مبارزه شده و صفبندیهای احتمالی شکل خواهد گرفت. در پایان این روند کنگره فراخوانده شده و مصوّبات آن مواضع ایدئولوژیک – استراتژیکی سازمان شناخته میگردد. گروهبندیهای ایدئولوژیک – سیاسی که طی این دو روند شکل گرفتهاند در کنگره تعیین تکلیف خواهند نمود» ( نقل از جـزوهی پلنوم) چه تفکر عمیقی! چنانکه ملاحظه میکنید، اکثریت، مبارزه ایدئولوژیک را به دو دوره با “تاکید بر تقدم و تأخر” تقسیم نمودهاند. در دوره اول مبارزه بر سر اصول عام و برخورد با “سیستم ایدئولوژیک گـذشـتـه” و در دوره بعدی مبارزه جهت دستیابی به برنامه، هدف، استراتژی و تاکتیک معین! ژرفاندیشی نمایندگان اکثریت این بار چنین بازتاب مییابد: “جدائی ایـدئـولـوژی از سیاست!” در پلنوم قهرمانان “بازگشت به اصول” بر روی چنین تزی اصرار ورزیدند، اقلیت در مقابل، این استدلال را میآورد که: امر ایـدئـولـوژی از مساله سیاست و برنامه جدا نیست. ایـدئـولـوژی مارکسیسم – لنینیسم تنها هنگامی میتواند به درستی درک گردد که در شرایط مشخص سیاسی – اجتماعی به صورت سیاست پرولتاریائی منطبق بر واقعیات اجتماعی – تاریخی تبلور یافته باشد و بالعکس، یعنی هیچ سیاستی منطبق بر منافع تاریخی و سیاسی پرولتاریا نمیتواند تدوین و عملی گردد مگر با درک عمیق و همهجانبهی عام ایـدئـولـوژی طبقهی کارگر. اکثریت عملا با چنین ایدهای مخالفت ورزید. آنان با تمام قوا، بالکل با این ایـدهی لنینی که “حقیقت مجرد وجود ندارد، حقیقت همواره مشخص است” به دشمنی برخاستند!
رفقای ما به طرز کودکآنهای فکر میکردند که تحلیل مشخص از اوضاع مشخص و ارائه سیاست کمونیستی در قبال مسائل مبارزه طبقاتی جاری، طفره رفتن از “بازنگری” به بنیادهای ایدئولوژیک سازمان را در خود نهفته دارد! اکثریت اعضای مرکزیت به مثابه جریان متشکل و رهبری کنندهی اکثریت، به جای انتقاد از خود شجاعانه در قبال بیبرنامگی، عدم پیشبرد هرگونه مبارزه ایدئولوژیک سازمان یافته، تزلزل کامل در سیاست، در شرایط بحران عمومی جامعه، ترویج خردهکاری، عدم سازماندهی صحیح نیروها و استفاده از نه حداکثر بلکه حتی حداقل ظرفیتها، و به جای پذیرفتن برنامه و خط مشی اصولی در پیشبرد مبارزه ایدئولوژیک تلاش ورزید از طریق عمده کردن وجهی از تضادهای ایدئولوژیک – سیاسی یعنی اختلاف بر سر درک ماهیت و ضرورت کاربرد تاکتیک مسلحانه در گذشته روی مسائل اساسی که دارای اهمیتی به مراتب بیشتر و ارتباط مستقیمتری با جریان تکامل مبارزه طبقاتی مییافت، پرده ساتر بیفکند. اینک با توجه به حوادثی که بعد از پلنوم تا به امروز رخ داده، عمق انحرافات مرکزیت به بهترین نحوی آشکار شده است.
نکتهی جالب در همین مباحث این بود که مرکزیت با وجود اعتراف به این مطلب که سازمان تا آستانهی پلنوم فاقد سیاست و مشی مبتنی بر تحلیل علمی از شرایط عینی حاکم بر جامعه بوده و اساسا از طریق “بو کشیدن” ((عین کلمهی یکی از رفقای مرکزیت است)) عمل مینمود، بازهم ریشه اصلی بحران را در چگونگی برخورد اعضای سازمان نسبت به “مشی گذشته ارزیابی نموده بود!” آنها هنوز در چنین شرایطی مایل به ادامه آن هستند!
برنامه مطالعاتی ارائه شده که به منظور اجرای مصوبات پلنوم طراحی شده بود، همان طور که پیشبینی میشد با تضاد لاینحلی مواجه شد. زیرا از یک سو پیشبرد برنامه ارائه شده مستلزم صرف انرژی و زمان بود و از سوی دیگر نیازهای رشد جنبش تودهای مسائلی را به طور متوالی طرح مینمود که حل آنها بدون داشتن استراتژی پرولتاریائی نا ممکن و برداشتن یک گام عملی بدون سپردن خویش به همان سیاست “بو کشیدن” و دنبالهروی از سیر خود بهخودی حوادث امکانپذیر نبود.
هنوز مدت زیادی از ارائه برنامه مطالعاتی مرکزیت به اعضاء و حوزهها نگذشته بود که بسیاری از رفقا زیر فشار شرایط عینی، انحرافی بودن آن را اذعان داشتند و در اینجا نیز پراتیک، صحت نقطهنظراتی را که “اقلیت” در پلنوم بر آن پا میفشرد ثابت میکرد.
عدم درک اصولی و دیالکتیکی رابطه بین تئوری و پراتیک و ایـدئـولـوژی و سیاست، سازمان را به کشتی طوفانزدهای تبدیل نموده بود که با هر موج جدید به این سو و آن سو کشیده میشد. نه برنامه مطالعاتی در عمل قادر به پیاده شدن بود و نه حرکتی منسجم در جهت تبدیل جریان خود بهخودی به جریان آگاهانه و طبق نقشه، میتوانست صورت گیرد. علت اصلی حاکمیت چنین وضعی دقیقا به ریشههای تئوریک تفکر اکثریت مربوط میشد، و آن ماهیت اکونومیستی بندهای “ب” و “ج” در پلنوم بود. هنگامی که در شناخت از حاکمیت، چگونگی برخورد با آن، سیاست کارگری، سیاست دمکراتیک و… هنوز دارای مواضع ثابت و معینی نباشیم، و با این حال هنوز به تبلیغ سیاست “بو کشیدن” و تداوم آن ادامه داده و آن را تئوریزه کنیم، به معنی این است که نوعی از اکونومیسم بر سازمان حاکم است. در حقیقت “کمیته مرکزی ” این تز را تبلیغ نموده است که :
«تنها عده معدودی در مرکزیت “سر” قادرند و باید به تدوین برنامه و استراتژی و تاکتیک بپردازند، بقیه افراد یعنی تودههای سازمانی “تنه” باید به مبارزه “عملی” مشغول باشند. آنها نه قادرند و نه باید در کار مرکزیت دخالت نمایند.»
در پلنوم اکثریت کمیته مرکزی سازمان با ارائه بند “ب” و “ج” درباره راه حل بحران، که بنا به گفته صریحشان “از ماهیت و جوهر یکسانی برخوردار بود”، در صدد آن بودند که تودههای سازمانی را برای دستیابی به یک “حداقل مبانی ایدئولوژیک!” بسیج کرده و یا استفاده از موقعیت خود اقلیت سازمانی را به انزوا و انفراد کشانده و از سوی دیگر خود به تدوین مشی و به اصطلاح هدایت سازمان در مبارزه جاری بپردازند. اما تجربه به همه نشان داد که آنها بدون ارتباط ارگانیک با تودههای سازمانی همان قدر قادر به تدوین مشی و پیشبرد آن هستند که در عمل بدان دست یافتهاند.
آیا مرکزیت در بعد از پلنوم درسهـای لازم را از مبارزه طبقاتی آموخت ؟
ما در اینجا برای روشن شدن اذهان تمام رفقای سازمان، ناچاریم یکبار دیگر، بند “ج” مصوبهی “اکثریت ” را از جزوه پلنوم نقل کرده و سخنان خود را مشخصاً بر اسناد و مدارک سازمان متکی کنیم:«ج: برای حل بحران… ۱– با “سیستم ایدئولوژیک گذشته” بر محور “تحکیم اصول”… در پایان این روند مانیفست تغییر مواضع ایدئولوژیک سازمان جهت تصویب در کنگره تهیه و تنظیم میشود. (چاپ و انتشار جزوهی “اشرف بازماندهی دوران کودکی” در تهران و سایر نقاط ایران، به عنوان یک فاکت عینی و اساسی نشان داد که رفقای اکثریت تا چه اندازه به این مصوبه و همهی مصوبات پلنوم، به طور انقلابی پایبند بودند! ممکن است گفته شود که این کار خودسرانه بوده و ربطی به مرکزیت ندارد، اما ما میگوئیم این سازمان بر پایه چه پرنسیبهائی با مسائل جنبش (به طور اعم) و تضادها و اختلافات درونی خود ( به طور اخص) برخورد مینماید ؟!) ۲– در ادامه مبارزه ایدئولوژیک سازمان یافته، تدوین هدف و برنامه و استراتژی و تاکتیک آغاز و ادامه مییابد… گروهبندیهای ایدئولوژیک – سیاسی که طی این دو روند شکل گرفته در کنگره تعیین تکلیف خواهند کرد.» (جــزوهی پلنوم)
هر رفیقی که حداقل تحلیلهای ارائه شده در نشریه کار* را مورد توجه قرار داده باشد حتماً در مقابل این پرسش که آیا مصوبهی ۱ و ۲ بند “ج” از جانب رفقای مرکزیت و ارگان مرکزی، محترم شمرده شده یا نه ؟ پاسخ منفی خواهد داد. آیا این خود دال بر برخورد غیر اصولی رفقای مرکزیت نیست؟!** آیا اقدامات مذکور نیز کار افراد غیر مسئول بود؟ ما در هفت ماهه بعد از پلنوم بارها و بارها این نکته را در اشکال مختلف به رفقای مرکزیت متذکر شدهایم، اما به قول لنین: «کسی که نمیخواهد بشنود، از هر کری بدتر است.» تذکرات ما یا با تبسم رفقا مواجه بود و یا آنکه “وضعیت متحول جامعه” را به عنوان دلیلی در توجیه نقض مصوبات پلنوم، عنوان مینمودند، یعنی عذر بدتر از گناه!
لنین در دولت و انقلاب وقتی که اپورتونیسم حاکم بر سوسیال دمـکـراسـی آلمان را مورد نقد قرار میدهد، از قول انگلس به نکتهی بسیار آموزندهای اشاره میکند!
«…. چنین سیاستی سرانجام فقط میتواند حزب را به راه خطا اندازد. مسائلی کلی و مجرد سیاسی را در ردیف اول قرار میدهند و بدین ترتیب مسائل مبرم و مشخص را که به محض پیشآمد نخستین حوادث بزرگ و نخستین بحران سیاسی به خودی خود در دستور روز قرار میگیرند، پشت پرده نهان میسازند چه نتیجهای ممکن است از این کار حاصل آید جز این که حزب ناگهان در لحظهی قطعی عاجز ماند و در داخل آن نسبت به مسائل قطعی عدم صراحت و وحدت حکمفرما گردد، زیرا این مسائل هیچگاه مورد بحث قرار نگرفته است…
این فراموشی ملاحظات پر اهمیت و اساسی بخاطر منافع آنی روز، این تلاش در راه کامیابیهای آنی و مبارزه برای نیل به این کامیابیها بدون در نظر گرفتن عواقب بعدی، این فدا کردن جنبش آینده بخاطر منافع روزمرّه – شاید هم انگیزههای “صادقانه” داشته باشد. ولی این اپورتونیسم است و اپورتونیسم هم خواهد ماند و من بر آنم که اپورتونیسم “صادقانه” از تمام انواع دیگر آن خطرناکتر است…»
هنوز مدت کوتاهی از تصویب نظرات اکثریت در پلنوم نگذشته بود که در عمل سازمان با رویداد سفارت، بهکلی غافلگیر شد، در ضمیمهی کار ۳۵ چند تن از رفقای مرکزیت کوشش کردند تا سقوط دولت بازرگان و اشغال سفارت را توضیح دهند. اما تفکر التقاطیای که با گرایش به راست* در پشت این تحلیل پنهان شده بود، به سردرگمی و آشفته فکری؟ تودههای سازمانی و هواداران افزود.
شکلهای سیاسی بس متحولی که جریان مبارزه طبقاتی در این پروسه بخود میگرفت جبراً نمیتوانست بدون توضیح و درک رابطه درونی آن تبیین گردد. عدم چنین درکی، نا پایداری سیاسی را حتی در بالاترین کادرهای سازمانی کاملا مشهود ساخت. در این پروسه ضربات محکمی بر موقعیت سیاسی سازمان بخصوص در میان نیروهای چپ وارد آمد.
نتایج عملی مصوبات پلنوم بهتدریج آشکار شد. مصوبهی اکثریت پلنوم با شکست مواجه شده بود اما این شکست تنها مبین شکست سیاست اپورتونیستی حاکم بر پلنوم نبود بلکه فراتر از آن، این شکست حاکی از شکست مناسبات موجود بین مرکزیت و تودههای سازمانی بود، شکست سیاست سکتاریستی مرکزیت بود، شکست بوروکراتیسم حاکم بر سازمان بود.
گزارش کمیته مرکزی نشان داد که آنها چگونه از حقایق مسلم و غیرقابل انکار و درسهای مبارزه طبقاتی روی برمیتابند اگرچه فریاد برآوردند “مبارزه طبقاتی را باور کنیم”. مرکزیت یک بار دیگر کوشش بیپایهای را مبذول میدارد تا چنین وانمود کند که ماهیت اختلافات طرفین محدود به درک متفاوت از بکارگیری تاکتیک مسلحانه در گذشته و از آن طریق با “سیستم ایدئولوژیک” گذشته است و به همین جهت اقلیت را تنها در این زمینه به رسمیت میشناسد. در مضمون گزارش مذکور حس دشمنی کور کمیته مرکزی نسبت به دستاوردهای مبارزه مسلحانه در گذشته چنان است که اگرچه در ظاهر و در گفتار بر دو بینش تاکید میکنند اما در عمل، به طور عامیانه با عمده کردن مبارزه ایدئولوژیک حول محور برخورد با گذشته آنهم فقط در رابطه با اقلیت یکبار دیگر کوشش بیهودهای را نشان میدهد که برای سرپوش گذاشتن بر ضعف ایدئولوژیک – سیاسی و بیهویتی خود بکار برده است. هر گاه اشخاص را نه از روی گفتارشان و القاب پر طمطراقی که بخود نسبت میدهند بلکه از روی رفتارشان و این که در عمل چه ایدهها و سیاستی را تبلیغ و ترویج میکنند، قضاوت کنیم آنگاه معلوم خواهد شد که قهرمانان “بازگشت به اصول” ما چگونه سازمان را منطبق با ایدهها و سیاستهای اپورتونیستی رهبری میکنند. آری مرکزیت هنوز هم به طور مصنوعی ریشهی بحران را اساسا در تضاد بین قبول و یا ردّ مشی مسلحانه میبیند، اما ما هرگز، نه در پلنوم و نه اکنون خود را به این نوع کوتهبینی و محدودنگریهای خردهبورژوائی گرفتار نساخته و نخواهیم ساخت، ما ریشهی بحران را که دارای خصلت طبقاتی است، هماینک نیز محصول تضاد بین دو بینش که نه تنها دارای هویت سیاسی – ایدئولوژیک معین (اگر تفکر رفقای مرکزیت و نظرات موقتی و سیال آنان را بتوان حقیقتاً بینش نامید و نه بیهویتی) هستند، بلکه در زمینهی مسائل تشکیلاتی نیز کاملا از دو نوع سیاست متفاوت پیروی میکنند: سیاستی با برنامهی انقلابی و سیاست پراگماتیستی، چنین است انعکاس دو بینش در زمینهی مسائل تشکیلات. ما در قسمت دیگری مشخصات این دو بینش را نشان داده و ثابت میکنیم که عارضه مرکزیت در زمینهی تشکیلات به طور خلاصه دید محدود خردهبورژوائی، روحیه محفلبازی و عدم پذیرش انضباط تشکیلاتی است .
اپورتونیسم در امور تشکیلات :
در بخشهای قبلی این نوشته، ما روند رشد اختلافات درونی را در زمینههای مختلف متذکر شدیم. اینک به طور مشخصتری اپورتونیزم را در سیاست تشکیلاتی که به طور لاینفکی با سیر قهقرایی حرکت سازمان، ارتباط مییابد، توضیح میدهیم:
ما مشخصههای بحران سازمان را در آستانهی پلنوم چنین توصیف نمودیم: فقدان خط و برنامه، به منظور هدایت و پیشبرد مبارزه ایدئولوژیک، با توجه به دور نمای رشد و تکامل مبارزه طبقاتی، کار را به آنجا کشانده است که پراگماتیسم در همهی سطوح تشکیلات رواج یافته. زوال سانترالیسم دموکراتیک به درجهای رسیده که حتی نظرخواهی از حوزهها درباره مسائل مهم و قطعی مبارزه، به یک امر فرمالیستی بدل گشته. از لحاظ تشکیلاتی، انسجام درونی سازمان با توجه به وضعیت شدیدا متحول جامعه از نظر سیاسی پیوسته به گسستگی میگراید. نه تنها شاخههای سازمان در استآنها و مناطق بلکه در سطح ارگآنهای موجود در یک شاخه نیز مسئولان بنا به تشخیص خود عمل میکنند. به جای روابط و مناسبات مبتنی بر مارکسیسم – لنینیسم، مناسبات ملوکالطوایفی بر سازمان مستولی گردیده، انضباط آهنین که از ویژگیهای سازمان در سطح جنبش کمونیستی ایران بود، تدریجاً زایل میشود و امروز بیش از هر زمان دیگری روحیه محفلبازی، و عدم صراحت انقلابی – بوروکراتیسم و فرمالیسم به صورت ویژگیهای بارز سازمان درآمده و بدترین نوع اپورتونیسم تشکیلاتی را میتوان در سیاستها و رفتار رفقای مرکزیت، نسبت به اقلیت دید. نمونهی بارز آن در برخورد به استعفای دو رفیق از مرکزیت و هیئت تحریریه دیده میشود که به نحو شرمآوری مورد اتهامهای عجیب و غریب قرار گرفتند و گفتند که رفقا از زیر بار کارها شانه خالی کردهاند! درحالی که رفقا دلایل استعفایشان را کتباً ارائه داده بودند و بنابه تصمیمات پلنوم ضروری بود که عمده وقت خود را صرف تدوین نظرات و امور ایدئولوژیک سیاسی کنند. براستی چرا شایع شد “رفقای اقلیت کار نمیکنند و سازمان را فلج کــردهانــد؟!” هیچکس مسئولیت چنین رفتاری را به عهده نمیگیرد! سلاح انتقاد و انتقاد از خود زنگار گرفته و به کناری افتاده است. اما ببینیم علت اصلی این انحطاط در چیست؟
بنابر آموزش لنین، خطای فاحشی است هر آینه گرایش اپورتونیستی در مسائل تشکیلات را بدون ارتباط آن با اپورتونیسم در برنامه و تاکتیک در نظر گیریم. مسلماً علت اصلی دنبالهروی از حوادث سیاسی اطاعت از جریان خود بهخودی مبارزه ایدئولوژیک، بینش پراگماتیستی، فقدان وحدت ایدئولوژیک – سیاسی، عدم تجهیز تودههای سازمانی به خط مشی معین در قبال مسائل و جریانات و درنهایت فرو غلطیدن در ورطه نا پایداری سیاسی و بیهویتی ایدئولوژیک است. ما در پلنوم بیشترین بار مسئولیت چنین انحرافاتی را متوجه “رهبریت” سازمان میدانستیم، زیرا رفقای مرکزیت در عمل نشان دادند که هیچ مسئولیتی را در امر رهبری و هدایت اصولی کادرها و هواداران، احساس نمیکنند. آنها در قبال انتقادات اصولی، از پاسخگوئی صریح نسبت به مضمون عملکردهای سازمان، در پروسه چندین ماهه بعد از قیام و ریشههای ایدئولوژیک – طبقاتی آن، شانه خالی کردند و چشم پوشیدند ولی بازهم چه در سازمان و چه در بیرون همه میپرسند سیاست تشکیلاتی مرکزیت چیست؟ پاسخ این سئوال برای ما روشن است: هنگامی که گرایش به دنبالهروی از جنبش خود بهخودی در مسائل سیاسی بروز کرده و گسترش مییابد، الزاماً این امر خود را در مسائل تشکیلاتی به صورت: تجدید سازماندهی مکرر ارگآنها و مسئولیتهای مهم سازمانی به فاصلهی زمانی بسیار کوتاه نشان میدهد. هماکنون سیاست تشکیلاتی مرکزیت به صورت یک دور باطل، مرکب از دورههای سازماندهی، تعیین ترکیب ارگآنها ¡ تجدید سازماندهی، تعویض ارگآنها ¡ بازهم سازماندهی و تجدید سازماندهی… ادامه یافته است. چنین سیاستی اینک حتی در سلولهای تشکیلات خود را نشان میدهد. لنین در “چه باید کرد؟” میگوید: “چگونگی سازمان هر نهادی را طبیعتاً و ناگزیر مضمون فعالیت آن نهاد معین میکند” ولی رفقای مرکزیت بیشتر به “چگونگی سازمان” متکی هستند تا به “مضمون فعالیت”، بیشتر به شکل میپردازند تا تعیین محتوا. از اینرو در ساختمان تشکیلات قادر به تشکیل ارگآنهای حتی نسبتاً پایدار نیستند، چنین سیاستی در زمینه تشکیلات سازمان را بیش از پیش در منجلاب خردهکاری قرار داده است. درک اکونومیستی از وظایف تشکیلاتی که ما جلوتر بدان تاکید کردهایم، نه تنها در درون سازمان بلکه به میزان به مراتب وسیعتری در مورد سازمآنهای جنبی نظیر پیشگام (دانشجویی و ….) و غیر و نیز عملکرد داشته است. بعلت فقدان دید روشن نسبت به کار سازمان وابسته و سازمان دموکراتیک و به طور کلی کار دموکراتیک – تودهای در بیشتر موارد سازمآنهای فوقالذکر در تئوری و پراتیک دچار التقاط بودهاند. از سوی دیگر دید محدود نسبت به وظایف تشکیلاتی، نتوانست رابطهای لنینی بین کار محلی و کار سراسری ایجاد کند. تا کنون شواهد عینی بسیاری در دست است که نشان میدهد، مواضع سیاسی اتخاذ شده توسط شاخهها با مواضع سازمان در مرکز متناقض بوده است. رشد و گسترش کار محلی بدون تمرکز بخشیدن به کارها، شاخهها را نیز دچار همین بیماری نموده است. بوروکراتیسم به قول لنین عبارتست از: «تابع نمودن منافع کار بر منافع جاه، عطف توجه فوقالعاده به کرسی و مسند و نادیده گرفتن کار، کئوپتاسیون بازی بهجای مبارزه در راه ایدهها» (یک گام به پیش دو گام به پس صفحهی ۲۱۴). معنای دیگر این عبارت را میتوان در محفل بازی و چگونگی رعایت اصل سانترالیسم دموکراتیک از جانب رفقای مرکزیت سازمان فهمید.
دیگر همهی اعضای سازمان بهخوبی بر این نکته آگاهند که سانترالیسم دموکراتیک در امور تشکیلات کلا به فراموشی سپرده شده و تعیین و تجدید ترکیب ارگآنهای مهم سازمان نیز بدون هرگونه توجه جدی به نظرات و خواست اعضای سازمان و تنها به میل مرکزیت انجام میگیرد. چنین فسادی ریشههای تئوریک منشویکی جریان را به مثابه علت اصلی و اولیه در بطن خود میپروراند. بدون نابودی آن تصور هرگونه تغییر جدی، سادهلوحی و ناشی از خوش باوری کودکانه است. عدم انضباط پذیری و محفل بازی پرنسیب اکونومیسم در امور تشکیلات است.
رفقای مرکزیت در انتقاد به نظر اکثریت در مورد راه حل بحران به نظرات بینهایت جالبی دست یافتهاند که شنیدن آن برای هر عضو و هر کسی که تا حدی نسبت به مسائل مورد اختلاف آشنایی داشته باشد، بسیار آموزنده خواهد بود! رفقای مرکزیت در انتقاد از خودی که به صورت انتقاد به بند “ب” و “ج” جمعبندی پلنوم، ارائه دادهاند، انتقادات تقریباً یکسانی به هر دو بند داشتهاند و مینویسند: “همان طور که در بند “ج” شرح خواهیم داد، نظریه فوق اولاً، (خوب گوش کنید) آن مبارزه ایدئولوژیکی را که تا مقطع پلنوم صورت گرفته بود (واقعا؟!) و نیز کوششهای سازمان را در جهت هویت بخشیدن به بینش نوین (از جمله جزوه پاسخ به اشرف و …..) بکلی نادیده میگیرد، لذا به گونهای با مساله روبرو میشود که گویی همه چیز باید از صفر آغاز شود. ثانیاً این نظریه نیز با تقسیم مبارزه ایدئولوژیک به دو دوره جداگانه و عمده نمودن مبارزه ایدئولوژیک، حول بینش گذشته در مرحله نخست، عملا وظایف سازمان را در قبال جنبش ندیده و امر رهبری سازمان را مسکوت میگذارد. این بند از یک سو میگوید که مبارزه ایدئولوژیک بر محور تحکیم اصول و از سوی دیگر میگوید به منظور دستیابی به یک مبنای ایدئولوژیک که این دو با هم متناقض هستند. چون تحکیم اصول خود حاکی از وجود حداقلی است که به تحکیم آن میپردازیم. در صورتی که کوشش برای دستیابی به اصول این حداقل را نادیده گرفته و آن را نفی میکند. شرح بیشتر نقایص این نظریه را در شرح بند “ج” میتوانیم ببینیم چرا که بند “ج” با بند “ب” هیچگونه تفاوت اساسی ندارد و تفاوت ظاهری آنها بیشتر مبین یک امر تشکیلاتی (؟) است تا یک امر نظری.” (نقل از گزارش…)
آدم باید خیلی ساده لوح باشد که گمان کند رفقای ما پی به اشتباهاتشان بردهاند و دارند صادقانه از خودشان انتقاد میکنند، لازم نیست حتماً مارکسیستهای کبیری باشیم تا به بیپایه بودن این به اصطلاح انتقادات پی ببریم هر آدم اندک آگاهی که تنها نگاهی به اسناد پلنوم انداخته باشد و بداند که در پلنوم چه گذشت و چرا و چگونه چنین نظراتی تصویب شد به خوبی میفهمد که این “تناقضات” نه ناشی از اشتباهات منشی جلسات پلنوم (که مسائل را بد جمعبندی نموده) بلکه بی هیچ تردیدی گواه واقعیت تناقضاتیست که مرکزیت در پلنوم آگاهانه و با بند و بست بر آنها پرده کشید. بگذارید ما دلیل این را که امروز یعنی پس از ۷ ماه، مرکزیت سازمان در بارهی مصوبات نادرست پلنوم لب به سخن گشوده است، بگوئیم:
همان طور که همه رفقا میدانند بهدنبال اتمام جلسات پلنوم و مطابق تصمیمات آن قرار شد که هر یک از طرفین نظرات خویش را نسبت به گذشته (یعنی نسبت به همان به اصطلاح “اختلافات اساسی”) مدون نموده و در مرحله بعدی با تعیین برنامه و تاکتیک برای تصمیمگیری نهائی، کنگره سازمانی فراخوانده شود و لاغیر… منتهی چون رفقا در درجه اول پی به بی اساس بودن چنین تصمیمی بردهاند و از طرف دیگر علیرغم این که برای نوشتن آن، برنامه ریختند (البته روی کاغذ) ولی موفق نشدند، حالا میخواهند با حقنه کردن این که در گذشته برسر این اختلافات مبارزه ایدئولوژیک صورت گرفته و جزوه “پاسخ به رفیق اشرف” نظر ماست، سر و ته قضیه را هم آورند. چه خیال باطلی! رفقای مرکزیت باید این را بپذیرند که دیگر نمیتوان با ماست مالی و جمله پردازی، مسائل را لاپوشانی کرد. باید صریح و روشن بگویند که آیا مصوبات پلنوم تا کنون اجرا شده است یا نه؟ و چرا نشده است؟ اگر اجرای آن کلا منطبق با “شرایط متحول” بعد از پلنوم نبوده، پس چرا از همان ابتدا آن را به اطلاع اعضاء سازمان نرساندید و برایش چارهای نیاندیشیدید؟ اگر هم چنین نبوده و مصوبات پلنوم تنها در شرایط متحول کنونی اجرا نشده، رفقا باید به ما نشان دهند که تاکنون چه اقدامات مشخصی را در اجرای مصوبات مزبور انجام دادهاند؟
در جای دیگری، از اظهارات رفقا چنین برمیآید که گویا آنها دریافتهاند نظریهاشان در پلنوم، راجع به “تقسیم مبارزه ایدئولوژیک به دو دورهی جداگانه” اشتباه بوده، آنها نوشتهاند: “با تقسیم مبارزه ایدئولوژیک به دو دورهی جداگانه و عمده نمودن مبارزه ایدئولوژیک حول بینش گذشته در مرحله نخست، عملا وظایف سازمان را در قبال جنبش ندیده و امر رهبری سازمان را مسکوت میگذارد”. اما این بار هم رفقا بر معلول انگشت میگذارند و نمیگویند که علت چنین تصمیمی چه بود و اشکال اساسی کار در کجاست؟ ما تردیدی نداریم که رفقا میخواهند بازهم از پاسخ مشخص طفره بروند و آنچه را که تا کنون با زیر پا نهادن تصمیمات پلنوم، انجام دادهاند لاپوشانی کنند، به همین جهت ما آنچه را که رفقا انتقاد از خود نامیدهاند، (در بهترین حالت) برخوردی فرمالیستی و سطحی میدانیم.
حال تعجبآور خواهد بود اگر بگوئیم که رفقای مرکزیت در صفحه گزارش خود تاکید کردهاند که مرکزیت ضمن تائید مصوبه پلنوم در باره ریشه بحران، مصوبات پلنوم را در مورد راه حل بحران مورد بررسی مجدد و همه جانبه قرار داد. اگر رفقا به صورت جلسههای پلنوم و یا حداقل به جمعبندی ریشه بحران در جزوه پلنوم مجددا مراجعت نمایند، متوجه خواهند شد که رفقای مرکزیت ریشه اصلی بحران را عمدتاً در تضاد بین اعضاء سازمان بر سر رد یا قبول “مشی گذشته” ارزیابی نمودهاند. به این جهت مرکزیت نباید و نمیتواند نظر خود را در مورد “تقسیم مبارزه ایدئولوژیک به دو دوره…” مردود اعلام کند، مگر با رد تحلیل خود نسبت به ریشه اصلی بحران.
البته باید در اینجا رفقای مرکزیت را به دو دسته تقسیم کرد، آنها که میدانند اشکال اصلی در کجاست، ولی برای پیشبرد مقاصد اپورتونیستی خود آگاهانه آن را بازگو نمیکنند و مسئول اصلی به انحراف کشیدن سازماناند و آن دسته از رفقا که (هرچند معدودند) اشکال اساسی مسئله را تشخیص نمیدهند. ریشه خطای این رفقا در دیدگاه متافیزیکیشان نهفته است، آنها اختلافات “اقلیت” و اکثریت” را (همان طور که اپورتونیستهای آگاه دیکته کردهاند) نه در بینشهای مختلف، بلکه بر اساس مورد اختلاف در نظر میگیرند. رفقا علت را با معلول و نمود را با ماهیت اشتباه میگیرند.
این رفقا (و چه بسیار رفقای دیگری که تا کنون مسائل مورد اختلاف را به طور جدی و علمی دنبال نکردهاند) نمیدانند که “چگونگی برخورد به گذشته” علت اختلاف نیست، این نمود و شکلی از اختلاف ما بود. به اعتقاد ما علت اختلافات در چگونگی درک و کاربرد مارکسیزم است. یعنی اختلاف بر سر رد یا نقد گذشته، نه علت بلکه معلول است، نه ماهیت اختلاف بلکه نمود آنست. بنابراین اختلاف ما اختلاف بین دو بینش اساسا متفاوت است که یکی مارکسیست- لنینیستی و دیگری غیر مارکسیستی است و این اختلاف نمیتواند خود را در سایر زمینههای سیاسی و ایدئولوژیک و تشکیلاتی نشان ندهد. زیرا ماتریالیسم دیالکتیک به ما میآموزد که بینش همواره خود را در برخورد با مسائل گوناگون نشان میدهد.
رفقای ما علیرغم این که ظاهراً به مارکسیسم- لنینیسم اظهار وفاداری میکنند و خود را معتقد به جهان بینی ماتریالیستی- دیالکتیکی میدانند، اما در عمل نشان میدهند که جداً این طور نیست و نمیتوانند وفادار بمانند.
همان طور که در بالا گفتیم این بینش در همه جا عملکرد دارد، مثلاً در جای دیگری به عنوان انتقاد از خود میگویند: “شواهد عینی نشان میدهد هنگامی که پلنوم تشکیل شد بینش گذشته به عنوان یک سیستم مسلط و بازدارنده و یک جریان عمده ایدئولوژیک درون سازمان درهم شکسته شده بود و آن مبنای حداقل مورد نظر پلنوم به دست آمده بود”.
رفقا! ما قسمتان را باور کنیم یا دم خروس را؟! اگر این طور بود پس ریشه بحران در کجاست؟ مگر شما در صفحه گزارش خود ادعا نکردهاید که “مرکزیت ضمن تائید مصوبه پلنوم در بارهی ریشه بحران، مصوبات پلنوم را…” نکند اصلا بحرانی در بین نبوده، رفقای سازمان در توهم بودهاند؟!
اما نباید در قضاوت عجول بود! رفقا در سطور بعد ابهامات را برطرف میکنند (خوب دقت کنید!) “ادامه بحران تا مقطع تشکیل پلنوم نه به علت مسلط نبودن بینش نوین در سازمان، بلکه به علت رسمیت نیافتن آن به عنوان بینش حاکم (اکثریت) بود. این واقعیت سبب میشد که با وجود مغلوب بودن بینش گذشته، به علت رسمیت نیافتن بینش نوین، سازمان نتواند بر پایه آن به هدایت سازمان و تدوین برنامه و سیاست پرولتاریا و تبیین هویت سازمان در جنبش کمونیستی اقدام نماید”.
هیچ سندی بهتر از این نمیتواند با چنین صراحتی راز تشکیل پلنوم را آشکار کند. این عبارات به روشنی برنامه از پیش طراحی شدهی اپورتونیستها را نشان میدهد. به راستی که اپورتونیسم رشد یافته میبایست “رسمیت” پیدا کند، چرا که دائم در مقابل این بینش نوین! (بخوان اپورتونیسم) مخالفت میشد. بنابراین لازم بود که هر طور شده “رسمیت” پیدا کند، تا بتواند مخالفین را تصفیه و تعلیق و “برپایه بینش نوین” به هدایت سازمان (به راه راست) بپردازد، “سیاست پرولتاریا” را بر مبنای دنبالهروی از خردهبورژوازی تبلیغ نماید، “هویت سازمان” را از طریق مذاکره “با کمیته مرکزی” حزب توده، اعتبار فزونتری ببخشد!
در حقیقت گفتههای “مرکزیت” بدین معناست که علت عدم “هدایت سازمان و تدوین برنامه و سیاست پرولتاریا” از جانب رفقا (که هنوز هم ادامه دارد) همانا “رسمیت نیافتن بینش نوین”! است.
رفقای مرکزیت در ادامهی گزارش میگویند مهمترین دستاورد پلنوم عبارت از آن بود که معلوم شد کسانی که مدافع “بینش گذشته” هستند، “اقلیتی کاملا مشخص و محدوداند”. وضعیت صف مدافعین بینش گذشته که پیش از این نامشخص بود در پایان پلنوم به صورت اقلیتی کاملا مشخص و محدود شکل گرفت. بر این اساس پلنوم عملا بحران را در وجه عینی آن حل کرد، یعنی عملا راه را برای هدایت سازمان توسط اکثریت باز کرد.”(صفحه گزارش) در اینجا دیگر مرکزیت بالکل رشته کلام را از دست داده و هذیان میگوید، زیرا معنای عبارات فوق اینست که گویا تا آستانهی پلنوم هیچکس و علیالخصوص مرکزیت سازمان براین امر که “صف مدافعین بینش گذشته”، اقلیتی کاملا “محدود و مشخص” میباشد، وقوف نداشتهاند! و علت اصلی بحران در همین توهم و ناآگاهی نهفته بود! و چون رفقا بدین امر آگاه گردیدند، پس بر این اساس پلنوم عملا بحران را در وجه عینی(؟) آن حل کرد! آیا مضحک نیست؟! رفقای مرکزیت نتایج مهملی را که در پایان گزارش خویش در رابطه با ریشه بحران و راه حل آن میگیرند دست کمی از سایر برخوردهایشان نسبت به مسائل مورد اختلاف ندارد؟ رفقا مطلب را چنین ادامه میدهند: “با توجه به آنچه گفته شد در پایان پلنوم برای اکثریت مبارزه ایدئولوژیک حول بینش گذشته تنها در رابطه با اقلیت میتوانست عمده باشد. اکثریت میبایست براساس بینش نوین به تدوین تئوری انقلاب و خط مشی پرولتاریا و هدایت سازمان میپرداخت” مرکزیت در واقع میگوید ” در رابطه با اقلیت باید مبارزه ایدئولوژیک به دو دوره جداگانه تقسیم شده و حول به اصطلاح “بینش گذشته” عمده گردد، در همین رابطه دیگر مهم نیست که “وظایف سازمان را در قبال جنبش ندیده” و امر “رهبری تودهها را مسکوت” گذاریم. اقلیت با بینش گذشته عمدتاً نباید با مسائل مبارزه طبقاتی جاری و این که در این میان یک گروه کوچک مرکب از عناصر اپورتونیست در مقام رهبری سازمان چگونه آن را به این سو کشانده و تا مغز استخوان دچار پراگماتیسم و اکونومیسم میکند، مداخله نماید! نه، از نظر مرکزیت، اقلیت به هیچ وجه محق نیست که گریبان مرکزیت را گرفته و خواستار سیاست و مواضع استواری در قبال حاکمیت و جناحهای آن، در قبال مساله کردستان، در قبال حزب توده و کومله و یا حزب دمکرات کردستان شود. این تنها حق اکثریت و نه اکثریت بلکه بهتر است بگوئیم (گروهی از اعضای مرکزیت است) که یک روز قطع رابطه با آمریکا را “پیروزی بزرگ” نامیده و روز دیگر در محفل خود به انحرافی بودن آن اعتراف نماید. یک روز اکثریت روحانیت را متحد طبیعی کمونیستها خوانده و صف ضد انقلاب را در جناح لیبرالها خلاصه کند و روز دیگر آنها را در خدمت بورژوازی دانسته و حزب جمهوری اسلامی را بهمثابهی دشمن اصلی به مردم نشان دهد. پس از بروز جریان “اشغال سفارت” مرکزیت سازمان با “ابهام و عدم صراحت سیاسی” که مضمون معین آن چرخش کامل به سوی اپورتونیسم راست بوده است، هیچگاه نخواست و شاید بهتر باشد که بگوئیم نتوانست وجه تمایز جریانهای لیبرالی و حزب جمهوری اسلامی (قدرتهای اصلی حاکمه) را که در شرایط تحولات سریع سیاسی ایران نقش تعیین کنندهای را در توضیح خط مشی و استراتژی سیاسی بر جریان مارکسیسم – لنینیسم ایفا مینماید، تبیین کند. به همین لحاظ، تاکتیکها را همواره بدون پیوند با اهداف و استراتژی و صرفا از این لحظه به آن لحظه و از این واقعه به آن واقعه اتخاذ کرده و شیوه اکونومیستی تاکتیک – پروسه را پیشه کرده است. جنبش همه چیز بوده است و هدف هیچ چیز.
حال کسانی که میخواهند با بی هویتی خویش به سازمان هویت بخشند، پس از گذشت هفت ماه اکنون میگویند اقلیت باید هیچگونه نقشی در تعیین “وظایف سازمان در قبال جنبش “و “امر رهبری” نداشته باشند. آری، این عبارتناشیانه و این گونه استدلال که تنها شایسته تمسخر است از دهان مرکزیت سازمان ما بیرون میآید. شاید این نوع برخوردها در پاسخ به مسائل در تاریخ احزاب و جریآنهای مارکسیستی کم سابقه و بی نظیر باشد، اما واقعیتی است که باید آن را باور کرد. اگر در پلنوم میبایست درک غیر مارکسیستی رفقای مرکزیت را از مبارزه ایدئولوژیک و شیوه پیشبرد آن یک انحراف کوچک ناشی از پائین بودن دانش سیاسی و سطح تئوریک تلقی میکردیم، اما هنگامی که رفقا به فکر بسط و تکامل لاطائلات و تئوریزه کردن انحرافاتشان افتاده و به خواهند با عبارت پردازیهای اپورتونیستی، استدلال فلسفی بتراشند، دیگر باید آن را به مثابه یک امر اساسی و یک انحراف عمیق ایدئولوژیک به شمار آورد.
خلاصه کنیم:
مرکزیت سازمان که پس از پایان یافتن پلنوم، تصمیمات آن را زیر پا گذاشته و خودسرانه دست به تصمیم گیریهای تازهای زده است و با صدور نامهای مملو از تحریفات میخواهند بر ماهیت اختلافات اقلیت و اکثریت و بر انحرافات اساسی و اعمال هفت ماهه خویش پرده بکشانند.
آنها علیرغم تصمیمات پلنوم که مقرر داشت تا برگزاری کنگره و تصویب مانیفست مواضع سازمان، به یک تحلیل حداقل برای موضعگیریهای روزمره اکتفا شود و راجع به مسائل اساسی مورد اختلاف، موضعگیری نکنیم، به انحاء مختلف موضعگیری کردند و حتی در ضمیمه کار ۳۵ و شمارههای بعد از آن تحلیلهای استراتژیک را بدون هیچگونه بحث درونی قبلی ارائه کردند و به تبلیغ نظرات انحرافی خویش در سطح جنبش اقدام نمودند. و در ارگان شاخه کردستان “ریگای گهل” بی هیچ مسئولیتی هر چه خواستند نوشتند و فزون بر اینها اهرمهای تشکیلات را در دست گرفتند و مطابق میلشان رفقای اقلیت را تصفیه کردند و در یک کلام سیاستی انشعابگرانه در پیش گرفتند و مبارزه ایدئولوژیک را به طور یک جانبه علنی کردند و هر چه خواستند در سطح جنبش مطرح کردند و حالا هم میگویند: اگر نسبت به گذشته نظری دارید بدهید و ما “اقلیت” را تنها در رابطه با قبول گذشته میشناسیم! اگر ضوابط را رعایت کنید حقوق عضویتتان محفوظ است! رفقا گمان میکنند که با قرطاس بازی و شیوههای بوروکراتیک میتوان ماهیت اختلافات و ریشههای آن را از چشم این و آن دور داشت. ببینیم ما در چه عرصهها و موارد گوناگونی تا کنون با رفقا اختلاف داشتهایم:
– گرایش مسلط بر مرکزیت، طرفداری از شعار “حاکمیت خلق” بود. همین گرایش به ملی بودن حاکمیت اعتقاد داشت و “نامه به بازرگان” را نوشت، ما با هر دوی آن مخالف بودیم .
– این رفقا به طور کلی خط بطلان بر روی کل گذشته کشیدهاند و بدون تحلیل مشخص، سازمان را در گذشته ماهیتا جریان خردهبورژوائی ارزیابی میکنند، ما بر مبنای تحلیل مشخص گذشته را به نقد میکشیم و ضمن روشن نمودن انحرافات و اشتباهات گذشته بر دستآوردهای انقلابی آن تکیه میکنیم و آن را درون جنبش کمونیستی و سرآغاز جنبش نوین انقلابی میدانیم.
در پلنوم، اکثریت رفقای کمیته مرکزی، از این که با نام سازمان در کنار خلق کرد بجنگیم و در سنگر مقاومت علیه نیروهای ارتجاعی مبارزه کنیم واهمه داشتند و با آن مخالفت کردند، ما قاطعانه و با ارائه تحلیل مشخص از این تاکتیک صحیح دفاع مینمودیم.
– این رفقا به طبقه کارگر و تودههای زحمتکش اتکا و اعتقادی ندارند و میخواهند مبارزه را از طریق بند و بست با این یا آن جناح حاکمیت به پیش برند و در حالی که ما اعتقاد داریم باید اساس فعالیت خویش را بر بنیاد سازماندهی و رهبری آگاهانه جنبش طبقه کارگر و خلق های تحت ستم نهاد.
– رفقای مرکزیت همان طور که نشان دادیم به امر مبارزه ایدئولوژیک (علیرغم تاکید ظاهری بر آن) عملا اعتقادی ندارند و میخواهند مسائل در “بالا” و بین چند نفر حل و فصل شود و این را تجربه هفت ماهه پس از پلنوم بهروشنی آشکار ساخته است، در صورتی که ما همواره بر مبارزه ایدئولوژیک بهشکل دمکراتیک تکیه کردهایم و یگانه راه حل صحیح برای اختلافات موجود را مبارزه ایدئولوژیک و اتکا به تودههای سازمانی میدانیم و عمل ما نیز صحت گفتارمان را به ثبوت رسانده است و ما پس از پلنوم توانستهایم گامهای اساسی در این جهت بر داریم و امروز به نظریات مدون و منسجمی که کلیه رفقای اقلیت آگاهانه از آن دفاع میکنند دست یافتهایم و بر خلاف گیجی و سردرگمی و نداشتن برنامه و دید روشن مرکزیت نسبت به اوضاع و احوال کنونی و تحلیل گذشته، دارای تحلیل مشخص از گذشته و چشم انداز روشن نسبت به آینده هستیم ، نظریاتی که نه نتیجه کار چند رفیق بلکه محصول کار جمعی و تلاش کلیه رفقای اقلیت میباشد.
– رفقا در باره راه حل بحران و مضمون مبارزه ایدئولوژیک به مبارزه ایدئولوژیک در وجه تجریدی و مسئله بازگشت به اصول تاکید میکردند، ولی رفقای اقلیت با تاکید بر ضرورت دست یافتن به وحدت اصولی به مبارزه ایدئولوژیک حول مبرمترین مسائل معتقد بودند.
– اکثریت رفقای مرکزیت برای حاکمیت کنونی ماهیتی خردهبورژوائی قائلاند در حالیکه ما در اساس آن را دارای ماهیت بورژوائی میدانیم.
– رفقا روحانیت را نماینده خردهبورژوازی سنتی مرفه در حاکمیت را متحد طبیعی کمونیستها میدانند، حال آنکه ما آنان را نیرویی میدانیم که با بورژوازی سازش کرده است.
رفقا میگویند دگمهای این جناح از روحانیت در جهت منافع واقعی خردهبورژوازی میشکند، ما میگوئیم واقعیتهای مبارزه طبقاتی و با توجه با سازشی که صورت گرفته شرایطی را فراهم آورده است که این دگمها به نفع بورژوازی به فراموشی سپرده خواهد شد.
– رفقا در امر تشکیلات نیز گمان میکنند که بدون تجهیز به سیاست صحیح و انقلابی و مبتنی بر اصول لنینی با توسل به بوروکراتیسم و باند بازی میتوان سازمان را حفظ کرد، ما اعتقاد داریم که ستون اصلی برای حفظ و استحکام یک سازمان مارکسیستی – لنینیستی تنها و تنها وحدت ایدئولوژیک – سیاسی و سیاست تشکیلات کمونیستی و اتکاء به سانترالیزم دمکراتیک است.
– رفقا بنابه تحلیلی که از اوضاع دارند، به کار و تشکیلات مخفی بهاء لازم را نمیدهند و بیش از اندازه به کار علنی دل بستهاند. ولی ما ضمن آگاهی به اهمیت و نقش فوقالعادهای که کار علنی در پیشبرد امر مبارزه دارد. اساسا بر تشکیلات مخفی تکیه میکنیم و به سازماندهی فعالیتهای علنی میپردازیم.
و… بی شک کسی که رابطه دیالکتیکی مقولات و پدیدهها را تشخیص دهد و بتواند خاص را در عام و عام را در خاص ببیند، بهخوبی میتواند در یابد که این اختلافات بازتاب دو بینش کاملا متفاوت است که یکی جوهر انقلابی مارکسیزم را در خود دارد و دیگری فاقد چنین جوهری است.
رفقای ما با خلط مسائل و وارونه جلوه دادن آن توانستند پلنوم را به انحراف بکشانند و امروز نیز میخواهند آن را تکرار کنند. نامه اخیر رفقا نشان میدهد که مرکزیت سازمان آگاهانه از برخورد صریح با مصوبات پلنوم که جبراً با حقانیت اقلیت گره خورده است، خودداری میکنند بنابراین سادهلوحی محض است چنانچه تصور کنیم اشکال کار در خطای معرفتی یا تئوریک رفقاست.
خطاب ما به رفقای صادقیست که از مقطع پلنوم تا کنون عملا و نظرا به انحرافی بودن “مبارزه ایدئولوژیک در وجه تجریدی” پی بردهاند ولی بگذارید یکبار دیگر بهاختصار علت سفسطه بازی مجدد رفقا را توضیح دهیم:
همان طور که اپورتونیسم حاکم بر پلنوم به قصد منحرف کردن جریانات سالمی که میرفت مچ اپورتونیستها را در عمل و بر سر برنامه و تاکتیک بگیرد توانست بر زمینه ناآگاهی و ترکیب افراد شرکت کننده در پلنوم تز بازگشت بهاصول یا همان مبارزه ایدئولوژیک در وجه تجریدی را طرح نموده و بقبولاند، امروز نیز در مقابل “تحلیل از حاکمیت” که ایضا میتواند مچ اپورتونیستها را گرفته و رسوایشان سازد شاهد آنیم که از طرف آنان تلاش همه جانبهای در جهت منحرف کردن افکار تودههای سازمانی از مسئله حاکمیت آغاز گردیده است.
این تلاش را در نامه اخیر مرکزیت که حاوی اختراع جدیدیست میبینیم. در این نامه مرکزیت تکلیف کرده است که “مبارزه ایدئولوژیک اقلیت باید بر سر بینش گذشته باشد“! و به عبارتی مسئله حاکمیت مسئله ما نیست! (الحق که اپورتونیسم بر روی هزاران پاشنه میچرخد!).
اما ما با این تحلیل که دیگر بر خلاف نظر غالب شده در مقطع پلنوم امروز تودههای سازمانی به ضرورت برخورد مشخص با مسائل مبرم پیش رویمان پی بردهاند و از طرف دیگر مرکزیت سازمان سعی دارد که این بار هم هر طور شده از برخورد مشخص فرار نماید و باز هم ما را در جهت مسائل غیر عمده سوق دهد، مخالفیم. لذا با این که نظرات خود را راجع به “اعمال قهر پیشرو” ، “توده و پیشرو” و حزب و سایر مبانی مورد اختلاف مدون نمودهایم. آگاهانه از ارائه آن به تشکیلات تا تعیین تکلیف تحلیلمان نسبت به حاکمیت خودداری میکنیم بی شک این تعیین تکلیف با تحلیل از حاکمیت، باید نمود عینی خود را در امر هدایت کارها منعکس سازد. اکنون به اعتقاد ما حل قطعی اختلافات و مشاجرات درون سازمان وابسته به حل چند مسئله است:
نخست این که: حقوق دموکراتیک اقلیت به شرحی که در زیر میآید تا برگزاری کنگره و تعیین تکلیف قطعی بر رسمیت شناخته شود:
الف – مبارزه ایدئولوژیک در شرایط حساس کنونی و به خاطر منافع و مصالح جنبش طبقه کارگر علنی شود.
ب – رفقای اقلیت در تمام ارگآنهای اجرائی و مراکز تصمیمگیری سازمان شرکت داشته باشند و بر اعمال و رفتار مرکزیت ناظر باشند.
ج – آن عده از رفقای اقلیت که مسئولیت آنها سلب گردیده به مسئولیتهای خود گمارده شوند (بر طبق مصوبات پلنوم).
دوم: با توجه به این که سازمان نمیتواند از حرکت باز ایستد و فعالیتش را متوقف کند و حرکت سازمان قبل از هر چیز مبتنی بر تحلیل مشخص از حاکمیت است. لذا مسئله حاکمیت به مثابه مسئله محوری مورد اختلاف در کوتاهترین زمان مورد بررسی و نتیجهگیری قرار گیرد.
سوم: سپس نظرات دو طرف نسبت به گذشته به سازمان ارائه گردد و تا شکلگیری و انسجام کامل نظرات مبارزه ایدئولوژیک تحت نظارت رفقای اقلیت و اکثریت به طور دمکراتیک جریان یابد و از هم اکنون تاریخ قطعی برگزاری کنگره مشخص گردد.
چهارم: این نامه باید ظرف ۵ روز به دست رفقای سازمان برسد و تا مدت ١۵ روز باید مرکزیت موضع خود را نسبت به آن اعلام نماید. چنانچه مرکزیت باز هم به خواهد با رویه معمول خود یعنی بر خلاف منافع جنبش کمونیستی و طبقه کارگر همچنان در امر مبارزه ایدئولوژیک و آگاهی تودههای سازمانی و هواداران از مسائل ممانعت ایجاد کند. مبارزه ایدئولوژیک را علنی خواهیم کرد.
رفقا
از این که این چنین آشکارا و بی پرده سخن گفتیم نباید نگران شد باید نگران از این بود که مبادا ناآگاهی ما و اعتماد بی اندازهمان به رهبران، باعث شود که محصول تلاشهای خونین خلق و رفیقانمان به کام فرصتطلبان و سازشکاران کشانده شود. ما اعتقاد داریم در یک سازمان کمونیستی که متکی بر اهداف و آرمان طبقه کارگر است. هر رفیق ما باید از چگونگی قضایا آگاه باشد. از تصمیمات و مسائل مهم سازمانی با خبر باشد و به قول لنین «فرا گیرد که نه تنها از اعضا عادی بلکه از مافوقها هم اجرای وظایف یک عضو را بخواهد» باید انحرافات را نشان داد و تنها در فکر منافع طبقه کارگر و جنبش بود. کمونیستها هرگز مصالح جنبش را فدای منافع گروهی و شخصی نمیکنند.
آنچه که ما را به صراحت وا میدارد. ایمانمان به نقش سازنده سلاح انتقاد و نیروهائیست که بر زمینه صداقت انقلابیشان، آگاهی میتواند به نیروی مادی تعیین کننده بدل گشته و علیه سازشکاری و فرصت طلبی بکار گرفته شود.
اینست جوهر آن چیزی که ما را به طرفداری از مبارزه ایدئولوژیک علنی میکشاند.
اقلیت سازمانی
بتاریخ ٢١/٢/۵٩
نظر مرکزیت پیرامون مصوبه پلنوم
در باره راه حل بحران
یکی از مسائلی که در دستور جلسه مرکزیت قرار داشت، نقد و بررسی انتقاداتی بود که بر مصوبات پلنوم وارد شده بود. مرکزیت ضمن تائید مصوبه پلنوم در باره ریشهی بحران مصوبات پلنوم را در مورد راه حل بحران مورد بررسی مجدد و همه جانبه قرار داد.
مرکزیت سازمان ضمن بررسی مصوبه بند “ج”، یعنی مصوبه اکثریت موفق شد اشتباهات این مصوبه و ریشهها و انگیزه اشتباهات را تشریح و تحلیل نماید و ضمن انتقاد از خود (که مشروح آن جداگانه به رفقا گزارش خواهد شد) نتایج حاصله از این بررسیها را (که به تصویب مرکزیت رسیده است) به شرح زیر گزارش مینماید:
چنانچه رفقا اطلاع دارند در پایان پلنوم و جمع بندی نظرات پیرامون راه حل بحران سه پیشنهاد الف و ب و ج ، به رای گذاشته میشود. راه حل الف نظر اقلیت را منعکس میکرد و راه حل ب و ج، حاوی نظر اکثریت بود منتها از نظر شیوهی برخورد با اقلیت و نحوه تصمیمگیری با یکدیگر تفاوتهائی دارند. جوهر نظر ب و ج یکی است. در بند الف مصوبات پلنوم پیرامون “راه حل بحران” که نظر اقلیت است، چنین نوشته شده است: “در مبارزه ایدئولوژیکی که سازمان میباید از کانال پاسخ به نیازهای مبرم جنبش و تدوین هدف و برنامه استراتژی و تاکتیک در جهت حل بحران حرکت کنیم، در طی این پروسه با انحرافات گذشته نیز برخورد خواهد شد. در جریان تدوین هدف و برنامه استراتژی و تاکتیک (برنامه انقلاب، مرحله انقلاب و…)، دیدگاههای مختلف و انحرافات چپ و راست خود را مشخص میسازد. صف بندیهای ایدئولوژیک – سیاسی که طی این پروسه مبارزه ایدئولوژیک به وجود آمده است، در کنگره تعیین تکلیف خواهند نمود.”
این نظر از ابتدا همواره تاکید میکرد که بدون پرداختن به اصول میتوان و باید به تدوین خط و برنامه استراتژی تاکتیک پرداخت. این نظر در واقع بدون آنکه دید روشن و معینی را در مورد رابطه توده و پیشرو و وظایف پیشرو ارائه دهد میکوشد برای پیشرو برنامه استراتژی تاکتیک تدوین نماید. این نظر در واقع از آنجا که اساس بینش گذشته در مورد رابطه توده و پیشرو، پیشرو و مساله قهر را قبول دارد نیازی به یک بازنگری اساسی روی مساله مورد بحث احساس نمیکند و در حقیقت میخواهد بدون اتکا به بینش م.ل به تدوین خط و برنامه بپردازد.
راه حل فوق صف بندی نیروها را تنها در عرصه خط و برنامهای که مبتنی بر بینش م.ل نیست، متجلی میبیند و در عرصه کلیترین و عامترین مسائل ایدئولوژیک موضع معینی پیش روی انقلابیون کمونیست قرار نمیدهد.
بند ب میگوید: “مبارزه ایدئولوژیک باید در برخورد با سیستم ایدئولوژیک گذشته سازمان بر محور تحکیم اصول به منظور دستیابی به یک مبنای ایدئولوژیک مارکسیست لنینیستی سازمان یابد. طی این روند مانیفست تغییر مواضع ایدئولوژیک سازمان تهیه و تنظیم شده و با تصویب در مرکزیت یا کنگره در سطح جامعه اعلام میگردد. پس از این پروسه میباید به تدوین هدف و برنامه استراتژی و تاکتیک پرداخت و کنگره را برای تصویب آن (هدف و برنامه استراتژی و تاکتیک) فراخواند”.
همان طور که در بند “ج” شرح خواهیم داد نظریه فوق اولاً آن مبارزه ایدئولوژیکی را که تا مقطع پلنوم صورت گرفته بود و نیز کوششهای سازمان را در جهت هویت بخشیدن به بینش نوین (از جمله جزوهی پاسخ به اشرف…) به کلی نادیده میگیرد، لذا به گونهای با مساله روبرو میشود که گوئی همه چیز باید از صفر شروع شود. ثانیاً این نظریه نیز با تقسیم مبارزه ایدئولوژیک به دو دوره جداگانه و عمده نمودن مبارزه ایدئولوژیک حول بینش گذشته در مرحله نخست عملا وظایف سازمان را در قبال جنبش ندیده و امر رهبری سازمان را مسکوت میگذارد. در این بند از یک سو گفته میشود که مبارزه ایدئولوژیک بر محور تحکیم اصول و از سوی دیگر میگوید به منظور دستیابی به یک مبنای ایدئولوژیک که این دو با هم متناقض هستند. چون تحکیم اصول خود حاکی از وجود مبنای حداقلی است که به تحکیم آن میپردازیم در صورتی که کوشش برای دستیابی به اصول این حداقل را نادیده گرفته و آنرا نفی میکند. شرح بیشتر نقایص این نظریه را در شرح بند “ج” میتوانیم ببینیم. چرا که بند ج با بند ب هیچگونه تفاوت اساسی ندارد و تفاوت ظاهری آنها بیشتر مبین یک امر تشکیلاتی است تا یک امر نظری.
بند “ج”:
بند ج، یعنی مصوبه اکثریت پلنوم که میبایست ناظر بر فعالیت سازمان باشد دارای تناقضات و اشکالاتی است که اجرا و تطابق آنرا با شرایط متحول کنونی نا ممکن ساخته است. در این بند آمده است:
“مبارزه ایدئولوژیک برای حل بحران ایدئولوژیک در دو روند به هم پیوسته زیر با تاکید بر تقدم و تاخر آن سازمان داده میشود:
١): با سیستم ایدئولوژیک گذشته بر محور “تحکیم اصول” و دستیابی به یک مبنای ایدئولوژیک حداقل مارکسیست – لنینیستی برخورد لازم صورت میگیرد. دستیابی به این مبنا برای حرکت اصولی و پیشرفت در وحدت سیاسی و تدوین هدف و برنامه ضرورت دارد. در پایان این روند مانیفست تغییر مواضع ایدئولوژیک سازمان جهت تصویب در کنگره تهیه و تنظیم میشود”.
مرکزیت سازمان، پس از بحث و بررسی کافی، انتقادات زیر را به این مصوبه وارد دانسته است:
جوهر این مصوبه این است که برخورد با سیستم ایدئولوژیک گذشته حول محور تحکیم اصول عمده است. همان طور که در اسناد پلنوم ثبت است، منظور از برخورد با سیستم ایدئولوژیک گذشته، برخورد با اساسیترین اصول بینش گذشته و در راس آنها رابطۀ پیشرو و توده و قهر و پیشرو است. هدف از این مبارزه ایدئولوژیک بیش از هر چیز “دستیابی به یک مبنای حداقل مارکسیست- لنینیستی” تعیین شده است. این مبنای حداقل نیز بنابه شرح فوق همانا نفی دیدگاه گذشته در مورد توده و پیشرو و قهر و پیشرو و دستیابی به بینش مارکسیست- لنینیستی در این زمینههاست. شواهد عینی نشان میدهد هنگامی که پلنوم تشکیل شد، بینش گذشته به عنوان یک سیستم مسلط و بازدارنده و یک جریان عمده ایدئولوژیک درون سازمان درهم شکسته شده بود و آن مبنای حداقل مورد نظر پلنوم به دست آمده بود. لذا با غلبه بینش نوین بر بینش گذشته برخورد با سیستم ایدئولوژیک گذشته دیگر نمیتوانست محور مبارزه ایدئولوژیک و وجه عمده مبارزه ایدئولوژیک باشد. در توضیح این مساله اضافه میکنیم:
١): مبارزه ایدئولوژیک با بینش گذشته سازمان، که در یک دوره طولانی بینش غالب بر جنبش کمونیستی ایران بود، به ویژه در فاصله قیام تا مقطع تشکیل پلنوم اوج گرفت. این مبارزه هر چند سازمان یافته نبود لیکن با بهرهگیری از تجارب جنبش تودهای و قیام و با مطالعه پراتیک ٩ سالهی سازمان و دستآوردهای آن و بالاخره زیر تاثیر اشاعه گسترده مارکسیسم- لنینیسم در سطح جنبش توانست بنیادهای فکری گذشته را که سالها بر تئوریها و حرکت سازمان مسلط بود طی یک پروسه تا مقطع پلنوم در هم بشکند.
٢): ادامه بحران تا مقطع تشکیل پلنوم نه به علت مسلط نبودن بینش نوین در سازمان، بلکه به علت رسمیت نیافتن آن به عنوان بینش حاکم (اکثریت) بود. این واقعیت سبب میشد که با وجود مغلوب بودن بینش گذشته، به علت رسمیت نیافتن بینش نوین، سازمان نتواند بر پایه آن به هدایت سازمان و تدوین برنامه و سیاست پرولتاریا و تعیین هویت سازمان در جنبش کمونیستی اقدام نمائید. بحرانی که بر سراسر سازمان و حرکت آن سایه افکنده بود از نظر جوهر درونی حاصل رشد تضاد بین دو بینش بود که با این که تا حد تسلط بینش نوین بر بینش گذشته پیش رفته بود، هنوز در سطح سازمان به عنوان بینش غالب و مسلط به رسمیت شناخته نشده بود.
٣): پلنوم که برای ریشهیابی بحران و ارائه راه حل آن تشکیل شده بود از طریق پیشبرد بحث بر محور ریشهیابی و ارائه راه حل بحران موفق شد تقابل بین دو بینش را در عرصه تازهای به پیش رانده و تسلط و غلبه بینش نوین را بر سازمان با اکثریت قاطع آشکار و مسجل سازد. وضعیت صف مدافعین بینش گذشته که پیش از آن نامشخص بود در پایان پلنوم به صورت اقلیتی کاملا مشخص بود در پایان پلنوم به صورت اقلیتی کاملا مشخص و محدود شکل گرفت، بر این اساس پلنوم عملا بحران را در وجه عینی آن حل کرد، یعنی عملا راه را برای هدایت سازمان توسط اکثریت باز کرد.
با توجه به آنچه گفته شد، در پایان پلنوم برای اکثریت مبارزه ایدئولوژیک حول بینش گذشته تنها در رابطه با اقلیت میتوانست و میبایست عمده باشد. اکثریت میبایست بر اساس بینش نوین به تدوین تئوری انقلاب و خط مشی پرولتاریا و هدایت سازمان میپرداخت به علاوه می بایست؛
اولاً پروسه تحکیم اصول در ابعاد گسترده آن و برای تعیین هویت کامل سازمان در چهارچوب جنبش کمونیستی ادامه مییافت.”
ثانیا آموزش اصول مارکسیسم- لنینیسم، در سطوح مختلف و برای تدوین تئوری انقلاب و خط مشی پرولتاریا به طور جدی در دستور قرار میگرفت.
ثالثا پلنوم میبایست تصمیم میگرفت و تصریح میکرد که اقلیت حتما باید در یک زمان بندی معین نظرات خود را در مورد بینش گذشته و نظرات اعلان شده اکثریت به سازمان ارائه نماید. در چنین صورتی مرکزیت سازمان موظف بود مبارزه ایدئولوژیک بر این اساس را سازمان داده و در پایان زمان تعیین شده پس از شکلگیری نهائی صف اکثریت و اقلیت، نظر اکثریت را در مورد بینش گذشته به عنوان نظر سازمان به جنبش اعلام میداشت. در صورتی که اقلیت در زمانبندی تعیین شده از ارائه نظریات خود بر محور بینش گذشته خودداری مینمود، اکثریت میباید تدارک لازم را برای اعلام نظر اکثریت به مثابه نظر سازمانی صورت میداد.
نظر مرکزیت پیرامون اقلیت
درون سازمان
٢): نخستین پلنوم سازمان برای ریشهیابی و حل بحران درون سازمان تشکیل شد. این پلنوم با تمامی مختصاتش چه از نظر برنامهریزی و زمان بندی و چه از نظر مسائلی که در آن مطرح شد و نیز مضمون آن به مثابه ضرورتی خود بازتاب بحران ایدئولوژیک درون سازمان بود.
پلنوم نشان داد چگونه مبارزه ایدئولوژیک، که یکی از وجوه مبارزه طبقاتی است، گسترش یافته و راهگشای تکامل اندیشه انقلابی که راهنمای عمل انقلابی در جنبش کمونیستی است میگردد.
پلنوم عرصه نبردی بین دو دیدگاه بود، دیدگاهی که زیر پوشش “انتقاد از بینش گذشته” از بینش گذشته دفاع میکرد و در حفظ آن میکوشید. بینشی که به رابطه توده و پیشرو و قهر و پیشرو، به رابطه عوامل عینی و عوامل ذهنی در انقلاب به رابطه عین و ذهن و مساله اساسی فلسفه پاسخی نادرست و یا مبهم میداد و دیدگاهی که با نفی دیالکتیکی بینش گذشته و پاسخ درست به مسائل فوق میکوشید کلیترین و عامترین اصول م.ل. را به مثابه مبنای اصولی تفکر خود هر چه عمیقتر درک کند و در عمل انقلابی راهنمای خویش گرداند، اصولی که دستیابی به آنها پیش شرط اساسی برای دستیابی به خط و برنامه استراتژی و تاکتیک کمونیستها تلقی میگردد.
بعد از پلنوم آشکار شد که چگونه از مقطع تصویب و انتشار جزوه پاسخ به اشرف بینش گذشته در سطح سازمان به بینشی غیر مسلط تبدیل شد. بینشی که در عرصه جنبش کمونیستی ورشکستگی آن در مقطع مورد بحث بوضوح به اثبات رسیده بود. از آن مقطع به بعد بینش گذشته نه تنها به مثابه یک جریان عمده و مسلط در مقابل بینش نوین بلکه به جریانی میرا و رو به زوال در برابر بینش م.ل. قرار گرفت.
پلنوم با اکثریت قاطع نشان داد که پروسه مبارزهای که حول اساسیترین مسائل ایدئولوژیک در سطح جنبش کمونیستی ایران قهر و پیشرو و توده و پیشرو، بین دو بینش یکی م.ل. و دیگری در مقابل آن جریان داشته است، با پیروزی بینش م.ل. رو به پایان نهاده است.
این پروسه مبارزه ایدئولوژیک بی گمان دستآورد و گنجینهای بس غنی در عرصهی تئوری و پراتیک جنبش کارگری و کمونیستی میهنمان خواهد بود.
* * * *
آنچه در اینجا مورد نظر است ارائه نظرگاه و جمع بندی صورت مباحثات مرکزیت سازمان است پیرامون رفقائی که در اشکال مختلف هنوز به بینش گذشته پای بند مانده و در قالب “اقلیت” سازمان شناخته میشوند.
برای همه رفقای تشکیلات روشن است که شکلگیری “اکثریت و اقلیت” در سازمان و تعیین نهائی آن در پلنوم نه بر سر خط و برنامه بلکه بر سر اصولیت ایدئولوژیک بود. اساس اختلاف دو جریان فکری نه بر سر تحلیل حاکمیت و موقعیت جنبش بلکه همانا بر سر تعیین رابطه توده و پیشرو و قهر و پیشرو و در حقیقت بر سر پاسخ به مساله اساسی فلسفه بوده و هست و رفقا پس از اتمام پلنوم بر اساس همین اختلاف به استناد مصوبات پلنوم در صدد تدوین نظریات خود پیرامون بینش گذشته و مشخص ساختن دیدگاه خود در مقابل دیدگاه اعلان شده اکثریت در مورد مسئله مورد اختلاف برآمدند.*
اکنون پس از گذشت نزدیک به شش ماه از تاریخ تشکیل پلنوم رفقا اعلام داشتهاند که “در صورت رعایت حقوق اقلیت” حاضرند با رعایت ضوابط تشکیلاتی در سازمان به مبارزه ایدئولوژیک بپردازند. رفقا در مورد شکل عملی و مشخص پیشنهاد خود و این که چگونه میخواهند مبارزه ایدئولوژیک را پیش ببرند، نظری ارائه ندادهاند و آن را به بعد موکول کردهاند (مرکزیت سازمان با شکل فعلی سازماندهی این رفقا که تشکیلاتی در درون تشکیلات سازمان بوده و هست مخالف بوده و هستند و صراحتا در یک نشست این نظر مرکزیت را به اطلاع رفقا رسانیدهاند. اما این نظر مورد توجه رفقا قرار نگرفته است) هیئت اجرائیه سازمان از رفقا خواسته است که نظرات خود را در مورد چگونگی پیشبرد مبارزه ایدئولوژیک بنویسند و ارائه دهند. در مقابل مرکزیت سازمان نیز در نشست خود که در هفته دوم سال جاری صورت گرفت، اصول و ضوابط و شرایط خود را در مورد نحوه رابطه با رفقای اقلیت به تصویب رسانیده و رئوس آنرا به شرح زیر به اطلاع رفقای سازمان میرساند:
قرار مرکزیت دربارهی اقلیت:
از آنجا که رفقا بعد از پلنوم تصمیم گرفتند و تعهد کردند که نظرات خود را پیرامون اساسیترین مساله مورد اختلاف طی چند ماه (حدود دو ماه) تدوین کرده و به سازمان ارائه دهند و پس از یک دوره مبارزه ایدئولوژیک روی همان مسالهای که به شکلگیری اقلیت و اکثریت در سازمان ما انجامیده است، تمامی رفقای سازمان بتوانند آگاهانه موضع خود را پیرامون اساسیترین مساله مورد اختلاف روشن سازند تا زمینه برای پایان دادن به صف بندی درون سازمان فراهم گردد و از آنجا که از آن زمان تا امروز، پس از گذشت شش ماه هیچ یک از رفقای اقلیت هیچ نظری پیرامون اساسیترین مساله مورد اختلاف ارائه ندادهاند و هنوز موضع اقلیت در برابر نظرات اعلان شده اکثریت مشخص نیست و به همین دلیل امکان هیچ نوع برخوردی برای اکثریت برای پیشبرد و گسترش مبارزه ایدئولوژیک و به پایان رسانیدن آن در رابطه با اقلیت وجود ندارد.
لذا مرکزیت سازمان یک بار دیگر به رفقای اقلیت پیشنهاد میکند چنانچه هنوز هویت گذشته خود را حفظ کردهاند، موظفاند نظر خود را پیرامون مواضع اعلام شده اکثریت در باره مساله اساسی مورد اختلاف به سازمان ارائه دهند، بدیهی است پیش از حل نهائی مساله اساسی مورد اختلاف که موجب اصلی شکلگیری اقلیت و اکثریت در درون سازمان بوده است پایان دادن به صف بندی موجود و اقلیت و اکثریت در سازمان اماکن پذیر نیست. اقلیت بر سر همین اختلاف اساسی پدید آمده است و لزوماً میباید در پایان یک پروسه مبارزه ایدئولوژیک که متضمن ارائه نظرات طرفین پیرامون مساله اساسی مورد اختلاف است با اعلام نظر آگاهانه، قاطع و صریح و روشن یکایک رفقای سازمان به صف بندی موجود پایان داده شود.
تنها با پیشبرد مبارزه ایدئولوژیک بین اقلیت و اکثریت بر محور مساله فوق است که میتوان زمینه وحدت ایدئولوژیک درون سازمان را فراهم ساخت نه از طریق گسترش مباحثات پیرامون مسائل دیگر و چشم پوشی و یا مسکوت گذاشتن مساله فوق.
اکنون پس از گذشت ۶ ماه از تاریخ تشکیل پلنوم و سپری شدن ۴ ماه از پایان مهلت مورد در خواست رفقای اقلیت این که برای تدوین و توضیح مواضع خود در برابر مواضع اعلان شده اکثریت در مورد اساسیترین مساله مورد اختلاف و ارائه آن به سازمان به زمان بیشتری نیاز نخواهند داشت و چنانچه نظر معین و مشخصی پیرامون مساله داشته باشند طبیعتاً باید آنرا در فاصله ۶ ماهه گذشته تدوین کرده و هم اکنون آمادۀ ارائه آن به سازمان باشند، لذا:
الف – در صورتی که رفقای اقلیت نظرات خود را که تاکنون پیرامون مساله اساسی مورد اختلاف تدوین کردهاند به سازمان ارائه دهند ضوابط زیر در رابطه با این رفقا به اجرا گذاشته شده و مبارزه ایدئولوژیک در سطح سازمان بین دو دیدگاه تا رسیدن به نتیجه نهائی ادامه خواهد یافت:
١ – رفقا موظفند مثل سایر اعضای سازمان تمامی ضوابط تشکیلاتی را بپذیرند.
٢ – رفقا از تمامی حقوق عضویت برخوردار خواهند بود.
٣ – رفقائی که قادر به تدوین نظریات خود هستند میتوانند برای تدوین و تکمیل نظریات خود پیرامون اساسیترین مساله مورد اختلاف در یک یا دو حوزه مشترک نشستهای ایدئولوژیک داشته باشند. این نشستهای فوق تشکیلاتی باید صرفاً به همین مساله اختصاص یابد و سایر مسائل باید در حوزههای سازمانی به همان صورتی که در کل تشکیلات مطرح میشود به بحث گذاشته شود. نظرات پیرامون حاکمیت، موقعیت، ساخت و… چه از جانب اقلیت مطرح شود، چه از جانب اکثریت، باید مطابق ضوابط در سطح کل تشکیلات به بحث گذاشته شود.
۴ – شرکت در حوزههای فوق تشکیلاتی نباید مانع انجام وظایف سازمانی و تشکیلاتی رفقا گردد.
۵ – جز این یک یا دو حوزه فوقالذکر هیچ گونه رابطهای که منجر به حوزه بندی یعنی ایجاد تشکیلاتی در تشکیلات شود مورد پذیرش مرکزیت سازمان نیست.
ب: در صورتی که رفقای اقلیت نظریات خود را پیرامون بینش گذشته و نظرات اعلان شده اکثریت به سازمان ارائه ندهند مرکزیت سازمان برای ارائه نظرات اکثریت به مثابه نظرات سازمان در سطح جامعه تدارک لازم را انجام خواهد داد.
بدیهی است ارگانی که چنین تصمیمی را اتخاذ میکند دربارهی رابطه سازمان با رفقای اقلیت نیز تصمیم مقتضی را اتخاذ خواهد کرد.
* استناد ما به گزارش رفیق مسئول کردستان، مربوط به اولین تهاجم همهجانبه “حاکمیت” به خلق کرد است
* نقل از پاسخ
* از شمارهی ۳۵ به بعد نشریه کار
** باید رفقای مرکزیت توضیح دهند که چرا درحالی که خودشان عهدهدار وظیفه سازماندهی و پیشبرد مبارزه ایدئولوژیک بودهاند و مطابق گزارش مورخ ۵ / ۸ میبایست “ارگان هدایت کننده مبارزه ایدئولوژیک” تشکیل شود، تاکنون خبری از مبارزه ایدئولوژیک سازمان یافته نیست؟ پس آن ارگان چه شد؟! نکند آن “تشکیلات در تشکیلاتی” را که علیه اقلیت تبلیغ میکنند، بخاطر فراموش کردن این مسئله است؟ ما در اینجا به نقل قسمتی از گزارش مرکزیت درباره شکل کار رفقای اقلیت بسنده میکنیم، تا رفقا اگر یادشان نیست، بیاد بیاورند: “آن عده از رفقا که همنظرند و مشغول تدوین نظراتشان درمورد گذشته میباشند، میتوانند باهم ارتباط داشته باشند و همچنین رفقای دیگری که در تشکیلات هستند میتوانند با نظرات رفقای همنظر خود از طریق برقراری ارتباط، آشنائی بیشتری پیدا کنند…”(نقل از گزارش مرکزیت) آری رفقا ما علیرغم اعتقادمان به تصمیمات پلنوم خود را موظف به اجرای آن دانستیم و همان طور که میدانید کارها را هم تا حدّ امکان پیش بردهایم. ولی برایمان همواره این سئوال مطرح بوده که چطور ارائه دهندگان و هواداران پر و پا قرص مصوبات پلنوم، حتی یک گام عملی در جهت مسائل برنمیدارند و حتی رغبتی هم به آن نشان نمیدهند؟ (البته جواب مسئله را باید از دهان خودتان بشنویم).
* رهبری چنین گرایشی (اپورتونیسم راست) بر عهدهی رفیقی است که ابتکار طرح شعار حاکمیت خلق، نامه به بازرگان، نظریهی وجه غالب خردهبورژوازی در حاکمیت، نقد راه کارگر را در سازمان پیش برده و اکنون در راس مرکزیت قرار دارد. ما در پلنوم شاهد افشای نظرات متمایل به ایـدئـولـوژی و سیاست حزب توده و اقدامات اپورتونیستی وی بودهایم. اما متأسفانه رفقای مرکزیت این بخش از اسناد پلنوم را نه تنها در “جــزوه پلنوم” نیاوردهاند و آن را حذف کردهاند، بلکه در مقابل خواست ما، از ارائهی آن خودداری کردند.
* فعلا به انتقاداتی که در زمینههای مختلف، چه در مورد نقض اصول و ضوابط تشکیلاتی و چه در مورد سمتگیری و اهداف سازماندهی افراد زیر عنوان “مبارزه ایدئولوژیک”، کوشش برای تدوین نظریات به رفقا وارد است نخواهیم پرداخت. گزارش مرکزیت در این مورد جداگانه تدوین خواهد شد.
نظرات شما